عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
بیوگرافی: گونگور دیلمن
گونگور دیلمن کالیونجو، در ۲۷ می ۱۹۳۰، در تکیر داغ ترکیه چشم به جهان گشود. تحصیلات متوسطه را در مدرسهی انگلیسی استانبول و دورهی دبیرستان را در مدرسهی چاپا به پایان رساند. دانشجوی رشتهی شیمی بود؛ اما پس از مدتی وارد دانشکدهی ادبیات دانشگاه استانبول شد و در سال ۱۹۶۰ تحصیلات خود را در رشتهی زبانشناسی کلاسیک به اتمام رساند.
اولین شعر او در سال ۱۹۵۶ در مجلهی یوجل منتشر شد. در سال ۱۹۵۹، در مسابقهای که از طرف نشریهی نوپای سینما_تئاتر برگزار شد، شرکت کرد و نمایش تکپردهای او با عنوان «گوشهای میداس» توانست جایزهی اول را دریافت کند و دیلمن موفق شد نام خود را در فضای هنری مطرح کند. «سهگانهی میداس» که اولین اثر نمایشی وی بود در همان سال در تئاتر جوان و سال بعد در تئاتر دولتی آنکارا روی صحنه رفت.
گونگور دیلمن بعد از به پایان رساندن تحصیلات دانشگاهی، در سال ۱۹۶۱، بورس تحصیلی فول برایت را دریافت کرد، به امریکا رفت و در مدرسهی تئاتر یال در زمینههای کارگردانی، نورپردازی و دکور مشغول به فعالیت شد. در همان سال، برای مدتی بهعنوان مهمان به تئاتر هابیما در تلآویو رفت. سپس به کمک دولت یونان به آتن سفر کرد و مدتی نیز در این شهر ماند و در تئاتر پادشاهی (تئاتر بینالمللی امروز) به تحقیق و پژوهش پرداخت.
دیلمن نمایش «رستوران میمون زنده» را بهعنوان تز دکترا در امریکا نوشت، سپس آن را از زبان انگلیسی به زبان ترکی استانبولی ترجمه کرد. این اثر جایزهی تئاتر سیاسی را از کانون فرهنگی مردمی دریافت کرد.
گونگور دیلمن در طول سالهای ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۶ در تئاتر شهر استانبول، بهعنوان نورپرداز فعالیت کرد. در سال ۱۹۶۶، بهعنوان دراماتورژ در رادیوی استانبول مشغول به کار شد.
وی در سال ۱۹۶۷، نمایش قربانی را که داستان زندگی زنی اهل آناتولی بود نوشت. این نمایش را گلریز سروری انگین برای اولینبار در تئاتر جزار روی صحنه برد.
سال ۱۹۶۹، بخش دوم سهگانهی میداس با عنوان طلاهای میداس در تئاتر دولتی اجرا شد.
۱۹۷۰ سالی است که دیلمن با اثر آنزاوور در مسابقهی سناریوی یونس نادی شرکت کرد و جایزهی اول را بهطور مشترک با اکتای آرپاچی دریافت کرد.
سال ۱۹۷۱ در دانشگاه دورهام انگلیس به تدریس پرداخت.
سال ۱۹۷۵ بخش سوم سهگانهی میداس با عنوان «گره کور میداس» از طرف تئاتر دولتی روی صحنه رفت.
طی سالهای ۱۹۶۷ تا ۱۹۸۰، در تئاتر شهر استانبول مدیریت رشتههای دراماتورژی و تحقیق و پژوهش را به عهده گرفت.
در سال ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۳، در دانشگاه آناتولی تدریس کرد. او همچنین در دانشگاه بوغازچی، کنسرواتوآر استانبول و کانون هنری موژدت گزن نیز تدریس میکرد.
سال ۱۹۸۴، به پیشنهاد یکی از بازیگران تئاتر ترکیه، ییلدیز کنتر، نمایش تکبازی «من، آناتولی» دیلمن به زبانهای انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی ترجمه شد و در داخل و خارج از ترکیه، توسط گروههای مختلف تئاتر روی صحنه رفت.
دیلمن همچنین سناریوی فیلم «اتحاد و ترقی» و سریال «بغداد خاتون» را نوشت. گونگور دیلمن بعد از عمل جراحی روده در ازمیر، بهمدت دو ماه تحت مراقبتهای ویژه قرار گرفت و در ماه تموز ۲۰۱۲ جهان را وداع گفت و در گورستان دوغانچای اِزمیر به خاک سپرده شد.
قسمتی از نمایشنامهی رستوران میمون زنده نوشتهی گونگور دیلمن:
چوو: به نظر من عیسی میترسید که مردم فریاد بزنن: «عیسی رو ببخش.» چون در اون صورت شهید نمیشد. برکت، این تنها چیزیه که اشتباه نمیکنه. مردم با عقل سلیم فریاد زدن: «دزد رو ببخش، عیسای نجار مصلوب بشه!»
جاناتان: خب چرا عیسی رو نجات ندادن؟
چوو: چون به عیسای نجار بدهکار بودن. عیسی صندلیها، میزها، درها و پنجرههای شکسته رو تعمیر میکرد. گهوارهی نسیه برای بچهها درست میکرد و همهی اینها رو توی دفتری به زردی روی مردم ثبت میکرد... نسیه. درحالیکه به دزد هیچ بدهیای نداشتن. برعکس از اون طلب داشتن. به محض اینکه باراباس دستشون بیفته از اون حساب پس میگیرن و این روی صلیب امکانپذیر نبود. بدینترتیب باراباسِ دزد پایین اومد و عیسی به صلیب کشیده شد.
جاناتان: تو رو از گفتن این حرفها منع میکنم.
چوو: (با حالتی کاملاً متفاوت) زونک زونک بالهای خودش رو باز میکرد، سیاهِ سیاه. بار دیگه باز میکرد طلاییِ طلایی.
مادموازل لولو وارد میشود. لاغر، بلند، چتر چینی قدیمی، در دست دارد.
گارسون: آه! مادموازل لولو!
چوو: مادموازل لولو!
جاناتان: لولو؟
خانم جاناتان: لولو؟
لولو با حالتی خاص سمت میز ونگ میرود. خم میشود. سرش را میبوسد. ونگ لبخند میزند.
خانم جاناتان: این زن کیه؟
گارسون: مادموازل لولو؟
خانم جاناتان: فهمیدم ولی خب کیه؟
جاناتان: عصبانی نشو عزیزم.
ونگ: (به پیشانیاش دست میکشد) دوباره شروع شده. قابل تحمل نیست. همیشه چیزهای تازه.
لولو: از چیزهای تازه اصلاً نگو. ببین چترم تیکه تیکه شد.
خانم جاناتان: پرسیدم این زن کیه؟
گارسون: چطور بگم. مادموازل لولو دیگه.
خانم جاناتان: لولو! لولو!
لولو: هنگکنگ چقدر عوض شده. قابل شناختن نیست. درحالیکه همیشه توی این شهر بودم.
چوو: باز هم برای تماشا اومده.
لولو: با تو دیدم. با تو عشق ورزیدم.
خانم جاناتان: تماشای کی؟ ما؟
چوو: نه جانم!
لولو: امروز صدایی از درونم به من گفت که تو رها میشی.
ونگ: کمی بهترم؛ اما ممکنه دوباره شروع بشه.
لولو: آه اگه نجات پیدا کنیم.
ونگ: (با دلتنگی) هوانگ هو!
خانم جاناتان: (خوشحال از فهمیدن کلمه) باز هم گفت رودخانهی طلایی.
لولو: توی خیابون بچههایی رو دیدم که هرگز ندیده بودم.
خانم جاناتان: چه زن عجیبیه.
جاناتان: دیدی بیخود عصبانی شدی. تو دفتر خاطراتمون مادموازل لولو رو هم ثبت میکنیم. (به گارسون) میتونیم با ایشون آشنا بشیم؟
گارسون: اون خودش باید شروع کنه.
چوو: بله حتماً برای صحبت با شما میآد، کمی صبر کنید.
خانم جاناتان: آه باید صبر کنیم؟
جاناتان: خواهش میکنم، خواهش میکنم. من خودم بهتر از هرکسی میدونم که با کی و کِی باید صحبت کنم. (با صدای بلند) مادموازل لولو! (لولو اهمیت نمیدهد. نزدیک میشود و با صدای بلندتر) مادموازل لولو! (لولو انگار که نشنیده است. جاناتان برمیگردد و مینشیند) انگار کر شده.
خانم جاناتان: اما حرفهای اون شاعر کلهگنده رو میشنوه!
گارسون: صدای شما رو هم شنید آقای جاناتان.
خانم جاناتان: این بیادبیه.
گارسون: لطفاً به دل نگیرید.
جاناتان: چرا از میمونها متنفره؟
لولو: طبقهای که از اعماق میآد... میبینی ما رو چطور هل میده؟