جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: ویل دورانت

بیوگرافی: ویل دورانت زادۀ پنجمین روز سال ۱۸۸۵، در نورث‌آدامز ماساچوست. نویسنده، تاریخ‌نگار و فیلسوفی که اثر جاودانه‌اش، تاریخ تمدن، از گنجینه‌های فرهنگ جهانی است. کار کردن در مقام یک خبرنگار تازه‌کار، برای نشریه نیویورک ژورنال برای او عمر طولانی‌ای نداشت؛ چرا که دورانت به شغل‌های پر هیجان بی‌علاقه بود و خیلی زود، شغل تدریسِ زبان‌های انگلیسی، فرانسوی، لاتین و همچنین تدریس هندسه در ستن‌هال، واقع در ایالت نیوجرسی را برای خود برگزید. سال ۱۹۰۹ بود که در یک مدرسۀ دینی ثبت‌نام کرد، اما فقط دو سال گذشته بود که تصمیم گرفت آنجا را ترک کند؛ زیرا زیست‌شناسی و فلسفه رشته‌هایی بودند که دورانت برای تحصیلات آکادمیک خود، انتخاب کرده بود. پس از گرفتن مدرک دکترا از دانشگاه کلمبیا، در همین دانشگاه به تدریس فلسفه پرداخت. تاریخ فلسفه‌ای که او نوشت چنان موفقیتی به دست آورد که دورانت را متقاعد کرد تدریس را رها و سال‌های عمر خود را وقف نگارش تاریخ تمدن کند. تاریخ تمدن، مجموعه‌ای ۱۱ جلدی است که ویل دورانت آن را با کمک همسرش، آریل دورانت، نوشت. دورانت در این مجموعه و با کمک پژوهش‌های خود و استفاده از منابعی چون تاریخ هرودوت و تاریخ توین‌بی، سبک جدیدی از تاریخ‌نگاری را به مرحلۀ نگارش درآورد، سبکی که بر پایه‌ها و عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ تمرکز کرده بود. نکتۀ جالب توجه دربارۀ ویل دورانت آن است که وی در ابتدا می‌خواست کشیش شود! اما خواندن کتاب اخلاقِ اسپینوزا چنان تأثیری بر او گذاشت که باعث شد به سراغ فلسفه برود و تا مرحلۀ دکترا، در این رشته پیش رود و سپس نوشتن کتاب‌های فلسفی متعدد را دنبال کند.

قسمتی از کتاب دعوت به فلسفه، نوشتۀ ویل دورانت:

ضرب‌المثلی فرانسوی هست که می‌گوید: «کاش جوان می‌دانست و پیر می‌توانست.» هنگامی که به سنی می‌رسیم که می‌دانیم کارها را باید چگونه انجام داد -میان‌سالی- دیگر آن شوقی را که ما را به انجام آن کارها برمی‌انگیزد نداریم. رابرت لوییس استیونسون گفته است: «دانستن آنچه می‌خواهیم، این فقط آغاز خرد و پیری است.» من نمی‌دانم که آیا برونو می‌دانست چه می‌خواهد، اما می‌دانم که خرد را با شوق در هم آمیخته بود -او هرگز پیر نشد! آخرین کتاب‌های او را که در پنجاه سالگی نوشته شده بخوانید -سرشار از شورند! او استعارۀ جالبی دارد در مورد اینکه کشیش‌ها چگونه از روی زمین برداشته می‌شوند و خدایان چگونه سقوط می‌کنند و در هم شکسته می‌شوند. و انسان برای مدتی ترسان و لرزان روی زمین می‌ماند؛ هراسان از اینکه نمی‌داند چه کار کند، بی‌ملکوتی که او را راهنمایی کند. به معنایی تمام ستارگان ایمانش از ملکوت کلیسایی او رخت بربسته‌اند و اکنون باید برای خود قطب‌نمایی بیافریند. وقتی آثار این مردان را می‌خوانم سرمست می‌شوم! آن‌ها همان آنی را دارند که در نزد افلاطون یافته‌ام و در نزد بیکن می‌یابیم و در اینجا می‌یابم -دریافتن اینکه زندگی یک ماجراست فقط در صورتی که ماجرای تو باشد و نه ماجرای کسی دیگر که از تو استفاده می‌کند. زندگی یک ماجراست وقتی راهنمایی مردم دیگر را رها می‌کنی. ماجرایی است مانند اتومبیل‌رانی؛ فقط در صورتی یک ماجراست که خودت راننده باشی.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.