جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: یوکو اوگاوا
زادهی سیامین روز مارس ۱۹۶۲ در اوکایامای ژاپن. اوگاوا از جمله نویسندگان نسبتاً پرکار ژاپنی است که در کنار آثار داستانی، آثار مهم و پرمخاطب غیرداستانی نیز در کارنامهی کاری خود دارد. مثلاً در سال ۲۰۰۶، با همیاری و کمک ماساهیکو فوجیوارا، کتابی تألیف کرد با نام «مقدمهای بر ریاضیدانان زیبا» که پیرامون شگفتیها و زیبایی اعداد در دانش ریاضی است. اوئه نقل قولی دربارهی این نویسنده دارد که میگوید: اوگاوا توانایی این را دارد که حسیترین بخش ذهن انسان را در قالب ادبیات، به تأثیرپذیرترین شکل ممکن بیان کند. گاه به نظر میرسد که شخصیتهای آثار اوگاوا، دلایل ایجابی کارهایی را که خود انجام میدهند نمیدانند؛ کارهایی که به شکل حسی به سراغش میروند. در آثار او، در یک نگاه کلی، انبوهی از جزئیات و اطلاعات جزئی توصیف میشوند که به فراخور داستانی، هریک اهمیت خود را دارند. قهرمانانان روایتهای اوگاوا، که عموماً زن هستند، در چهارچوبی از حس شرقی و تمایل به زیست از نوعی دیگر درگیرند و این پیچشهای خوبی را در شخصیتپردازی آثار او سبب میشود. تعدادی از منتقدان ادبی اوگاوا را از نظر فضاهای داستانی، ادامهدهندهی راهی میدانند که موراکامی، دیگر نویسندهی شاخص ژاپنی آن را آغاز کرده بود، اما آنچه محرز است جنس و نوع بیان روایتهای اوست که امضای شخصی این نویسنده را در خود میبیند.قسمتی از کتاب استاد و خدمتکار نوشتهی یوکو اوگاوا:
استاد بیشتر از هر چیز در دنیا عاشق اعداد اول بود. من کموبیش از وجودشان اطلاع داشتم، اما هیچ وقت به ذهنم خطور نکرده بود که آنها میتوانند موضوع عمیقترین علاقهی یک آدم باشند. او حساس، بادقت و قابل احترام بود؛ به نوبت آنها را نوازش میکرد یا در برابرشان به خاک میافتاد؛ هیچ وقت از اعداد اولش خیلی دور نمیشد. چه پشت میز کارش یا میز شام، وقتی از اعداد حرف میزد، اعداد اول بیشترین شانس را برای مطرح شدن داشتند. اوایل درک جاذبهشان دشوار بود. به نظر خیلی سرسخت میرسیدند، در برابر تقسمپذیری به هر عددی، جز خودشان و یک، مقاومت میکردند. با این همه، همانطور که نرم نرمک به شور و اشتیاق استاد کشیده میشدیم، بهتدریج جان نثاری او را درک کردیم و اعداد اول کمکم واقعیتر به نظر رسیدند، انگار میتوانستیم دستمان را دراز کرده و آنها را لمس کنیم. مطمئنم که برای هر کدام از ما معنای متفاوتی داشتند، اما به محض اینکه استاد اسم اعداد اول را میآورد، با لبخندهای حاکی از تبانی به هم نگاه میکردیم. درست همانطور که فکر یک قوطی کارامل دهن آدم را آب میاندازد، صرف عنوان شدن اعداد اول ما را مشتاق به دانستن راز و رمز بیشتر دربارهی آنها میکرد. عصر برای هر سهی ما وقت مغتنمی بود. اندک تنش صبحگاهیام هنگام ورود -که برای استاد همیشه اولین ملاقاتمان بود- از میان رفته بود و روت به روزهای آراممان جان میبخشید. حدس میزنم همین دلیل است که همیشه چهرهی استاد را عصرها به یاد میآورم، نیمرخی روشن از خورشید در حال غروب. وقتی استاد از اعداد اول صحبت میکرد، ناگزیر، حرفهایش را تکرار میکرد؛ اما من و روت به هم قول داده بودیم که هرگز به رویش نیاوریم، حتا اگر همان چیزها را قبلاً بارها شنیده باشیم -قولی که به همان جدیت توافقمان در مورد پنهان کردن حقیقت دربارهی اناتسو، سرش ماندیم. مهم نبود چقدر از شنیدن (مکرر) یک داستان خسته بودیم، همیشه سعی میکردیم بادقت گوش کنیم. احساس میکردیم این را به استاد مدیونیم، به او که آنهمه سعی کرده بود تا با ما دو نفر مثل ریاضیدانهای واقعی رفتار کند. اما دغدغهی اصلی ما این بود که از سردرگمی او جلوگیری کنیم. هر جور شک و تردیدی برایش دردآور بود، برای همین مصمم بودیم زمانی را که گذشته بود و خاطراتی را که از دست داده بود پنهان کنیم. گاز گرفتن زبان حداقل کاری بود که میتوانستیم بکنیم. اما حقیقت این بود که وقتی او از ریاضیات حرف میزد تقریباً هرگز خسته نمیشدیم.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...