جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

خانه‌ی سوم داستان/ داستان‌های برگزیده‌ی نسل سوم داستان‌نویسان ایران

خانه‌ی سوم داستان/ داستان‌های برگزیده‌ی نسل سوم داستان‌نویسان ایران کتاب «خانه‌ی سوم داستان» شامل برگزیده‌ی داستان‌های نسل سوم داستان‌نویسان ایران به انتخاب و بازخوانی حسین آتش‌پرور، به همت نشر جغد به چاپ رسیده است. داستان‌نویسی معاصر ما، گونه‌ای ادبی است که ایرانیان مهاجر بعد از مشروطه، از اروپا و غربِ صنعتی به ایران آورده‌اند. یکی از ویژگی‌های مهم آن، محور زمان و تکنیک است. آن‌ها نسل اول داستان‌نویسان ما را شکل می‌دهند: جمال‌زاده، هدایت، بزرگ علوی و چوبک که نمایندگان این نسل هستند. در اصل، این‌ها تکنیک داستان را از اروپا و غرب گرفتند و با درون‌مایه‌ای از سنت ها، آداب و رسوم، آیین‌ها و باورهای ایرانی در آمیختند. محدوده‌ی تاریخی این نسل از هزاروسیصد تا هزاروسیصدوسی می‌رسد. نسل دوم داستان‌نویسی ایران، نسلی است که تقریباً داستان‌نویسی ما را تثبیت می‌کنند. اوج کار این گروه از دهه‌ی سی تا اواخر دهه‌ی پنجاه است: آل احمد، ابراهیم گلستان، غلامحسین ساعدی، جمال میرصادقی، بهرام صادقی، سیمین دانشور، احمد محمود، اسماعیل فصیح، رضا براهنی، گلشیری و دولت آبادی، شاخص‌ترین آن‌ها هستند. به عقیده‌ی منصور کوشان، نسل سوم آن گروهی‌اند که در دهه‌ی شصت، به‌طور جدی و حرفه‌ای شروع به نوشتن کردند و «آثارشان با اندیشه منتشر می‌شود و می‌روند تا تکنیک و محتوا را از آن خود کنند و وامی به اروپا و غرب نداشته باشند. در برابر شرایط انسانی اعم از فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی متعهدند و بر آثارشان ایدئولوژی از پیش تعیین‌شده ای سوار نشده است.» او اگرچه برای نسل سوم حدود سنی و یا تاریخ مشخصی قایل نیست و بیشتر، آثارشان را ملاک قرار می‌دهد، اما یقین دارد که کم و بیش همه‌ هم سن و سال خود اویند؛ چیزی حدود چهل سال. و در داستان به عده‌ای که نامشان می‌آید اشاره می‌کند: عباس معروفی، رضا فرخ فال، حسن فدایی، صمد طاهری، محمد محمد علی، منیرو روانی‌پور، اصغر عبداللهی، امیرحسن چهلتن، محمدرضا صفدری، حسین آتش‌پرور، قاضی ربیحاوی، یارعلی پورمقدم، ناصر زراعتی و رضا جولایی. و می‌گوید که به یقین کسان دیگری هم به‌خصوص در شهرستان‌ها هستند که او یا نمی‌شناسدشان یا اسمشان را به خاطر ندارد. در این محدوده‌ی تاریخی که یکی از بحرانی‌ترین دوره‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ماست، با تنوع در ساخت و محتوا، کار مداوم و طاقت‌فرسای داستان‌نویسانی روبه‌رو هستیم که باعث پیدایش آثار با ارزش و ماندگاری شده‌اند. در این فاصله‌ی زمانی، چند نقطه‌ی شاخص پیش روی ماست: کتاب جمعه (۱۳۵۸-۵۹)، هشت داستان (۱۳۶۳)، ماهنامه‌ی مفید (۱۳۶۵-۶۷)، ماهنامه‌ی گردون (۱۳۶۹). از کتاب جمعه تا هشت داستان، ما یک دوره‌ی پیش داستان یا هرج‌و‌مرج داستانی داریم. هشت داستان نقطه‌ی تحول و آغاز خوبی برای داستان‌نویسی ماست و بجاست که از نقش خلاقه‌ی هوشنگ گلشیری در آن یاد کرد. اکثر داستان‌های آن به دلیل رعایت اصول داستان‌نویسی و تجربه‌ی نویسندگان آن‌ها، از کارهای قابل تأمل هستند. ساختار حلقوی بیشتر داستان‌های این مجموعه، نشان‌دهنده‌ی آن است که نویسندگان آن به انسان امروز چشم دارند و همین‌ها را بعد ما می‌بینیم که اکثراً از داستان‌نویسان مطرح و تأثیرگذار در نسل خود می‌شوند. بعد از آن، ما به تجربه‌های متفاوتی بر می‌خوریم که از نظر شکل متأثر و پشت سر هشت داستان ایستاده‌اند: داستان‌های نو (جمال میرصادقی)، دریچه‌ی تازه (محمود سروقد)، از پنجره‌ی جنوبی (کیوان نریمانی) و کتاب سروش را می‌توان نام برد. تکامل داستان امروز را ما در ماهنامه‌ی مفید می‌بینیم و در آن، ما به داستان‌نویسانی برمی‌خوریم که هر کدام حرف تازه‌ای می‌زنند. همچنین ماهنامه گردون چهره‌های دیگری از داستان‌نویسان را به میدان می‌آورد. اگرچه داستان‌های بسیاری را با شتاب‌زدگی به چاپ می‌رساند که در حد متوسط و پایینی قرار دارند و باعث هرج‌و‌مرج داستانی می‌شود، اما به دلیل ارائه‌ی چند کار خوب جایگاه این نشریه را به‌عنوان یک نقطه‌ی شاخص در داستان‌نویسی ما ثبت می‌کند.

قسمتی از کتاب خانه‌ی سوم داستان:

بخشی از داستان برهنگی و باد، نوشته‌ی ابوتراب خسروی: جسدها را در آمبولانس گذاشتند. در اتاقک را بستند، راننده ماشین را روشن کرد و با سرعت از محوطه خارج شد. گرگ و میش صبح بود، اشیاء رنگ می‌گرفتند. راننده احساس گرسنگی می‌کرد. عادت کرده بود که در این ساعت به صبحانه فکر کند. خانه در مسیر راه بود. می‌دانست که همسرش منتظر است. دخترش بیدار شده و او مثل همیشه می‌تواند یکی دو ساعت در خانه استراحت کند. همیشه این کار را می کرد. وظیفه‌اش را انجام می‌داد. در نظم کار اشکالی ایجاد نمی‌شد. می‌توانست در کارهای خانه به همسرش کمک کند و به برنامه صبح رادیو گوش دهد. یا دقایقی پلک‌ها را بر هم بگذارد و چرت بزند. به خانه که رسید، چندبار بوق زد. در گاراژ را باز کرد و آمبولانس را در آنجا متوقف کرد. در ورودی را بست. گاراژ نیمه‌تاریک بود، وسایل اسقاط، صندلی‌های فرسوده را در گوشه‌ای تلنبار کرده بودند. از چند پله بالا رفت. وارد راهرو شد. تصنیفی زیرلب زمزمه می‌کرد، از سرسرا گذشت. وارد آشپزخانه شد. همسرش صبحانه را آماده می‌کرد. پنجره‌ی آشپزخانه رو به خیابان باز بود. زن همان‌طور که تخم‌مرغ‌ها را توی تابه می‌شکست، از پنجره سر می‌کشید. مرد پشت میز صبحانه نشست. دخترش که صدایش را شنیده بود، سراسیمه وارد شد و بی‌مقدمه پرسید: «امشب به سینما می‌رویم؟» مرد گفت: «اگر کاری پیش نیاید، حتماً می‌رویم.» همسرش در‌حالی‌که به تابه نگاه می‌کرد پرسید: «عزیزم دیشب خوب خوابیدی؟» مرد گفت: «من همیشه در کنار تو خوب می‌خوابم!» در این لحظات پلک نمی‌زد و به چشمان زن خیره شده بود. زن بشقاب نیمرو را جلو مرد گذاشت. یخچال را باز کرد. پنیر و کره و مربا را هم در برابر مرد گذاشت و پرسید: «شیر هم می‌خوری؟» مرد گفت: «هوم.. اگر باشد بد نیست.» زن بطری شیر را جلویش گذاشت و برایش چای ریخت. مرد شروع به خوردن کرد و گفت: «امروز حسابی گرسنه شدم!» دخترش جلویش نشسته بود و موهاش را شانه می‌زد. مرد صبحانه خورد و فنجانی چای نوشید و به دنبال سیگار جیب‌هایش را جست‌وجو کرد. حدس زد که باید سیگار را روی داشبورد آمبولانس گذاشته باشد. روبه‌روی ظرفشویی ایستاد. دست‌ها را شست. از راهرو گذشت. دستش را با شمدی که به میخ آویز بود خشک کرد. وارد گاراژ شد. نگاهی به کمک‌های اتومبیل انداخت. در را باز کرد. داشبورد را جست‌و‌جو کرد. بسته‌ی سیگار را پیدا نکرد. سیگار را سر شب خریده، و روی داشبورد گذاشته بود. در ماشین را بست. آنجا سایه روشن بود. در اولین نگاه در میان وسایل اسقاط متوجه اندام مرد برهنه نشد؛ ولی مردی روی صندلی کهنه‌ای نشسته بود. کاملاً برهنه بود و با ولع سیگار می‌کشید. پوست بدنش کهربایی بود. شکاف کوچکی قسمت راست بدنش، پایین‌تر از شکمش را دریده بود که با نخ سیاهی دوخته شده بود. چشمانش دریده بود، ظاهراً هوشیاری ناچیزش با بلعیدن دود تسکین پیدا می‌کرد. راننده در اتاقک آمبولانس را باز کرد. به بقیه‌ی جسدها نگاه کرد. اجساد در چادرها پیچیده شده بودند. بوی دم‌کرده‌ی مدفوع از اتاق بیرون می‌زد. زن از در نیمه‌باز گاراژ سر کشید و به مرد برهنه‌ی روی صندلی خیره شد و گفت: «انگار مهمان داری؟» راننده گفت: «از مسافران آمبولانس است، هوس سیگار کرده، بیرون آمده!» زن گفت: «حتماً گرسنه هم هست، تعارف کن بیاید تو» راننده به مرد گفت: «اگر گرسنه هستید برای خوردن صبحانه تشریف بیاورید بالا.» و قیافه‌ی میزبانی مهربان را به خود گرفت. خانه‌ی سوم داستان در ۲۹۲ صفحه رقعی با جلد نرم و قیمت ۶۵ هزار تومان چاپ و روانه کتابفروشی‌ها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.