جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: ایرج پزشکزاد
نویسنده و طنزپرداز و خالق شاهکاری همچون دایی جان ناپلئون در سال ۱۳۰۶ در تهران متولد شد. ایرج پزشکزاد تحصیلات آکادمیک خود را در ایران و فرانسه و رشته حقوق به پایان رساند و مدتی هم به شغل قضاوت مشغول بود. پزشکزاد در ادبیات ایران به خاطر طنزهای دلنشیناش مشهور است. به خصوص رمان دایی جان ناپلئون که بسیاری آن را پیشروترین رمان طنز در ادبیات فارسی میدانند. این رمان که در سال ۱۳۴۹ منتشر شد، آنقدر جذاب بود که در نهایت ناصر تقوایی را واداشت تا در سال ۱۳۵۵، با اقتباس از این رمان، یک مجموعه تلویزیونی بسازد که بسیار هم از آن استقبال شد و جزء ماندگارترین آثار پرونده هنری ناصر تقوایی نیز هست. خانواده نیک اختر، حافظ ناشنیده پند و پسر حاجی باباجان از جمله دیگر آثار اوست و شوایک سرباز پاکدل اثر یاروسلاو هاشک از جمله مهمترین ترجمههای اوست.در بخشی از کتاب حافظ ناشنیده پند اثر ایرج پزشکزاد میخوانیم:
سوسن، با همهی عزتی که نزد شمسالدین دارد، به چشم من مزاحمترین موجود دنیاست. حین خواندن و نوشتن، کافی است که آستین پیراهن یا بندی از جامهی یکی از ما تکان بخورد، تا سوسن برای بازی روی آن بجهد و کارمان را تا وقتی بخواهد متوقف کند. تنها بی بی خاور است که جرات میکند از خرابکاریهای سوسن انتقاد کند. حتی گاهی تهدید میکند که نصف شبی او را در کیسه میبرد بیرون دروازهی سعادت آباد میاندازد که شمسالدین با خنده میگوید که او هم به گزمههای حکومت خواهد رساند که بی بی، خلیفه عباسی المعنضد را المعتزل، یعنی خاک بر سر نامیده، تا مزه شلاق گزمههای امیر مبارز را بچشد. آن روز، زیر درخت نارنج، کنار باغچهی خانه مشغول کار بودیم که به دنبال حرکت پر در دست شمسالدین، سوسن روی آن پرید و مشغول بازی شد. شمسالدین به او تشر عاشقانهای زد: -نازنین سوسن! با این کارشکنیهای تو در کار حکیم سنائی، گمان نکنم رساله تا روز جمعه تمام بشود. با تعجب پرسیدم: -مگر قرار بود تا جمعه حاضر بشود؟ -نه، ولی چون جمعه پیش کلو فخرالدین مهمانیم، فکر کردم شاید بتوانیم تحویلش بدهیم. کتاب هنوز خیلی کار داشت و ممکن نبود تا جمعه تمام بشود. اما شمسالدین راهی پیدا کرده بود که مطلبی را غیر مستقیم به من برساند. بعد توضیح داد که چطور کلو فخرالدین او و مرا به ضیافتی دعوت کرده است. چون در آن اوضاع و احوال شهر رفتن به چنین مهمانی را هیچ مصلحت نمیدیدم، برای اینکه پای او را هم در این راه سست کنم، با لحن خشک و قاطعی گفتم که من به این مهمانی نخواهم رفت. شمسالدین سری تکان داد و با ملایمت گفت که در این صورت او هم نخواهد رفت. و انگار برای قطع این بحث بود که ناگهان از جا جست. -ای داد! سوسن، گل را میشکنی! و به دنبال گریه دوید. در گذشته، این مهمانیهای بزرگان از اهل شعر و ادب بسیار رایج بود. آنها به تقلید شاه شیخ که جمعی از شاعران را به دربار خود جلب کرده بود، حتی اگر از شعر و ادب چیزی نمیفهمیدند، میکوشیدند با دعوت از شاعران به مهمانیهاشان چهرهی ادب پروری به خود بگیرند و از این بابت به یکدیگر فخر میفروختند.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...