جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: فرناندو آرابال
زاده یازدهمین روز اوت ۱۹۳۲ در ملیلا اسپانیا. آرابال در حوزههای متفاوتی چون نمایشنامهنویسی، فیلمنامهنویسی، سرودن شعر، نقاشی و کارگردانی فعالیت داشته است. از این لحاظ او را میتوان هنرمندی چند بعدی و دارای کانالهای خلاقیتی گوناگون دانست. تحصیلات متوسطه را در شهر وانس گذراند و در این دوران شروع کرد به سرودن شعر و نوشتن قطعات کوچک نمایشی. در سال ۱۹۵۱، برای تحصیل در رشتهی حقوق به مادرید برگشت و همزمان نخستین نمایشنامههای خود را نوشت که معروفترینشان نمایشنامههای پیکنیک در میدان جنگ و سهچرخه بود. در همین ایام هم بود که اولین نشانههای بیماری سل همراه با تب شدید در او نمایان شد. سال ۱۹۵۵، یک بورس سه ماههی تحصیلی در پاریس به او تعلق گرفت. چیزی از اقامتش در این شهر نگذشته بود که به دلیل حاد شدن بیماریاش در بیمارستان بستری شد و بعد از بهبودی تصمیم گرفت برای همیشه در پاریس بماند. در سال ۱۹۵۸ با لوس مورو، استاد ادبیات اسپانیایی ازدواج کرد و به همت او نمایشنامههای آرابال به زبان فرانسه ترجمه و منتشر شدند. نمایشنامههایی نظیر نیایش، دو جلاد، فاندو و لیز و گورستان اتومبیلها. یک سال بعد، نمایشنامهی پیکنیک در میدان جنگ در پاریس به روی صحنه رفت و باعث شهرت آرابال شد. همین سال او نخستین رمانش، بعل بابل یا زندهباد مرگ را منتشر کرد و از آن پس آثارش را به زبان فرانسه نوشت. او که به دلیل سبک نمایشنامههایش، در این دوران، در کنار نمایشنامهنویسان پیشرو سبک ابسورد، نظیر ساموئل بکت، اوژن یونسکو و آرتور آدامُف، قرار میگرفت، در سال ۱۹۶۲، همراه رولان توپور و آلخاندرو ژودوروفسکی جنبشِ Panique را پایه نهاد. در سال ۱۹۶۷، وقتی فرناندو آرابال نویسندهی معروفی شده بود و اکثر نمایشنامههایش در کشورهای مختلف دنیا ترجمه و اجرا شده بودند، به اسپانیا برگشت. بلافاصله، دولت ژنرال فرانکو او را به جرم نوشتن آثار کفرآمیز و توهین به رژیم دستگیر کرد، اما حمایت جهانی هنرمندان از آرابال باعث شد که او بهزودی آزاد شود. در رأس این کار نویسندگان بزرگی چون ساموئل بکت، فرانسوا موریاک، اوژن یونسکو و آرتور میلر قرار داشتند. آرابال تا سال ۱۹۷۵، زمان مرگ فرانکو و سقوط دیکتاتوری، دیگر به اسپانیا بازنگشت. دو جلاد، دفن ساردین، سه نمایشنامهی تک پردهای و دوچرخهی مرد محکوم و سه چرخه از جمله آثار ترجمهشده فرناندو آرابال به زبان فارسی است. بخشی از کتاب دوچرخه مرد محکوم و سهچرخه اثر فرناندو آرابال تاسلا: «یعنی نمیخوان هیچوقت تو رو راحت بذارن؟» ویلورو: «خودت که خوب میدونی، اونا دوست ندارن من پیانو بزنم. میخوان من بزرگ بشم و تو یه تونیک مرمری بمیرم.» تاسلا: «یه روز، ما آزاد میشیم و پنهونی، همهی حرفهامون رو مثل طرحهای خنده از ته دل آواز میدیم. آزاد!» ویلورو: «(مجذوب) راست میگی، تاسلا؟» تاسلا: «آره. من دیگه محکومها رو حمل نمیکنم.» ویلورو: «نه دیگه، هیچ وقت.» تاسلا: «مژههات تو کوههای سرخ بین زمینهای بایر و پر رمز و راز بازی میکنن. و تو میتونی تا دلت بخواد پیانو تمرین کنی.» ویلورو: «همیشه؟» تاسلا: «آره، همیشه و راحت.» ویلورو: «راحت؟ (مکث. با غرور) خواهی دید که اون موقع چه پیانیست بزرگی میشم. حتی آهنگ هم میسازم.» تاسلا: «تو میخوای آهنگ هم بسازی؟» ویلورو: «معلومه! بهزودی یه ترانه برات میسازم. (با خجالت) یه ترانهی تازه و اصیل. یه ترانه از جنس بدل چینی و شیاطین با پلههای سبزرنگ مثل قلمپاککنها!» تاسلا: «تو فوقالعادهای!» ویلورو: «حتی شعرشو هم پیدا کردم.» تاسلا: (آکنده از تحسین) «نه؟» ویلورو: «چرا. (مکث) حتم دارم خیلی ازش خوشِت میآد. میخوای برات بخونمش؟» تاسلا: «حتماً.» ویلورو: «یه کم خجالت میکشم.» تاسلا: «یالا دیگه، یالا، نترس. اگه میخوای، نگات نمیکنم.» ویلورو: «آره خوبه، نگام نکن. (مکث) دستهاتو بذار جلو چشمهات (تاسلا انجام میدهد) دیگه چیزی نمیبینی؟ چشمهاتو خوب بستی؟» تاسلا: «آره، آره، یالا دیگه، بخون.» ویلورو: (با خجالت) «تو نورِ ماه تاسلا کوچولوی من، تارالالولیلو، تارالیلولا.» تاسلا: (با شوق) «چه ترانهی قشنگی! پردهها و مردمکهای چاه منو کنار بزن.» ویلورو: «خوشت اومد؟» تاسلا: «اوه، آره! خیلی، خیلی.» ویلورو: (جدی) «خیلی دوستم داری، تاسلا؟ من گندم هستم و خوابگاه پوست برفی تو. بهم بگو که صدام مثل یه بالِ اشک لمسِت میکنه.» تاسلا: «آره، ویلورو.» ویلورو: «منم خیلی دوستت دارم. (مکث) یه ترانه برام میسازی؟» تاسلا: «ولی من هیچ استعدادی ندارم.» ویلورو: «اگه بخوای، میتونم یه ایده بهت بدم. ببین: تو نورِ... این چیزی بهت نمیگه؟» تاسلا: «مبهمه. (با حالت مصمم) تو نور ماه، ویلورو کوچولوی من.» ویلورو: «چقدر ترانهت قشنگه! واقعاً تخیل داری! (مکث) ولی میتونستی بهتر از این هم بگی، گوش کن: تو نور ماه ویلوروی بزرگ من.» تاسلا: «آره، قشنگه!» ویلورو: «فکر میکنی تخیل من خوبه؟» تاسلا: «آره، تو شگفتانگیزی!» ویلورو: «نرو، تاسلا. همین جا بمون.»
در حال بارگزاری دیدگاه ها...