جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: شمس لنگرودی

بیوگرافی: شمس لنگرودی
  زاده ۲۶ آبان سال ۱۳۲۹ در محله‌ی آسید عبدالله لنگرود. سال ۱۳۴۵ بود که شمس با مطالعه‌ی گزینه‌ی شعری از نادرپور و علاقه به شعر او، گرایشی به شعر نو در وجودش شکل گرفت. نخستین اشعار شمس لنگرودی که در مجلات گوناگون به چاپ رسید، کاملا رنگ و بوی اشعار نادر نادرپور را با خود داشت. اما سال ۱۳۴۹ همزمان بود با ورود شمس به مدرسه عالی بازرگانی رشت و آشنایی با شعر شاملو. از این دوره می‌توان به شروع جدی و پیگیرانه‌ی شعر برای شمس یاد کرد. او لیسانس اقتصاد دارد و در دانشگاه تاریخ هنر درس می‌دهد. سالها بعد شمس لنگرودی در کنار سرودن شعر و نوشتن رمان، کار پژوهشی نیز در مقام یکی از دغدغه‌های او قرار گرفت. انتشار جلد نخست تاریخ تحلیلی شعر نو را می‌توان تلاشی در همین راستا دانست. لنگرودی بارها به دعوت مراکز آکادمیک گوناگون، سفرهایی به نقاط مختلف دنیا داشته است و مراسم شعرخوانی و سخنرانی پیرامون ادبیات برگزار کرده است. او در همین اثنا، موفق شد تعدادی از دفترهای شعری خود را به صورت دکلمه و با آهنگسازی روانه بازار نشر کند. سرودن شعر، پژوهش در تاریخ شعر نو، نگارش رمان از جمله مهمترین فعالیتهای فرهنگی شمس لنگرودی در طی زندگانی فرهنگی‌اش بوده است. شمس لنگرودی تجربه فعالیت در سینما را در چند فیلم دارد و مستندی بر اساس زندگی او به نام سخت مثل آب ساخته شده است. ۵۳ ترانه‌ی عاشقانه، شب نقاب عمومی است، رژه بر خاک پوک، آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند، خاکستر و بانو و می‌میرم به جرم آنکه هنوز زنده بودم عناوین تعدادی از آثار شمس لنگرودی است.

تعدادی از اشعار شمس لنگرودی:

تو دیگر نیستی انار شکسته‌یی که خاطره‌های خونینش تنها بر دست و دهان می‌ماند. تو دیگر نیستی مگر به صورت شعری در دهان و لمس سرانگشت‌های تمام شده‌ات در دست‌های‌مان شگفت، لعلگونه، درخشان، پرداخت شده، آبگون انار دهان گشوده از این بیش نمی‌ماند بر درخت

***

صدایت کردم به دشواری چشمانت را گشودی همچون آخرین سپیده‌ی تابستان و زمانی چندان نگذشت که پلک‌هایت فرو خفت انگار برگ‌های نخستین خزانی ریختند ما گرداگرد تخت تو ایستاده بودیم و یارانی بی امان بر مزرعه‌یی تهی می‌بارید درها باز شد ملحفه‌های سفید را آوردند همه در مه گم شدیم چندان که چشم گشودیم و ترا ندیدیم برای ستایش تو همین کلمات روزمره کافی است همین که کجا می‌روی دلتنگم برای ستایش تو همین گل و سنگریزه کافی است تا از تو بتی بسازم

***

دیر آمدی موسا! دوره اعجاز ها گذشته است عصایت را به چارلی چاپلین هدیه کن که کمی بخندیم
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.