جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: هاینریش بُل

بیوگرافی: هاینریش بُل زادۀ بیست‌ویکمین روز دسامبر سال ۱۹۱۷ در شهر کلن آلمان. بُل را می‌توان ازجمله نویسندگانی دانست که سرنوشتش از همان سنین کم با کتاب پیوند خورده است. پس از دوران دبیرستان بود که در یک کتابفروشی مشغول به کار شد، اما خیلی زود و با برافروخته شدن شعله‌های جنگ جهانی دوم، مجبور به اعزام به جبهه‌های نبرد شد و تا سال ۱۹۴۵ جنگ درگیر بود. نفرت بُل از جنگ، مسئله‌ای آشکار است. او در طول جنگ، چندین‌بار دچار جراحات گوناگون شد و چندین‌بار هم از پادگان فرار کرد. کار بدانجا رسید که هاینریشِ جوان برگه‌های عبور و مرور را جعل کرد و به‌وسیلۀ آن‌ها به غرب اروپا گریخت؛ اما در آنجا، امریکایی‌ها او را دستگیر کردند و پس از رهایی، تصمیم گرفت با همسرش در همان شهر کلن به زندگی ادامه دهد، شهری که بر اثر ویرانی‌های جنگ، بیش از ۸۰ % ویران شده بود. شهرت ادبی هاینریش بل بیش از هر چیز مرهون داستان قطار به موقع رسید است. این کتاب در سال ۱۹۴۹ به چاپ رسید و برای بُل موفقیت زیادی به همراه داشت. اما در کشورمان، نام هاینریش بل، بیش از هر چیز با رمان عقاید یک دلقک پیوند خورده است. رمانی که در سال ۱۹۶۳ منتشر شده است: دلقکی به نام هانس که در سال‌های پس از جنگ، معشوقه‌اش ماری او را ترک کرده و او حالا به دنبال یافتن پاسخِ پرسش‌های بسیاری است. سیمای زنی در میان جمع، مهمان‌های ناخوانده، فرشته سکوت کرد، آدم کجا بودی؟، طعم نان و بیلیارد در ساعت نه‌و‌نیم ازجمله آثار اوست.

در بخشی از رمان بیلیارد در ساعت نه‌و‌نیم می‌خوانیم:

تمام عرض اتوبان را با تابلوهای هشدار دهندۀ بزرگ مسدود کرده بودند. پلی که سابقاً اینجا روی رودخانه قرار داشت تخریب شده بود؛ آن را بادقت تمام از همان‌جا که پشته شروع می‌شود منفجر کرده بودند. سیم‌های زنگ‌‌زده، همه رشته‌رشته از پایه‌های فولادی آویخته بود. تابلوهایی به ارتفاع سه‌متر هشدار می‌دادند که در پس آن‌ها چه چیزی در انتظار است: مرگ! تصویر جمجمه و دو استخوان متقاطع که ده برابر اندازۀ عادی بزرگ شده بود و آن را با سفیدی خیره‌کننده‌ای روی زمینه‌ی سیاه نقش کرده بودند همان هشدار را برای کسانی که خط و نوشته سرشان نمی‌شود به تصویر می‌کشید. در آن حاشیۀ پرت افتادۀ راه، شاگردان کلاس‌های تعلیم رانندگی، با جدیت و پشتکار، پدال‌های گازشان را می‌آزمودند و برای آنکه در کار با فرمان و دنده مهارت بیشتری پیدا کنند، دنده‌عقب، گاهی به چپ و گاهی به راست می‌پیچیدند. در این قسمت سد که از مقابل زمین گلف و از میان باغچه‌ها می‌گذشت، مردان و زنانی خوش‌پوش، با قیافه‌هایی برآسوده از زحمت کار روزانه، به طرف سراشیب، به طرف تابلوهای تهدید‌کننده‌ای که در پس آن‌ها کارگاه‌های ساختمانی پنهان شده و مرگ را به ریشخند گرفته بودند در حرکت بودند. از پس مرگ، دودی آبی‌رنگ از بخاری‌هایی که نگهبانان شب داشتند قابلمه‌ها و نانشان را روی آن گرم و چپق‌هایشان را با آتش آن روشن می‌کردند به هوا برمی‌خاست. پله‌های پرزرق‌وبرق از چنگ ویرانی گریخته بودند و حالا در این گرمای عصر تابستان فرصتی برای نشستن در اختیار رهگذران خسته می‌گذاشتند. از ارتفاع بیست‌متری می‌شد روند پیشرفت کارها را تماشا کرد: غواصان زردپوش در اعماق آب فرو می‌رفتند، حلقه‌های جرثقیل را به تکه‌های تیرآهن و بلوک‌های بتونی وصل می‌کردند و آن وقت بود که جرثقیل‌ها طعمه‌های آب‌چکان خود را بالا می‌کشیدند و بار قایق‌های بارکش می‌کردند.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.