جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: ژاک پِرور

بیوگرافی: ژاک پِرور زاده چهارمین روز فوریه ۱۹۰۰ در حومه پاریس. شاعر، رمان‌نویس و فیلمنامه‌نویس فرانسوی که از اهمیت جایگاه ادبی او همین بس که اشعارش حتی در کتاب‌های درسی فرانسوی نیز آورده شده است. چارلی چاپلین در زندگی پرور نقش بسیار پر رنگی داشته است. پرور با دیدن فیلم‌های چاپلین بود که علاقه‌ی قلبی عمیقی به هنر هفتم پیدا کرد. این شیفتگی تا بدان‌جا پیش رفت که پای ژاک پرور را به هنر سینما گشود و باعث شد تا او برای کارگردانانی همچون مارسل کارنه، ژان رنوار، کلود اوتان-لارا و... فیلمنامه بنویسد. شکل‌گیری و شعله‌ور شدن نگره‌های سوررئالیستی در فرانسه‌ی آن سال‌ها، خیلی زود ژاک جوان را جذب این جنبش فکری-هنری کرد. سوررئالیسم را می‌توان مکتبی برآمده از دل هرج‌و‌مرج‌ها و نابسامانی‌های قرن بیستم دانست. سوررئالیست‌ها در محافل گوناگون دور یکدیگر جمع می‌شدند و راجع به اصول این مکتب که به‌سرعت به سطح نقاشی، ادبیات، سینما و... رسیده بود بحث می‌کردند. پرور را می‌توان عضو ثابت این محفل‌ها دانست. او در این گردهم‌آیی‌ها با چهره‌هایی همچون آندره برتون و لویی آراگون نشست و برخاست داشت و آن‌ها به اتفاق، پیرامون اصول این مکتب در بخش‌های گوناگون هنری-ادبی بحث می‌کردند. پرور همچنین در عرصه فعالیت‌هایش در سینما برای فیلم‌های بندر مه‌آلود، بچه‌های بهشت، شاه و پرنده، جرم موسیو لانگ، روز برمی‌آید و گوژپشت نتردام فیلمنامه نوشته است. قصه برای بچه‌های بی‌عقل، زمان گمشده، سرود مردی که دوستت داشت و کودکی از جمله آثار ترجمه شده‌ی ژاک پرور در زبان فارسی است.

قسمتی از کتاب کودکی نوشته ژاک پِرور:

خیلی وقت‌ها، در بوآ، گوزنی از خیابانی می‌گذشت. در هر طرف مردم می‌خوردند، می‌نوشیدند، قهوه صرف می‌کردند. مستی می‌گذشت که داد می‌زد: «بشتابید! بخورید رو علفا! یه روزی هم علفا روی شما خواهند خورد!» تراموای وال‌دُر، مثل قطارهایی که در داستان‌های سرخ‌پوستی هست، با آخرین سرعت از کنار صف درخت‌ها می‌گذشت و صفیر می‌کشید. روز هنوز چراغش را خاموش نکرده بود که دروازه‌ی مایو غرق در شعله‌ها می‌شد. چون هوای جشن شامگاهی به سرش می‌زد. دوچرخه‌سوار بود، دوچرخه بود، همه‌جا دوچرخه، همین‌طور دوچرخه، و کالسکه‌های اسب‌دار بود. هوا بوی کائوچو می‌داد و بیبندم بر نمایشگاه اتومبیل سلطنت می‌کرد. در رستورانِ اسپور گارسون‌ها به دو می‌آمدند و دو تا نِی طلایی در آب انار بچه‌ها می‌کاشتند. درخت‌ها می‌خندیدند و می‌لرزیدند، هنوز هیچ چیز نبود که واقعاً تهدیدشان کند. کسانی بودند که ساز می‌زدند، آواز می‌خواندند، جشن می‌ساختند، طرب می‌ساختند؛ حتی آن‌ها هم که دور میزهای تک پایه‌شان نق و نوق می‌کردند، بهشان خوش می‌گذشت، و فحش‌هاشان که هیچ‌کس را نمی‌ترساند، انگار آواز بود که می‌خواندند و بی‌اختیار زمزمه‌شان می‌کردند. گدا می‌آمد. فروشنده‌ی زیتون می‌آمد. نوازنده‌ی دوره‌گرد می‌‌آمد. پیرمردی می‌آمد که اسباب‌بازی کوک می‌کرد و روی میزها می‌گذاشت.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.