جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: عمران صلاحی

بیوگرافی: عمران صلاحی زاده اسفند ماه سال ۱۳۲۵ در محله امیریه شهر تهران. صلاحی هم دستی در نگارش شعر و متون طنز داشت و هم در حوزه ترجمه ، آثاری را ترجمه کرده است. فقط ۱۵ سال داشت که چاپ شعری از او در اطلاعات کودکان، نخستین گام‌ برایش بود و سپس در مجله توفیق شروع به نوشتن کرد. سپس صلاحی در نشریاتی چون : آدینه، کارنامه و... فعالیت‌های ژورنالیستی خود را ادامه داد. در کنار سرودن و نوشتن اشعار به تحقیق در موضوع طنز روی آورد و در سن ۲۴ سالگی کتاب طنز خود را همراه بیژن اسدی‌پور منتشر کرده است. نخستین شعر نوی عمران صلاحی با سردبیری احمد شاملو در سال ۴۷ انتشار یافت. عمران صلاحی به مدت ۲۴ سال از سال ۵۲ در استخدام رادیو و تلویزیون بوده است. صلاحی صلاحی برای این نشریات مطالبی با عنوان ثابت حالا حکایت ماست می‌نوشت و نوشتن این حکایت‌ها باعث شد که او لقب آقای حکایتی بگیرد! بعدها این مجموعه یادداشت‌ها در قالب یک کتاب مستقل و به همان نامِ حالا حکایت ماست توسط انتشارت مروارید به چاپ رسید. یک لب و هزار خنده، قطاری در مه، رویاهای مرد نیلوفری، موسیقی عطر گل سرخ و ملا نصرالدین عناوین تعدادی از آثار اوست.

گزیده اشعار عمران صلاحی 

هرچه بیشتر می‌گریزم
به تو نزدیکتر می‌شوم
هر چه رو برمی‌گردانم
تو را بیشتر می‌بینم
جزیره ای هستم
در آب‌های شیدایی
از همه سو
به تو محدودم
هزار و یک آینه
تصویرت را می‌چرخانند
از تو آغاز می‌شوم
در تو پایان می‌گیرم

قسمتی از کتاب حالا حکایت ماست

پسرمان گفت: بابا تو هیچ وقت روزهای تعطیل ما را جایی نمی‌بری. اگر زنگ انشاء بپرسند تعطیلات خود را چگونه گذراندید، ما نمی‌دانیم چه بنویسیم. می‌خواستیم بگوییم انشایتان را بدهید ما خودمان می‌نویسیم. اما دیدیم هر دفعه که ما انشاء نوشته‌ایم بچه‌ها نمره کم گرفته‌اند و معلمشان گفته است این حرفهای گنده گنده به سن و سال شما نمی‌آید. عوامل زیادی باعث شده بود بچه‌ها خاطره‌ای نداشته باشند. یکی از آنها نداشتن حوصله بود. چون حوصله‌ای که ماهانه از اداره می‌گیریم به جایی نمی‌رسد. از منزل خواستیم حلقه‌ی ازدواجش را بفروشد تا بتوانیم مختصر خاطره‌ای برای بچه‌ها تهیه کنیم. حلقه‌ی خود من قبلا صرف خاطره‌ی دیگری شده بود. حلقه ازدواج منزل به فروش رفت، اما مبلغ به دست آمده برای تهیه خاطره کافی نبود. منزل پیشنهاد کرد از شاعران کلاسیک ایران کمک بگیریم. او با شعر معاصر میانه‎ای ندارد و می‌گوید این کتابها را خوب نمی‌خرند. همیشه طرفدار مولفان زرکوب و جلد گالینگور است. در قفسه کتابخانه‌ام دیگر چیزی نمانده بود. یک بار وحشی بافقی و اهلی شیرازی کمکمان کردند پول گازوئیل خانه را دادیم. یک بار حزین لاهیجی و نشاط اصفهانی یک سبد گل و یک جعبه شیرینی برایمان فراهم کردند تا بتوانیم به ملاقات فامیلی که تازه از بیمارستان مرخص شده بود برویم. یک بار هم که مهمان داشتیم با پول قصاب کاشانی توانستیم نیم کیلو گوشت چرخ کرده بخریم. بین شاعران کلاسیک غیر از فردوسی و سعدی و حافظ دیگر کسی نمانده بود که بتواند به ما کمک کند. چاره‌ای نبود. نمی‌شد بچه‌ها بی خاطره بمانند. برای اینکه این بزرگان را تحویل بگیرند به پیشنهاد منزل از نفوذ رزا منتظمی و ذبیح‌الله منصوری استفاده کردیم. سرانجام به همت اهل قلم عازم شمال شدیم تا خاطره‌ای برای بچه‌هایمان فراهم آوریم. بین راه یکی از لاستیکهای ماشینمان ترکید و پول حلقه‌ی ازدواج منزل صرف خرید یک حلقه لاستیک شد. به نظرمان آمد مراسم عقدکنان است. ما یک حلقه لاستیک کوچک به انگشت منزل می‌کنیم و منزل یک حلقه لاستیک کوچک به انگشت ما. مدعوین گرامی هم به جای مبل، روی حلقه‌های لاستیک نشسته‌اند. در شمال جلوی هتلی که ظرفیتش تکمیل بود و خواهش کرده بود سوال نفرماییم، ماشینمان خاموش کرد. رفتیم به دفتر هتل و خواستیم به جای اتاق خالی، چند نفر بیایند ماشین ما را هل بدهند. آمدند و گفتند هر هلی بیست تومان.گفتیم باشد. منزل و پسرمان هم کمک کردند. باز هم به نظرمان آمد که فردوسی و سعدی و حافظ و ذبیح الله خان و رزا خانم دارند ماشینمان را هل می‌دهند.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.