جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

تاریخچه‌ی مختصر تراکتورها در اوکراین/ برنده‌ی جایزه‌ی اِوری‌من وودهاوس در زبان فارسی

تاریخچه‌ی مختصر تراکتورها در اوکراین/ برنده‌ی جایزه‌ی اِوری‌من وودهاوس در زبان فارسی رمان تاریخچه‌ی مختصر تراکتورها در اوکراین، نوشته‌ی مارینا لویتسکا، برنده‌ی جایزه‌ی اِوری‌من وودهاوس در سال ۲۰۰۵، به همت نشر قطره به چاپ رسیده است. مارینا لویتسکا با طنز عمیق و رمان هوشمندانه و دلنشین خود، راوی فرازونشیب‌های زندگی و رازهای دور و نزدیک خانواده‌ای می‌شود که با فرار از زیر چکمه‌های استالین و اردوگاه‌های کار اجباری نازی‌ها، آنجا که همه می‌خواهند به‌زور آدمشان کنند، قدم به بریتانیا و غرب می‌گذارد. خواهر بزرگ مسحور بورژوازی، خواهر کوچک فمینیست و مادر همچنان درگیر کابوس گرسنگی است، اما پدر که در سالخوردگی فیلش یاد هندوستان می‌کند، در یک تماس تلفنی می‌گوید: «نادژدا، خبرهای خوب، دارم زن می‌گیرم و...» مارینا لویتسکا، نویسنده‌ی بریتانیایی با اصلیتی اوکراینی است. او با رمان تاریخچه‌ی مختصر تراکتورها در اوکراین، نگاه منتقدان را متوجه خود کرد و کتاب با تحسین گسترده‌ی آن‌ها مواجه شد. لویتسکا با این اثر توانست جایزه‌ی اوری‌من وودهاوس را از آن خود کند و نیز در فهرست نامزدهای جایزه‌ی اورِنج و بوکر قرار گیرد.

قسمتی از کتاب تاریخچه‌ی مختصر تراکتورها در اوکراین:

دو سال بعد از اینکه مادرم از دنیا رفت، فیل بابای هشتاد و چهار ساله‌ام یاد هندوستان کرد و عاشق و دلباخته‌ی زیبارویی اوکراینی شد: سی و شش ساله، بلوند، جذاب و البته مطلقه. زنی که مثل اجل معلق سر رسید و درست عین نارنجک، وسط زندگی‌مان ترکید و گند و کثافت خاطرات مزخرفمان را از ته برکه‌ی آرام خانواده دوباره به سطح آب آورد و لگدی حواله‌ی ارواح رفتگان خاندان کرد. همه‌چیز از یک تماس تلفنی شروع شد. پدرم با صدایی هیجان زده و لرزان از آن سوی خط می‌گوید: -خبرای خوب نادژدا! دارم زن می‌گیرم. (یادم می‌آید که ناگهان جوش آوردم و مدام با خودم تکرار می‌کردم حتماً دارد شوخی می‌کند، مشاعرش را از دست داده! اَه! ای بابای احمق! بابای کودن!) اما هیچ‌کدام از این‌ها را نمی‌گویم. -اوه! عالیه بابا! -آره، خودم می‌دونم. اتفاقاً داره با پسرش از ترنوپیل اوکراین می‌آد اینجا. آه! اوکراین! پیرمرد همراه با یک آه عمیق به یاد مرغزار و شکوفه‌های گیلاسش نفس می‌کشد؛ اما من بوهای دیگری به مشامم می‌رسد و می‌فهمم دارند اطراف روسیه‌ی جدید، برایمان خر داغ می‌کنند. بابا ادامه می‌دهد: -اسمش والنتیناست، اما خب بیشتر شبیه ونوسه، ونوس نقاشی بوتیچلی، برخاسته از امواج خروشان دریا، موهاش طلایی، چشماش جادویی. حالا خودت می‌بینیش می‌فهمی. زن بالغِ وجودم مهربان است و سخت نمی‌گیرد و پیش خودش می‌گوید چقدر آخرین شعله‌های عشق در این سن و سال زیباست. اما دخترک وجودم به‌شدت عصبانی است و در سرم فریاد می‌زند که ای بابای خائن، پیرسگ، هنوز دو سال هم از فوت مامان نگذشته. هم عصبانی‌ام و هم کنجکاو. برای دیدن این زن لحظه‌شماری می‌کنم. زنی که دارد جای مامان را غصب می‌کند. -به نظر که خیلی خوبه بابا! کی می‌تونم ببینمش؟ -خب معلومه! بعد از اینکه زنم شد. -به نظرت بهتر نیست قبلش با هم آشنا شیم؟ -برای چی؟ تو که نمی‌خوای باهاش ازدواج کنی. (پیرمرد خودش می‌داند یک جای کارش می‌لنگد، اما فکر می‌کند به‌هرحال یک جوری از پسش برمی‌آید.) آهنگ کلامم را بادقت برای پوشاندن هر گونه نشانه‌ای از مخالفت، تعدیل می‌کنم و مثل یک آدم دنیادیده و سرد و گرم چشیده در برابر نوجوانی عاشق‌پیشه می‌گویم: -اما بابا! تا حالا بادقت در موردش فکر کردی؟ به نظر که خیلی یهویی می‌آد. منظورم اینه که خیلی از تو جوون‌تره‌ها. -سی و شش سال. اون سی و شش سالشه، من هشتاد و چهار. خب حالا که چی؟ (چی را هم خیلی غلیظ تلفظ می‌کند. کاملاً مشخص است از قبل انتظار این سؤال را داشته.) -خب این تفاوت سنی زیادیه. -نادژدا! هرگز فکر نمی‌کردم این‌قدر کوته‌فکر باشی. (و روی کوته به‌شدت تأکید می‌کند.) -نه! نه! (با آن جمله مرا در موضع ضعف قرار داد) فقط خواستم بگم یه وقت بعداً مشکلی پیش نیاد. می‌گوید مشکلی پیش نمی‌آید و حواسش به همه‌چیز هست. تاریخچه‌ی مختصر تراکتورها در اوکراین را رضا عابدین زاده ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۳۸۳ صفحه رقعی با جلد سخت و قیمت ۷۵ هزار تومان چاپ و روانه کتابفروشی‌ها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.