عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
بیوگرافی: هکتور هیومونرو
هکتور هیو مونرو، نویسندهی انگلیسی، در ۱۸ دسامبر ۱۸۷۰، در برمه متولد شد. او سومین فرزند سرگرد چارلز آگوستوس مونرو و مری فرانسس بود. دو سال بعد از تولدش مادرش از دنیا رفت. پدرش او و برادر و خواهرش را به انگلستان برد و بچهها نزد دو عمهی سختگیرشان بزرگ شدند. دوران کودکی او دورهای همراه با تنهایی و نظارت سختگیرانه بود که در بین طبقهی مرفه مناطق ییلاقی دورهی ویکتوریا بسیار معمول بود. پس از چندی، سرگرد مونرو از از ارتش استعفا کرد و بچهها را به سفرهایی دور اروپا برد تا به تعلیم و تربیت آنها کمک کند. این پایان حضور هکتور در یکی از مدارس خصوصی طبقهی اشراف انگلستان بود.
در این ایام خانوادهی مونرو ترجیح دادند در داووس در سوئیس ۰بمانند و در آنجا بود که هکتور با نویسندهای به نام جان ادینگتون سیموندز آشنا شد. در ۲۳ سالگی مدت کوتاهی در برمه افسر پلیس بود و پس از اینکه به مالاریا مبتلا شد به انگلستان بازگشت و در آپارتمانی مجردی اقامت گزید. در زمانی که دوران نقاهت خود را سپری میکرد نوشتن را آغاز کرد و مطالبی با مضمون طنز سیاسی نگاشت.
او اولین کتاب خود با عنوانِ ظهور امپراتوری روسیه را در سال ۱۹۰۰ نوشت، با این حال خوانندگان بیشتر به طنز سیاسی او علاقه نشان دادند که تصویرگر نوعی آلیس در سرزمین عجایب بود که با شخصیتهای سیاسی رویارو میشد. کتاب آلیسِ وستمینیستر (۱۹۰۲) با نقاشیهای اف. کاروترز گولد او را به شهرت رساند. هکتور تخلص ساکی را از واژهی فارسی «ساقی» از رباعیات حکیم عمر خیام گرفت و همهی داستانهایش را تحت این تخلص به رشتهی تحریر درآورد.
هکتور در سال ۱۹۰۲ گزارشگر روزنامهی لندنی مورنینگ پست شد و در بالکان، روسیه و فرانسه خدمت کرد. پس از مرگ پدرش در سال ۱۹۰۸ به لندن بازگشت. داستانهایش را ابتدا در مجلههای انگلیسی منتشر کرد و در بین خوانندگانش به چنان توفیقی دست یافت که در فاصلهی سالهای ۱۹۱۰ و ۱۹۱۱ داستانها به صورت کتاب منتشر شدند. در سال ۱۹۱۲ نخستین رمان خود را نوشت.
در اوج شهرت و در زمانی که کار نوشتن نمایشنامهای را پیش میبرد جنگ جهانی اول آغاز شد. او داوطلبانه به خدمت سربازی رفت و در فرانسه جنگید. به دلیل موقعیت اجتماعیاش قادر بود در ارتش درجه بگیرد یا شغلی بیخطر در ادارهی اطلاعات ارتش برای خودش دستوپا کند که به دلیل تحصیلات و تجربههایش کاملاً از عهدهی چنین کاری برمیآمد. اما او هیچیک از اینها را نپذیرفت و همچون سربازی عادی در سنگرهای جنگ جهانی اول جنگید و در ۱۴ نوامبر ۱۹۱۶ در حین خدمت کشته شد.
قسمتی از کتاب تخممرغ چهارگوش:
فصل شکار به پایان رسیده بود و خانوادهی مولِت موفق نشده بودند بروگ را بفروشند. در سه چهار سال گذشته سنتی در خانواده پدید آمده بود، یکجور امید جبرگرایانه، که بروگ قبل از به پایان رسیدن فصل شکار خریداری پیدا میکند؛ اما فصلها میآمدند و میرفتند بدون آنکه اتفاقی رخ دهد که چنین خوشبینی بیاساسی را توجیه کند. این حیوان در مراحل اولیهی زندگیاش جنگجوی خشمگین نامیده شده بود؛ بعدها به پاس این واقعیت که وقتی صاحبش میشدی خلاص شدن از دستش بینهایت دشوار بود، دوباره نامگذاریاش کرده و او را بروگ نامیده بودند. آدمهای شوخطبع نامهربانتر محله معروف بودند به اینکه گفتهاند حرف اول نام این حیوان زیادی است. بروگ در کاتالوگهای فروش به صورتهای مختلف به عنوان اسب شکارِ سبکوزن، اسب بانوان و با زبانی سادهتر اما همچنان با کمی استفاده از قدرت تخیل، اسب اختهی قهوهایرنگ ارزشمند با قد ۱/۱۵ پهنای دست توصیف شده بود. توبی مولت بهمدت چهار فصل این اسب را برای باشگاه سوارکاری وست رانده بود؛ آدم میتواند تقریباً هر نوع اسبی را برای وست براند مادامی که اسب مناطق روستایی را بشناسد. بروگ مناطق روستایی را کامل میشناخت، زیرا بیشتر شکافهایی را که در کنارهی رودها و پرچینها تا مایلها در آن اطراف با آنها مواجه میشدی خود او شخصاً ایجاد کرده بود. حرکات و ویژگیهایش در شکارگاه مطلوب نبود، اما شاید راندن آن در شکار در کنار سگهای شکاری نسبتاً بیخطرتر از راندنش بهصورت اسب سواری در جادههای روستایی بود. طبق گفتهی خانوادهی مولت، این اسب واقعاً از جاده نمیترسید، اما یکی دو تا چیز مایهی نفرت او بودند و باعث حملههای ناگهانیِ آنچه توبی بیماری تغییر مسیر ناگهانی مینامید میشدند. با ماشین و موتورسیکلت با بیاعتنایی صبورانهای برخورد میکرد، اما خوک، فرغون، کپههای سنگ در کنار جاده، کالسکهی بچه در خیابانهای دهکده، دروازههایی که به طرز بسیار گستاخانهای به رنگ سفید درآمده بودند و گاهی اوقات، اما نه همیشه، نوع جدیدترِ کندوهای عسل او را در تقلیدی آشکار از خط زیگزاگِ آذرخش چندشاخه از مسیرش منحرف میکردند. اگر قرقاولی با سروصدای زیاد از آن سوی پرچین به هوا برمیخاست، بروگ در همان لحظه به هوا میجست، اما این را شاید بتوان به دلیل تمایل او به اجتماعی بودن دانست. خانوادهی مولت گزارشهایی بسیار رایجی را که ادعا میکردند این اسب به صورت مزمن نردههای آخور را میجود بیاساس میخواندند.