جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

خون ناپاک/ کاوشگری‌های کارآگاه ارلندور

خون ناپاک/ کاوشگری‌های کارآگاه ارلندور رمان «خون ناپاک»، نوشته‌ی نویسنده‌ی ایرلندی آرنالدور ایندیرداسون، به همت نشر قطره به چاپ رسیده است. «خون ناپاک» رمانی جنایی از این نویسنده‌ی ایسلندی است که برای نخستین‌بار در سال ۲۰۰۰ در ایسلند به چاپ رسید. این نخستین عنوان از مجموعه‌ی کارآگاه ارلندور بود که بعدها به زبان انگلیسی ترجمه شد. اتفاقی که در سال ۲۰۰۴ رخ داد و مخاطبان گسترده‌تری توانستند فارغ از نام‌های آشنای ادبیات جنایی_پلیسی با نویسنده‌ی خوش‌قریحه‌ای از کشوری کوچک آشنا شوند. رمان ایندیرداسون به شکل هوشمندانه‌ای گذری به اسطوره‌های ایسلندی دارد. اسطوره‌هایی که امروزه نیز در سطح ملی و اجتماعی، مابه‌ازاهای خارجی دارند. سیری در مفاهیمی چون بی‌گناهی و گناه، عدالت و مجازات در فضای پیرامون از درونمایه‌های اصلی این رمان‌اند. در یکی از آپارتمان‌های ریکیاویک جسد مردی پیدا می‌شود. هیچ سرنخ واضحی وجود ندارد جز یک یادداشت رمزآلود و عکسی از قبر یک دختر. کارآگاه ارلندور مجبور می‌شود از تمام منابع پزشکی قانونی موجود برای یافتن هرگونه سرنخ استفاده کند. سرانجام جست‌وجوی ارلندور وی را به مرکز تحقیقات ژنتیک رهنمون می‌کند تا پاسخ‌های مبهم این رمز و راز را پیدا کند. این رمان در سال ۲۰۰۲ جایزه‌ی کلید شیشه‌ای نویسندگان جنایی اسکاندیناوی را برای بهترین رمان داستانی جنایی نوردیک دریافت کرد. در سال ۲۰۰۳، رمان بعدی ایندیرداسون، «سکوت گور» نیز برنده این جایزه شد و او را به اولین نویسنده‌ای تبدیل کرد که دو سال متوالی برنده این جایزه شد. از این رمان در سال ۲۰۰۶، فیلمی اقتباسی به کارگردانی بالتاسار کورماکور نیز ساخته شد. فیلمی که در ۲۰ اکتبر ۲۰۰۶ در ایسلند و در ۱۲ سپتامبر ۲۰۰۸ در بریتانیا به نمایش درآمد.

قسمتی از کتاب خون ناپاک:

ارلندور او را دید که داشت برگ‌های باغچه را جمع می‌کرد. سر بلند نکرد، اما ارلندور مدت زیادی به تماشایش ایستاد. بالاخره متوجه شد و ارلندور را نگاه کرد. عرق نوک بینی‌اش را پاک کرد. انگار نه انگار که باران می‌بارید. برگ‌ها لابه‌لای همدیگر گیر کرده بودند و با آن‌ها کلنجار می‌رفت. اصلاً عجله نداشت. با شن‌کش برگ‌ها را به شکل کپه‌کپه‌های کوچک جمع می‌کرد. هنوز در کفلاویک سکونت داشت. متولد و بزرگ‌شده‌ی همان جا. ارلندور از الینبورگ درخواست کرده بود تا اطلاعاتی درباره‌ی او به دست بیاورد و الینبورگ جزئیات مهمی در مورد مردی کشف کرد که حالا در باغچه حضور داشت و ارلندور گرم تماشایش بود؛ در حرفه‌ی پلیسی‌اش، خیلی انتقاد کرده بودند. رسیدگی به پرونده‌ی کلبرون در دستور کارش بود و به‌خاطر آن توبیخ هم شد. الینبورگ تلفنی به ارلندور اطلاعات داد. ارلندور با خود گفت، بهتر بود این ملاقات فردا انجام شود، اما بعد به این نتیجه رسید که نمی‌تواند در این توفان شدید رانندگی کند و به خانه برگردد. مرد، کاپشن سبزی به تن داشت و کلاه بیسبال سرش بود. با دستان سفید و استخوانی‌اش میله‌ی شن‌کش را گرفته بود. قد بلندی داشت و معلوم بود که زمانی خوش‌بنیه بوده و شخصیت مقتدری داشته است، اما حالا دیگر پیر و چروکیده شده و تحلیل رفته بود. ارلندور همین‌طور محو تماشایش بود. مرد سربلند کرد، اما توجه خاصی به فرد نظاره‌گرش نکرد. ارلندور تصمیم گرفت حرکتی بکند. رو به پیرمرد گفت: «چرا خواهرش نمی‌خواهد با من صحبت کند؟» پیرمرد سربلند کرد و دست از کار کشید. «ها؟ چی؟ تو کی‌ای؟» ارلندور پرسید: «وقتی برای شکایت اومد اینجا، چطوری باهاش رفتار کردی؟» پیرمرد نگاهی به غریبه‌ای انداخت که سرزده وارد باغچه‌اش شده بود و بینی‌اش را با پشت دست پاک کرد. سرتاپای ارلندور را برانداز کرد. رو به ارلندور گفت: «من می‌شناسمت؟ در مورد چی حرف می‌زنی؟ تو کی‌ای؟» «ارلندور. دارم درباره‌ی قتل یه مرد به اسم هولبرگ تحقیق می‌کنم. چهل سال پیش متهم شده به تجاوز. تو مسئول پرونده‌اش بودی. اسم زنی که بهش تجاوز شده، کلبرون بوده. مُرده. خواهرش با پلیس حرف نمی‌زنه. دلیلش رو نمی‌دونم. بهم گفت بعدِ اون کاری که با خواهرم کردید. می‌خوام ازت بپرسم منظورش چیه؟» پیرمرد به ارلندور نگاه کرد. ارلندور تکرار کرد: «وقتی اومد اینجا چیکار کردی؟» «یادم نیست. به چه حقی وارد باغچه‌ی من شدی و داری بهم اتهام می‌زنی؟ برو بیرون وگرنه زنگ می‌زنم پلیس.» «نه، رونار. من خودم پلیسم. اصلاً هم برای این مزخرفات وقت ندارم.» رونار لحظه‌ای به فکر فرو رفت. «روش جدیده؟ که با اتهام و فحاشی وارد خونه‌ی مردم بشید؟» ارلندور گفت: «چه خوب که خودت فحاشی رو عنوان کردی. خودِ تو یه زمانی به‌خاطر نقض قانون هشت مورد اتهام داشتی. نمی‌دونم برای کی کار می‌کردی، اما کارت رو تا آخر خوب انجام ندادی، چون آخرش با بی‌آبرویی از اداره‌ی پلیس اخراج شدی.» خون ناپاک را زهرا زارعی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۲۶۲ صفحه‌ی رقعی با جلد نرم و قیمت ۶۵ هزار تومان چاپ و عرضه شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.