جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
خدا به داد آدم ابله برسد/ در میان شیادان
کتاب «خدا به داد آدم ابله برسد»، نوشتهی دانلد وستلیک، به همت نشر آموت به چاپ رسیده است. دانلد ادوین وستلیک متولد ۱۲ جولای ۱۹۳۳، نویسندهای پرکار بود که در وران حیات خود بیش از یکصد اثر خلق کرد. ژانر بیشتر آثار این نویسنده پلیسی و علمی_تخیلی است. وستلیک، که برای نگارش آثار خود از اسامی مستعار زیادی همچون رولف پاسر، ریچارد استارک، جیمز بلو، بن کریستوفر و چندین نام دیگر استفاده کرده است، در دوران کاری خود سهبار موفق به دریافت جایزهی ادگار شد: سال ۱۹۶۸ در بخش بهترین رمان: «خدا به داد آدم ابله برسد»، در سال ۱۹۹۰ در بخش داستان کوتاه: «کلی کلاهبردار»، و در سال ۱۹۹۱ برای فیلمنامهی فیلم «جیببرها». در سال ۱۹۹۳، از سوی انجمن نویسندگان آثار پلیسی امریکا لقب «استاد بزرگ»، بالاترین درجهی افتخاری این انجمن، به وستلیک اعطا شد. فرد فیچ شهروند سادهای است که در جهنم نیویورک، شهری مملو از آدمهای کلاهبردار و شیاد، فقط خدا باید به داد او برسد، بهویژه هنگامی که ثروتی بادآورده ناگهان او را مبدل به طعمهای خوب برای گروههای گانگستری نیویورک میکند. در این داستان پرفراز و نشیب، دانلد وستلیک با کمک گرفتن از عناصر ادبیات پلیسی و جنایی و درعینحال با شخصیتپردازی خوب و خلق شخصیتهایی جذاب، داستانی پرکشش را پدید آورده است که بیشتر شبیه نوعی معماست. معمایی که حل آن تجربهی خواندن این اثر را مبدل به تجربهای شیرین و بهیادماندنی میکند.قسمتی از کتاب خدا به داد آدم ابله برسد:
ولی همین نیکی ذاتی من باعث شده بود حالا این ثروت بادآورده نصیبم شود. دایی مت اصلاً دلش نمیخواست ثروتش را برای بیمارستان سگ و گربهها با بودجهی تحقیقات برای درمان بیماران محروم مبتلا به اسپاسم عضلانی صرف کند. ولی از طرفی همانقدر که اعضای فامیل از او متنفر بودند، دایی هم اصلاً چشم دیدن فامیل را نداشت. البته جز من. بنابراین ظاهراً به همین علت دایی مت به من علاقه پیدا کرده بود و از راه دور من را تحت نظر قرار داده بود. بعد هم به این نتیجه رسیده بود که من هم مثل خودش آدم تنهایی هستم و از کل آن فامیل فاسد بریدهام و طبق دلخواه خودم زندگی میکنم. فقط نمیدانم چرا هیچوقت خودش به سراغم نیامده بود. شاید میترسید اگر من را هم از نزدیک میدید متوجه میشد مثل باقی فامیل هستم. به هر حال دایی مت من را تحت نظر گرفته بود و احساس کرده بود نوعی قرابت میان ما دو نفر وجود دارد. دست آخر هم ثروتش را برای من گذاشته بود. البته منبع آن ثروت هم کمی مبهم بود. هشت سال پیش دایی مت با مقدار نامشخصی سرمایه به برزیل رفته بود. ظاهر آن سرمایه را هم در طول سالها جمع کرده بود. سه سال بعد که از برزیل برگشته بود بیشتر از نیم میلیون پول نقد و سنگهای قیمتی و اوراق بهادار داشت. اینکه چطور موفق به انجام این کار شده بود را نیز ظاهراً کسی نمیدانست. در واقع تا آنجایی که مادرم پشت تلفن گفته بود اصلاً هیچیک از اعضای فامیل روحش هم خبر نداشت که دایی مت آدم ثروتمندی بود. مادرم گفت: «باور کن اگه بقیه میدونستن ثروتمنده حتماً رفتارشون رو با مت عوض میکردن.» و من حرفش را قبول کردم. به هر حال دایی مت سه سال آخر عمرش را همین جا در نیویورک، در یکی از هتلآپارتمانهای سنترال پارک جنوبی، زندگی کرده بود. دوازده روز پیش هم مرده بود و او را بیسروصدا دفن کرده بودند. بعد هم وکیلش، مارکوس گودکایند، وصیتنامهاش را باز کرده بود. یکی از دستورات مستند دایی این بود که وکیل باید ابتدا تمام کثافتکاریهای قانونی انتقال ارثیه را انجام میداد و سپس من را از موضوع مرگ او و وصیتش باخبر میکرد. در این مورد در وصیتنامه نوشته شده بود: «این نوه خالهی من روحیهی ظریف و شکنندهای دارد. مراسم ختم باعث میشود دچار رعشه شود و کاغذبازیهای اداری باعث میشود کهیر بزند.» تمام کارها دوازده روز طول کشیده و به حالا رسیده بود که دعا میکردم کاش دوازده سال طول کشیده بود. کاش دوازده قرن طول کشیده بود. من، ورثهی چند صد هزار دلاری، در این کابین پشتی بار کنار رایلی نشسته بودم و منتظر جک دنیلز و یخ بودم. تنها حسی هم که داشتم مخلوطی از وحشت و تهوع بود. و تازه اتفاقات بدتری هم در راه بودند. بعد از اینکه با کلی تأخیر نوشیدنیهای ما را آوردند و بعد از اینکه نیمی از محتویات لیوانم را با یک قلب سر کشیدم، رایلی گفت: «فِرِد، بذار مسألهی این پول رو همین جا حلش کنیم. چیزهای دیگهای هم هست که میخوام باهات در میون بذارم.» «مثلاً چی؟» «اول موضوع پول.» خدا به داد آدم ابله برسد را کیهان بهمنی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۳۲۰ صفحهی رقعی با جلد نرم و قیمت ۶۵ هزار تومان چاپ و عرضه شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...