جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: لف تولستوی

بیوگرافی: لف تولستوی زاده نُهُمین روز سپتامبر ۱۸۲۸ در یاسنایا پالیانا در روسیه و در خانواده‌ای با پیشینه‌ای قدیمی و اسم و رسم‌دار. پدر تولستوی کُنت بود و مادرش شاهزاده خانمی به نام ماریا نیکولایونا والکونسکایا. تولستوی خیلی زود پدر و مادرش را از دست داد. مادر را زمانی که فقط ۲ ساله بود و پدرش هم زمانی که تنها ۹ سال داشت از دست داد. از این رو، سایه‌ی سنگین مرگ از همان کودکی قدرتش را به تولستوی نشان داد. بعد از فوت پدر بود که عمه‌اش تاتیانا سرپرستیِ این پسربچه را به عهده گرفت. در این بین، تحصیلات تولستوی تا زمان دانشگاه خوب پیش می‌رفت و با فرارسیدن زمان تحصیلات دانشگاهی، او ابتدا در رشته‌ی زبان‌های شرقی در دانشگاه قازان شروع به تحصیل کرد؛ اما پس از چندی، با انصراف از این رشته، به تحصیل در رشته‌ی حقوق پرداخت، انتخابی که چندان ثمره‌ای نداشت و تولستوی پس از چندی به زادگاه خود بازگشت. در سال ۱۸۵۱ لف تولستوی در ارتش ثبت‌نام کرد و بلافاصله به همراه ارتش روس راهی مأموریت قفقاز شد. تابستان سال ۱۸۵۱ بود که تولستوی نخستین داستان خود را نوشت و نامش را «کودکی» گذاشت و یک سال بعد، آن را در مجله‌ی معاصر چاپ کرد. دوران خدمت در ارتش، زمانی است که تولستوی به شکل حرفه‌ای درگیر فرآیند نوشتن می‌شود. شرکت در مأموریت‌های گوناگون سبب می‌شود تا او با شناخت بیشتر مردم و فضاهای گوناگون، دستمایه‌ی خوبی برای داستان‌های خود پیدا کند. در این بین، نگاه جست‌وجوگرانه‌ی او نیز به کمکش می‌آید تا در اوضاع و احوال زندگی و زمانه‌ی انسان روس دقیق‌تر شود. تولستوی بعدها سعی کرد تا همین نگاه دقیق به مردم را در سفرهایی که در یک بازه زمانی ۶ ماهه به کشورهایی همچون انگلستان، فرانسه، آلمان، سوییس و ایتالیا داشت تکرار کند. تجربه‌ای که بعدها به‌خوبی تأثیراتش را در شاهکارش «جنگ و صلح» مشاهده می‌کنیم. تولستوی را می‌توان نویسنده‌ای دانست که در زمان حیات خود، در چهارچوب مرزهای روسیه تحت فشار حاکمیت تزاری بود، اما خارج از این چهارچوب و در کشورهای دیگر، او نویسنده‌ای محبوب و بزرگ به حساب می‌آمد. حکومت تزاری آثارش را توقیف می‌کرد و پلیس تزاری به دقت او را زیر نظر داشت. حتی در برهه‌ای او را به روان‌پریشی متهم کردند، اما با گذشت زمان، نام تولستوی برای همیشه در صفحات تاریخ ماندگار شد و حاکمیت تزارها در دل همین تاریخ برای همیشه از میان رفت.

قسمتی از کتاب تاوان نوشته لف تولستوی:

آلیوشکا پسر کوچک‌تر خانواده بود. به او لقب گارشوک داده بودند، چون زمانی مادرش او را با یک ظرف سفالی شیر به خانه‌ی همسر دیاکن فرستاد، اما پای آلیوشا به چیزی گیر کرد، ظرف از دستش افتاد و شکست. مادر او را به باد کتک گرفت و از همان موقع بچه‌ها اسمش را «گارشوک» یعنی ظرف سفالی دهن‌گشاد گذاشتند. این اسم تا آخر روی آلیوشا ماند. آلیوشا ریزاندام، لاغر و بلبله گوش بود و بینی بزرگی داشت. بچه‌ها او را مسخره می‌کردند و می‌گفتند: «بینی آلیوشکا شبیه دماغ سگ نر روی تپه است.» در روستا مدرسه‌ای بود که کاری برای باسواد شدن آلیوشکا انجام نداد، زیرا آلیوشکا اصلاً وقت درس خواندن نداشت. برادر بزرگ‌ترش در شهر نزد تاجری زندگی می‌کرد و آلیوشکا از کودکی مشغول کمک به پدر شد. شش ساله بود که همراه خواهرش برای چراندن گوسفندان و گاو به صحرا رفت. کمی که بزرگ‌تر شد شب و روز از اسب‌ها مراقبت می‌کرد. از دوازده سالگی زمین شخم می‌زد و محصول درو می‌کرد. بدنش ضعیف بود، اما از عهده‌ی کارها برمی‌آمد. همیشه شاد بود. بچه‌ها دستش می‌انداختند، اما او در پاسخ سکوت می‌کرد یا می‌خندید. اگر پدر او را سرزنش می‌کرد، بدون هیچ جوابی می‌شنید و می‌پذیرفت. همین که سرزنش‌ها تمام می‌شد، لبخندی می‌زد و به کارش ادامه می‌داد. زمانی که آلیوشا دوازده ساله شد، برادرش را به خدمت سربازی بردند. پدر، آلیوشا را به جای برادر بزرگ‌تر برای کار نزد تاجر برد. کفش‌های کهنه‌ی برادر، کلاه پدر و یک بالاپوش بلند به آلیوشا دادند و با هم راهی شهر شدند. آلیوشا از لباس‌هایی که به تن داشت چندان راضی نبود. تاجر از دیدن آلیوشا با ظاهر نامرتب، نگاهی از سر ناخرسندی به او انداخت و خطاب به پدر گفت: «من فکر کردم به جای سیمیون یک آدم درست و حسابی می‌فرستی. این چه تحفه‌ای است که برایم آورده‌ای؟! به چه دردی می‌خورد؟» - او همه کار بلد است. اسب گاری زین می‌کند، درشکه می‌راند، سخت کار می‌کند. به ظاهرش نگاه نکنید، بدنش ورزیده است. - بسیار خب، ببینیم چه می‌کند! - مهم‌تر از همه اینکه حاضر جواب نیست و جربزه‌ی کار کردن دارد. - چه کارت کنم! خب بماند. به این ترتیب آلیوشا نزد تاجر ماند. تاجر خانواده‌ی بزرگی نداشت: خانم خانه، مادر پیر، پسر بزرگ که همسر داشت، ساده و مؤدب بود و در کارها به پدر کمک می‌کرد؛ پسر دیگر که دبیرستان را به پایان رسانده و به دانشگاه رفته بود و البته از دانشگاه اخراجش کرده بودند و در خانه می‌ماند و یک دختر دبیرستانی. در نگاه اول هیچ‌کس از آلیوشا خوشش نیامد. او خیلی دهاتی به نظر می‌رسید، بدلباس بود و آداب معاشرت نمی‌دانست. همه را با لفظ «تو» خطاب می‌کرد، اما در مدتی کوتاه همه به او عادت کردند. بیشتر از یک برادر به آن‌ها خدمت می‌کرد؛ حاضرجواب نبود؛ او را دنبال هرکاری می‌فرستادند، همه‌ی دستورها را سریع و با میل و رغبت انجام می‌داد. بدون لحظه‌ای استراحت از یک کار به سراغ کار دیگر می‌رفت.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.