جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: پاتریک مودیانو
زاده سیاُمین روز ژوییه سال ۱۹۴۵ در بولونی بیانکور فرانسه. مودیانو هم در جهان ادبیات دستی بر آتش دارد و داستان کوتاه و رمان مینویسد و هم با فیلمنامهنویسی، در جهان هنر هفتم فعالیت میکند. او از پدری ایتالیایی و مادری اهل بلژیک به دنیا آمد. مودیانو از شخصیتهای مشهور ادبیات فرانسه است که آثارش همواره، هم در میان منتقدان و هم در میان مخاطبان عادی، با تحسین مواجه میشود. او از جمله نویسندگانی است که تقریباً بیشتر جوایز مهم ادبی را از آن خود کرده است. سال ۱۹۷۸ بود که با رمان خیابان بوتیکهای تاریک، جایزه گنکور را از آن خود کرد. او همچنین در سال ۲۰۱۰، جایزه دل دوکای انستیتوی فرانسه را به پاس یک عمر تلاش حرفهای بهدست آورد و البته قله همه این جوایز، بیشک جایزه نوبل ادبی بود که در سال ۲۰۱۴ بالاخره آن را نیز به افتخاراتش افزود. اقبال به ترجمه آثار او در کشورمان، در اندک زمان کوتاهی بعد از دریافت جایزه نوبل ادبی، بالا گرفت بهگونهای که در این برهه، بسیاری از آثار او به زبان فارسی ترجمه شد و حتی برخی از این آثار بارها از سوی مترجمهای محترم به فارسی برگردان شد. مودیانو میگوید: «یکی از عادتهای تکرار شونده من، قدم زدن در محلههای گوناگون پاریس است. هنوز هم نام برخی از خیابانها من را سر ذوق میآورد.» آمیختن حسهای ترس به همراه شگفتی، ترکیبی است که برای نخستینبار در این پاریسگردیها به سراغ مودیانو آمده و در خلق ایدههایی برای آثارش به او کمک کرد. افق، تا در محله گم نشوی، ناشناخته ماندگان، سیرکی که میگذرد، گشت شبانه، تصادف شبانه، کمد دوران کودکی و ماه عسل از جمله آثار این نویسنده فرانسوی است.قسمتی از کتاب ماه عسل نوشته پاتریک مودیانو:
فرصتِ ۱۴ ژوییه را غنیمت دانستم تا بدون جلب توجه کسی، به آپارتمان شهرک ورون بروم. از پلکان پشت مولنروژ که حالا دیگر بیاستفاده مانده، بالا رفتم. طبقه سوم به انبار کوچکی راه دارد. قبل از سفر ساختگیام به ریو دو ژانیرو، کلیدش را گرفته بودم. آنت از وجود این کلید قدیمی خبر نداشت. فقط کلید در اصلی آپارتمان را دستم دیده بود که آن را عمداً روی میز پاتختی گذاشته بودم تا جلوِ دید باشد. به این ترتیب، حتا اگر حدس میزد در پاریس ماندهام، میدانست کلید را جا گذاشتهام و امکان ندارد بیخبر وارد آپارتمان شوم. انبار لامپ نداشت. کورمال کورمال دستگیره در را پیدا کردم. این در به اتاق کوچکی باز میشود که اگر من و آنت بچهدار میشدیم، اسمش را میگذاشتیم اتاق بچهها. راهرویی پر از کتاب به اتاق بزرگی میرسد که پذیراییمان به حساب میآید. هیچ خطری وجود نداشت، اما روی پنجه راه میرفتم. همه آنجا بودند، روی تراس. همهمه گفتوگوشان را میشنیدم. زندگی بدون من ادامه داشت. لحظهای وسوسه شدم تا پلکان باریک ریسمانی و دستگیرههای محکم شده در دیوار بگیرم و بالا بروم. آن وقت سر از تراسی درمیآوردم که به عرشه فوقانی یک کشتی بزرگ شبیه است، چون من و آنت خواسته بودیم آپارتمانمان طوری باشد که تصور کنیم همیشه در یک سفر دریایی هستیم: دریچهها، راهروهای باریک، جان پناه... آن وقت از تراس سر درمیآوردم و سکوتی برقرار میشد که میشد اسمش را گذاشت سکوت مرگ. بعد، همین که غافلگیری تمام میشد، سؤالپیچم میکردند...
در حال بارگزاری دیدگاه ها...