جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: برتولت برشت
زاده ۱۰ فوریه ۱۸۹۸ در آوگسبورگ در منطقه باواریای آلمان. برشت در کنار نمایشنامهنویسی، شعر هم میسرود و همچنین اجرای نمایشنامههایش را کارگردانی میکرد. برشت را در جهان نمایش، چهره شاخص تئاتر روایی میدانند و تئاتر روایی، جریانی در نقطه مقابل تئاتر دراماتیک است. برشت در زمینه اجراهای نمایشی، یک ابداع شاخص هم دارد: سبک فاصلهگذاری. این ابداع در آن سالها، انقلابی در زمینه هنرهای نمایشی بود. جالب آنجاست که برشت، کار هنری را با سرودن شعر آغاز کرد. ۱۵ سالش بود که شعر میسرود، خیلی پیشتر از آنکه وارد جهان نمایشنامهنویسی شود. اولین اشعار برشت در حد فاصل سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۷ در نشریات محلی به چاپ رسید. سال ۱۹۱۸ بود که راهی نبرد جنگ جهانی شد و در تماس مستقیم با فضای نظامیگری قرار گرفت. نمایشنامههای برشت از اجتماع پیرامون و شرایط و وضعیت سیاسی-اقتصادی بسیار تأثیر گرفتهاند. نقد به شیوه طنازانه، در لایههای گوناگون نمایشنامه، سبک بارز برشت است. او معتقد است که متن باید آغشته به چاشنی طنز باشد و متن باید به کیفیتی برسد که بازتابدهنده احساسات و اخلاقیات باشد. روح چپ در اندیشه و افکار برشت، از دیگر نکات قابل تأمل زندگی اوست. برشت ذاتاً با هرگونه ایستایی و رخوت مشکل داشت و هنر را در هر گام، پدیدهای رو به جلو میدید. روح عصیانگر او بهخوبی در این عبارت هویداست: «کسی که مبارزه کند، ممکن است شکست بخورد، ولی آنکه مبارزه نکند، شکستخورده است.» ترس و نکبت رایش سوم، ارباب پونتیلا و بردهاش ماتی، سقراط مجروح، دایره گچی قفقازی و زندگی گالیله از جمله آثار اوست.قسمتی از نمایشنامه زندگی گالیله نوشته برتولت برشت:
گالیله: ویرجینیا طوری شده؟ ویرجینیا: صومعه رو بستن، ما رو هم زود برگردوندن خونه. توی آرچتری پنج مورد طاعون دیده شده. گالیله: (با صدای بلند) سارتی! ویرجینیا: از امشبم کوچه جلوی بازارچه رو بستن. میگن توی شهر کهنه دو نفر مردهن، سه نفر توی بیمارستان دارن میمیرن. گالیله: بازم مثل همیشه تا لحظه آخر همه چیزو مخفی کردن. خانم سارتی: (وارد میشود) اینجا چیکار میکنی؟ ویرجینیا: طاعون. خانم سارتی: وای خدایا! الان وسایلمو میبندم. (مینشیند) گالیله: هیچی برندارید. فقط ویرجینیا و آندرهآ رو ببرید. منم یادداشتهامو برمیدارم. با عجله به طرف میز تحریرش میدود و کاغذهایش را جمع میکند. آندرهآ دواندوان داخل میشود و خانم سارتی لباس بر تن او میکند و مقداری توشه راه برمیدارد یکی از نوکرهای امیر بزرگ وارد میشود. خدمتکار شاه: به علت مرض واگیری که توی شهر اومده والاحضرت از شهر خارج شده و به طرف بولونیا رفتن. با وجود این خیلی تأکید کردن که همهجور وسیلهای در اختیار استاد گالیله گذاشته بشه و به جای مطمئنی برن تا دو دقیقه دیگه هم یه کالسکه جلوی در حاضره. خانم سارتی: (به ویرجینیا و آندرهآ) زود برید بیرون اینم با خودتون ببرین. آندرهآ: چرا؟ اگه نگی چرا من نمیرم. خانم سارتی: طاعون، طاعون اومده پسرم. ویرجینیا: صبر کنیم پدر حاضر بشه. خانم سارتی: آقای گالیله شما حاضرید؟ گالیله: (دوربین را در پارچهای میپیچد.) ویرجینیا و آندرهآ رو سوار درشکه کن منم الان میآم. ویرجینیا: نه ما بدون تو نمیریم، بستهبندی کتابای تو هیچوقت تمومی نداره. خانم سارتی: آقای گالیله، درشکهچی دیگه نمیخواد صبر کنه. گالیله: ویرجینیا عاقل باش. اگه شما سوار نشید درشکهچی میره. طاعون شوخیبردار نیست. ویرجینیا: ( اعتراض میکند خانم سارتی او و آندرهآ را از در بیرون میکند.) توی جمع کردن کتابا کمکش کنید اون بدون اونا نمیآد.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...