جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: جان برجر

بیوگرافی: جان برجر جان برجر در پنجم نوامبر ۱۹۲۶ در لندن متولد شد. پس از اتمام تحصیل به نقاشی و آموزش آن پرداخت و شروع به نوشتن نقد هنری در نیو استیتسمن کرد. برجر که به خاطر نگاه مارکسیستیِ انسان‌دوستانه و زاویه‌ی دید ویژه‌ای که به هنر معاصر دارد مشهور است، در سال ۱۹۷۲، برای رمان G جایزه‌ی بوکر را دریافت کرد؛ اما برخلاف انتظار، در سخنرانی خود حین دریافت جایزه، از بهره‌کشی استعمارگرانه‌ی شرکت بوکر مک‌کانل در حوزه‌ی کارائیب صحبت کرد و همان‌جا نیمی از جایزه‌ی خود را به گروه مبارز و سوسیالیستیِ Black Panthers اهدا کرد و نیمی دیگر را به چاپ کتاب بعدی خود درباره‌ی کارگران مهاجر به اروپا اختصاص داد. برجر پس از این اتفاق، به روستایی کوچک در اوت‌سوو‌آی فرانسه نقل‌مکان کرد و تا پایان عمر را در تبعیدی خودخواسته از کشورش بریتانیا گذراند. برجر را شاید بتوان یکی از مهم‌ترین منتقدان هنری، نویسندگان و روشنفکران قرن حاضر دانست. منحصربه‌فرد بودنِ دیدگاه انتقادی او از آشنایی دیرینه‌اش با عکاسی، نقاشی و سایر اشکال هنر سرچشمه می‌گیرد؛ اما این دیدگاه انتقادی تنها منحصر به هنر نیست، مسائلی همچون استثمار، جهانی‌سازی، مهاجرت و تبعیض‌های جنسی و نژادی را هم در بر می‌گیرد که این روزها بیش از پیش به موضوع روز تبدیل شده‌اند. سه‌گانه‌ی «از زحمت دیگران» را شاید بتوان مهم‌ترین مخلوقِ برجر دانست. سه‌گانه‌ای که زندگی دهقانان اروپایی و کار دهقانی را در قرن بیستم روایت می‌کند. برجر با درون‌مایه‌ی این آثار در تلاش است نشان دهد که چطور دهقان اساساً طبقه‌ای جدا از تمامی تجربیات بشری است؛ حتی بین کارگران در نظام مادی جهان و دهقان هم شباهتی وجود ندارد. کاملاً مشهود است که برجر قبل از شروع به نوشتن این سه‌گانه، طرحی برای آینده‌ی ادبی خود تعریف کرده است. او آگاهانه خود را در نقش قصه‌گویی قرار می‌دهد که قرار است صدای دهقان، صدای مهاجر، صدای کارگر و صدای تمام رنج‌کشیدگان تاریخ باشد. این طرح و برنامه‌ی ازپیش‌تعیین‌شده به اهدافی سیاسی و عقیدتی اشاره دارند، که در ابتدای این سه‌گانه، یعنی زمینِ خوکی آمده است. برجر در مصاحبه‌ای درباره‌ی این سه‌گانه می‌گوید، می‌توانم تصور کنم که خوانندگانِ آینده این داستان‌ها را نه فقط از جنبه‌ی نگاهی به گذشته، بلکه به عنوان شیوه‌ای از زندگی بخوانند. با توجه به این نقل‌قول، هدف برجر از نوشتن این سه‌گانه می‌تواند پندآمیز و تعلیمی باشد. داستان‌های او با به تصویر کشیدن جنبه‌های مختلف جامعه‌ی دهقانی، می‌تواند یک نمونه باشد، یک جایگزین برای شیوه‌ی زندگی پذیرفته‌شده در جامعه‌ی مصرف‌کننده‌ی معاصر. بااین‌حال، گرچه داستان‌های این مجموعه حاوی عناصر اخلاقی است، اما برجر به‌عنوان یک قصه‌گو -همان‌طور که همیشه خودش را معرفی می‌کرد- تلاشی برای تحمیل این اخلاقیات به خواننده‌اش نمی‌کند. روایت‌هایش آن حس الزام را برای انتخاب این سبک زندگی در خواننده ایجاد نمی‌کند. با وجود این، طلسم داستان‌گویی برجر شاید این تمایل را در بسیاری برانگیزد. صرف‌نظر از جنبه‌ی تعلیمی این سه‌گانه، برجر در این داستان‌ها تلاش می‌کند به تجربه‌ی دهقان‌ها معنا ببخشد، تجربه‌ای که با مکان‌ها، زمان گذشته، حال و آینده‌ی احتمالی جامعه‌ی دهقانی در ارتباط است.

قسمتی از کتاب زمین خوکی نوشته‌ی جان برجر:

گاهی که شب‌ها به زوزه‌ی باد گوش می‌کنم، یادم می‌افتد. پولِ کمی در روستا مانده بود. هشت ماهی روی زمین کار کرده بودیم تا حداقل چیزی را که برای خوراک و پوشاک و گرم نگه‌داشتنمان در کل سال لازم داشتیم، تولید کنیم. اما در زمستان طبیعت بی‌جان شد و آن‌موقع بود که بی‌پولی‌مان به موضوعی حیاتی تبدیل شد. نه فقط به‌خاطر اینکه برای خریدن مایحتاجمان به پول نیاز داشتیم، به‌خاطر اینکه دیگر چیزی برای کار کردن نمانده بود. دلیل این که زمستان‌ها به نوعی در برزخ زندگی می‌کنیم این است، نه سرما و برف و کوتاه بودن روزها و نشستن دور اجاق هیزمی. خیلی از مردها از روستا به پاریس رفتند تا آنجا به عنوان باربر و مأمور سوخت و دودکش پاک‌کن پول درآورند. قبل از اینکه روستا را ترک کنند، مطمئن شدند که ذخیره‌ی علوفه و چوب و سیب‌زمینیِ روستا به بعد از عید پاک می‌رسد. آن‌هایی که در روستا ماندند، زنان بودند و سالخورده‌ها و بچه‌ها. طی زمستان این واقعیت که پدر ندارم کمتر توی ذوق می‌زد؛ نصف بچه‌های هم‌سن من موقتاً بی‌پدر شده بودند. آن زمستان پدربزرگم می‌خواست یک تخت برایم درست کند تا دیگر مجبور نباشم کنار خواهرم که قرار بود به زودی ازدواج کند بخوابم. مادرم هم می‌خواست از یال مادیان و دُم گاو برایم ملافه درست کند. هر روز صبح وقتی شبش برف باریده بود، مادرم خبرش را همیشه یک‌جور اعلام می‌کرد. می‌گفت: «لطفش باز شامل حال‌مون شده!» جوری از برف حرف می‌زد که انگار یک‌جور غذای غیرقابل خوردن باشد. من و پدربزرگم بعد از دوشیدن شیر گاوها، برف حیاط را پارو می‌کردیم. این کار که انجام می‌شد، پدربزرگم می‌رفت پشت میز نجاری‌اش و من قبل از رفتن به مدرسه مطمئن می‌شدم که روی گالش سنگی را برف نپوشانده است. اگر برف روی آن را گرفته بود، حتماً پاکش می‌کردم. گالش سنگی داخل حیاط نزدیک دیوار بود، پشت درِ سردابی که توی آن سیب‌زمینی و شلغم و کمی کدو حلوایی نگه می‌داشتیم. وقتی حیاط را تمیز می‌کردیم، همیشه بیخ تا بیخ آن را پارو نمی‌کردیم، به‌خاطر همین امکانش بود که گالش سنگی زیر برف ناپدید شود. زمستان فصل ناپدید شدن بود. مردها می‌رفتند. گاوها در طویله پنهان می‌شدند. برف روی شیب‌ها و باغ‌ها را می‌پوشاند. سقف خانه‌ها هم که با همان برف پوشانده می‌شد، به‌زحمت قابل تشخیص بود؛ اما از اولین‌باری که گالش سنگی را پیدا کردم، نگذاشتم ناپدید شود.  
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.