عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
حسرت و فرصت/ راهنمای افراد جاهطلب برای شادکامی، اعتمادبهنفس و موفقیت
کتاب «حسرت و فرصت»، نوشتهی دن سالیوان و بنجامین هاردی، به همت نشر مون به چاپ رسیده است. وقتی شادکامی را در بیرون بجویید، نشانهی این است که از شادکامی درونی محرومید و وقتی از شادکامی درون محروم باشید، دستوپا میزنید که حسرتی را جبران کنید.
آیا حسرت میخورید؟ در اوایل دههی ۱۹۹۰، دن سالیوان، پیشروترین مربی کارآفرینی دنیا، پی برد که علاوه بر بسیاری از مردم، اکثر مشتریان موفقش نیز دچار حسرتاند. سالیوان پی برد که حسرت در واقع ذهنیتی سمی است که افراد را از شادکامی و شناختن ارزش زندگیشان بازمیدارد. او میدانست که مردم تا حسرت را کنار نگذارند، هرگز آنقدر که میخواهند شادکام و موفق نخواهند بود. بنابراین تصمیم گرفت به مردم کمک کند حسرت را کنار بگذارند.
اینگونه بود که مفهوم حسرت و فرصت به یکی از مهمترین مفاهیم ابداعی سالیوان تبدیل شد. او تا امروز این مفهوم را فقط در دورههای ویژهی آموزش استراتژیاش یاد میداد و منتشر نکرده بود.
هم در تجربههای روزمره به حسرت برمیخوریم، هم در تجربههای مهم همین که از دو نصفهی شیرینی نصفهی کوچکتر نصیب آدم بشود مایهی حسرت است؛ ولی گاهی از نگاه به پشت سر و سنجش کل تجارب گذشته نیز دچار حسرت میشویم.
آدمهای موفق بیشتر از دیگران درگیر احساس حسرتاند. مثلاً، براساس تحقیقات انجامشده، مدیرعاملها دو برابر دیگران در معرض افسردگیاند. کارآفرینان نیز بیش از دیگران در معرض وابستگی به مصرف مواد، افسردگی و خودکشیاند. ذهن آنها حتی پس از دستیابی به موفقیتهای قابلتوجه، بلافاصله موفقیت به دست نیامدهی بعدی را هدف میگیرد. اگرچه چنین روندی به موفقیتهای فراوانی در بیرون منجر میشود، مشکل درونی همچنان حلنشده به قوت خود باقی است. بسیاری از افراد موفق -اگر نگوییم همهی آنها- شادکام نیستند و احساس ناخرسندیشان بهتدریج همراه با موفقیتهای بیرونی شدت میگیرد. البته این در صورتی است که در وضعیت حسرت بمانند.
بیشک توماس جفرسون یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین افراد در تاریخ امریکا بوده است؛ ولی اصل مسئله پابرجاست: جفرسون احساس حسرت داشت و به همین دلیل بود که هرگز به شادکامیای که در جستوجویش بود دست نیافت.
متأسفانه تفکر مبتنی بر حسرت جفرسون به سرتاسر جهانبینی و طرز فکر غربی سرایت کرد.
قسمتی از کتاب حسرت و فرصت:
فرانک کاپرا در سال ۱۹۴۶، فیلمی ساخت به نام «چه زندگی شگفتانگیزی»، دربارهی مردی به نام جرج بیلی که میخواهد خودش را از پل پرت کند پایین و خودکشی کند، ولی همان لحظه فرشتهای به نام کلارنس در برابرش ظاهر میشود.
کلارنس جرج را به سفری روحانی میبرد و به او نشان میدهد اگر متولد نشده بود، چه اتفاقهایی در دنیا نمیافتاد.
یعنی به جای اینکه همهی خوبیهای زندگیاش را به او نشان بدهد، پیامدهای به دنیا نیامدن و نبودنش را در برابر چشمش میگذارد.
جرج دنیایی را میبیند که از خوبیهای ناشی از بودنش در آن هیچ اثری نیست. جرج با دیدن جای خالی همهی خوبیهای زندگیاش در دنیا و پیامدهای منفیِ به دنیا نیامدنش تازه میفهمد خوبیهای دنیا چقدر عزیز و نادرند.
در نتیجه نگاهش به دنیا بلافاصله عوض میشود.
روانشناسان با بهرهگیری از این روش، دست به آزمایشهایی زدهاند تا ببینند آیا فکر کردن به جای خالیِ خوبیهای زندگی باعث میشود آدم قدر آنها را بیشتر بداند یا نه. این روش را تفریق ذهنی نامیدهاند.
نتیجهی آزمایشها کاملاً واضح بود: تفریق ذهنی یکی از کارآمدترین تکنیکهای علمی برای افزایش شادی و قدرشناسی آدمهاست.
پژوهشها ثابت کردند که تصور غیابِ اتفاقهای مثبت در زندگی، تأثیری بیش از حالتی دارد که فقط به گذشته نگاه کنید و حضور آن اتفاقها را ببینید. به همین صورت، تصور غیاب فلان شخص مهم در زندگی بسیار تأثیرگذارتر از زمانی است که فقط قدر حضورش را بدانید.
در یکی از پژوهشها مشخص شد که تفریق ذهنیِ هریک از داراییهای مادی که پیشتر مایهی لذت ما بوده باعث میشود از داشتنش بیشتر لذت ببریم؛ بسیار بیشتر از حالتی که فقط به گذشته و روزی که تازه آن را خریده بودیم فکر کنیم.
پژوهشها همچنین نشان میدهند در روابط عاشقانه، کسانی که غیاب محبوبشان را تصور کردند، بعد از این تفریق ذهنی، رضایت بیشتری از رابطهشان داشتند.