جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

دروازه خورشید/ قدم به سرزمینی ناشناخته همراه با چریکان

دروازه خورشید/ قدم به سرزمینی ناشناخته همراه با چریکان رمان «دروازه خورشید»، نوشته‌ی الیاس خوری، به همت نشر روزنه به چاپ رسیده است. الیاس خوری نویسنده، ناقد و روزنامه‌نگار نام‌آشنای لبنانی است که به سال ۱۹۴۸ در بیروت دیده به جهان گشود. وی استاد دانشگاه و خالق چند نمایشنامه نیز می‌باشد و آثارش به ده‌ها زبان ترجمه شده است. الیاس خوری در کنار محمود درویش به عنوان سرویراستار در مجله کرمل فعالیت مطبوعاتی داشت. او در دانشگاه کلمبیا در نیویورک، دانشگاه لبنان و دانشگاه امریکایی بیروت در عرصه‌ی فعالیت‌های پژوهشی و آکادمیک حضوری پررنگ داشته است. رمان «دروازه خورشید» در زمره‌ی صد رمان برتر جهان عرب است و در سال ۲۰۰۴ نیز از روی این رمان فیلمی ساخته شد که در آن سال در ردیف پر بیننده‌ترین فیلم‌ها قرار گرفت. نویسنده می‌گوید: من از سرزمینی حکایت می‌کنم که ندیدم، چندباری شبانه همراه چریکان به آنجا پا گذاشته‌ام اما ندیدمش، تو گفتی آنجا شبیه به جنوب لبنان است، سرزمینی جمع‌وجور که تپه‌های کوچکی بر آن اشراف دارد، آنجا سرزمینی است گرم همچون شرم و مهربان همچون آغوش برای همین شایسته‌ی آن است مسیح بر آن گام نهد بیگانگان و بیگانه‌زادگان لیاقت گام نهادن بر آن را ندارند. ما نمی‌توانیم سرورمان مسیح را بدون الجلیل و الجلیل را بدون مسیح تصور کنیم. این سرزمین شبیه مسیح است، خود مسیح است. در همین سرزمین بود که مسیح صید ماهی را یاد داد و از میان گازران یاران باوفا و باورمندش را برگزید برای همین است که نامش را جلیل‌الامم (شکوه ملت‌ها) نهاده‌اند. یهودیان پس از ویرانی سرزمینشان به الجلیل گریختند اما ما پس از ویرانی تاریخیمان در الجلیل ماندگار شدیم، تفاوت است بین دوپایی که گریخت و سرزمینی دیگر را اشغال نمود و دوپایی که ماند و مقاومت نمود.

قسمتی از کتاب دروازه خورشید:

ننه حسن مُرد! مردم را می‌دیدم که سراسیمه در کوچه‌پس‌کوچه‌های اردوگاه می‌دویدند، گوشم پر شده بود از صدای شیون و گریه که از هر طرف بلند می‌شد، مردم بودند که پشت هم از خانه‌ها بیرون می‌‌آمدند و درحالی‌که اشک‌های خود را با رنجوری می‌آمیختند درمانده می‌دویدند. این‌ها همه به‌خاطر آن بود که نبیله، همسر محمود القاسمی، مرده بود. این زن مادر همه‌ی ما بود و همه او را ننه‌جان صدا می‌کردیم چون تمامی بچه‌های اردوگاه از دختر و پسر روزی با دست‌های پر لطف او روی خشت افتاده بودند. من هم یکی از همان کودکانی بودم که با دست‌های ننه‌جان از درون پر از مهر مادر بیرون آورده شدم، روی خشت افتادم و چشم به روی این اردوگاه گشودم. من هم روز مرگ ننه‌جان درمانده می‌دویدم! ننه حسن در اصل زایچه‌ی روستای کویکات الجلیل بود و حالا شده بود یگانه قابله‌ی اردوگاه شاتیلا زنی که نه اولادی داشت و نه کسی دقیقاً می‌دانست چند ساله است. من از روزی که خودم را شناختم و یادم می‌آید او را به شکل پیرزنی می‌دیدم با دو کتف خمیده، صورتی پر از چین‌وچروک و سفیدروی که دو چشم درخشان و درشت در آن خودنمایی می‌‌کرد. همیشه یک شال سپید روی سر داشت که موی سفیدش را می‌پوشاند. سنابانو همسر کریم‌الجشی معروف به کریم کنافی (چون کنافه فروش بود) که همسایه دیوار به دیوار نبیله بود می‌گفت: دیروز طرف‌های بعدازظهر ننه‌جان را توی کوچه دیدم. به من گفت: وقتم فرا رسیده و به‌زودی فرشته‌ی مرگ به سراغم می‌آید. می‌گفت مرگ خودش این را یواشکی به طوری که هیچ‌کس غیر از خودم نشنود در گوشم خواند. صدای خفته‌اش را در گوشم حس می‌کنم. ننه‌جان همه‌ی این‌ها را با لهجه‌ی خاص خودش که نیم بدوی بود به من گفت تا من را از هاتف مرگ با خبر کند. ننه حسن گفت: هاتف مرگ به سراغم آمد و دستور داد که آماده باشم! آن‌وقت به من وصیت کرد که چطور غسل و کفنش کنم! سنابانو ادامه داد: ننه‌جان دستم را گرفت، به خانه‌اش برد، زلفی رخت‌دان چوبی قهوه‌ای رنگش را کشید، درش را باز کرد و از داخلش یک کفن از جنس بردی سفید درآورد، به من نشانش داد و گفت: قبل از خواب حمام گرفتم و پاک از دنیا می‌روم. نمی‌خواهم غیر از تو کسی مرا غسل بدهد. دروازه خورشید را سیدحمیدرضا مهاجرانی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۵۴۶ صفحه رقعی با جلد نرم و قیمت ۵۰۰/۱۱۸ تومان چاپ و روانه‌ی کتابفروشی‌ها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.