جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: اسماعیل کاداره

بیوگرافی: اسماعیل کاداره

اسماعیل کاداره متولد ۱۹۳۴، نویسنده، شاعر، مقاله‌نویس، فیلمنامه‌نویس و نمایشنامه‌نویس آلبانیایی و از چهره‌های برجسته‌ی ادبی و روشنفکری بین‌المللی است. وی بیشتر شهره به شاعری بود، تا اولین رمانش را به نام «ژنرال ارتش مردگان» در ۱۹۶۳ نوشت. از آن پس تاکنون، بیش از چهل رمان و رمانک نوشته و جوایز ادبی متعددی دریافت کرده است که معروف‌ترین آن‌ها جایزه‌ی من‌بوکر است.

او در رشته‌ی تاریخ و فلسفه در تیرانا درس خواند و در ۱۹۵۶ به مسکو رفت و تا ۱۹۶۰ آنجا ماند. در این سال، به دلیل اختلاف آلبانی با مسکو به وطن برگشت. رمان دومش هیولا در ۱۹۶۵ کمی پس از انتشار توقیف شد. در ۱۹۷۵، پس از انتشار شعری انتقادی و طنزآمیز از انور خوجه از کار ممنوع شد. در ۱۹۸۲، پس از انتشار کاخ رؤیاها به‌شدت تقبیح شد و کتاب را توقیف کردند. در ۱۹۹۰، کاداره به فرانسه پناهنده شد. رمان‌ها و رمانک‌های کاداره اغلب با کمک افسانه‌هایی برگرفته از تجربیات تاریخی مردم آلبانی و اسطوره‌هایی که از دل ادبیات کلاسیک بیرون آمده‌اند نوشته شده است.

آلبانی کشوری است در شبه‌جزیره‌ی بالکان واقع در جنوب شرقی اروپا و با مونته‌نگرو و صربستان، مقدونیه‌ی شمالی و یونان مرز مشترک دارد و جزء کشورهای ناحیه‌ی مدیترانه نیز به شمار می‌آید و در شمال دریای یونان و غرب دریای اژه قرار دارد. آلبانی ۷۴۸/۲۷ مترمربع مساحت و قریب ۳ میلیون نفر جمعیت دارد. پایتخت آن تیراناست با قریب ۵۰۰ هزار نفر جمعیت. از قدیم امپراتوری‌های بزرگ یونان، روم، بیزانس و عثمانی بر آن حکومت کرده‌اند.

در ۱۹۱۲، با مبارزات اسکندربیگ و اسماعیل کمالی استقلال خود را از امپراتوری عثمانی به دست آورد. در طول جنگ جهانی اول و دوم، آلبانی محل نزاع بود و در جنگ جهانی دوم ایتالیا و آلمان آن را اشغال کردند. انور خوجه از ۱۹۴۵ رژیم کمونیستی را در این کشور بنا نهاد و تا ۱۹۸۵ (زمان مرگش) در اغلب موارد دبیر کلی حزب را در دست داشت و رژیم او تا ۱۹۹۰ پایید. در ۱۹۹۱، جمهوری آلبانی بنیاد گذاشته شد. بحران اقتصادی و ناآرامی سیاسی تا ۱۹۹۷ ادامه داشت و جنگ کوزوو در ۱۹۹۹ هم مزید بر علت شد؛ اما در سال ۲۰۰۹ عضو کامل پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) شد و اکنون نیز خواستار پیوستن به اتحادیه‌ی اروپاست.

قسمتی از کتاب دختر آگاممنون نوشته‌ی اسماعیل کاداره:

احساس کردم بر پیشانی‌ام عرق سرد نشسته است. دیگر دو جوان بارانی‌پوش و مرد نمونه‌ی خانواده را با دو دختربچه‌ی روبان سرخ و آبی به سر ندیدم. در میان غریبه‌هایی پیش می‌رفتم که بی‌شرم و حیا به آن‌ها حمله‌ور شده بودم و گل‌وشل به آن‌ها می‌پاشیدم، بی‌اینکه دمی فکر کنم که هیچ‌چیز آن‌ها را از این کار نسبت به من بازنمی‌دارد.

بولوار بزرگ دیگر چندان دور نبود. از خودم پرسیدم آیا چیزی روی وجدانت سنگینی نمی‌کند؟ شش ماه پیش که به سین جیم حزب محلی جواب می‌دادم و اتهاماتی را که به ما وارد شده بود می‌شنیدم، برای اولین‌بار این سؤال را از خودم کرده بودم. حالا که باز این سؤال برایم مطرح شد، سر بالا انداختم. نه، این‌جور وصله‌ها به من نمی‌چسبید! هرچند به‌طور غیرعمد سبب شده بودم دو تا همکار اداری‌ام به جای پرت‌افتاده‌ای تبعید شوند، گناهکار نبودم.

کاملاً برعکس: می‌شد گفت حماقت آن‌ها خیلی نزدیک بود کار مرا هم خراب کند. شما در جلسه‌ی کمیته‌ی حزب هستید و باید بدانید که در جلسه‌ی کمیته‌ی حزب دروغ ممنوع است! دبیر حزب که به چشم‌های ما زل زده بود، این حرف را زد. بعد، به من اشاره کرد و گفت: تو! کجا این شایعات مغرضانه را شنیدی، آن مزخرفات بی‌سروتهی را که در مورد قائد سر زبان‌ها انداخته بودند تا عناصر خرده‌بورژوازی در ذهن مردم القا کنند که ساخته‌وپرداخته‌ی خود دولت است -یعنی بنا بر روایت تو، یک اتاق فکر آن را به‌منظور خاصی رواج می‌دهد تا راه را برای سقوط قائد فراهم آورد؟

در تمام عمرم هیچ‌وقت این‌قدر ناراحت نبودم. همکارم در اداره، که در طرف دیگر اتاق دهانش از تعجب باز مانده بود، این خبر را به من داده بود؛ اما آنچه نمی‌دانستم این بود که چطور خودش به این‌ها اعتراف کرده. با اطمینان غریبی که گذاشتم مدتی طول بکشد، جواب دادم که مطلب را در کتابی درباره‌ی چکسلواکی پس از تهاجم شوروی خوانده‌ام. چشم‌های دبیر حزب یک‌راست به چشمانم دوخته شده بود؛ اما من ضمن گفتن به خودم قبولانده بودم که واقعاً آن را در کتابی خوانده‌ام. آنچه در نمایش ظاهراً صادقانه کمکم کرده بود، این بود که به‌تازگی کتابی درباره‌ی چکسلواکی خوانده بودم.

نمی‌دانم دبیر حزب از چه‌چیز پاسخم خوشش آمد. اگر روایت همکارم را قبول می‌کرد، منصفانه‌تر به نظر می‌رسید؛ چون او خطر عریان‌کردن خود را پذیرفته بود؛ بنابراین، باید به حرف من شک می‌کرد؛ اما قضیه برعکس شد. دبیر حزب بی‌آنکه مجال بدهد حرف‌هاشان را اصلاح کنند همکاران اداری‌ام را متهم کرد که وراج‌های خطرناک، احمق‌های نحس، دروغگو و خود بزرگ‌بین‌اند که خیال می‌کنند از سیاست سر درمی‌آورند؛ حال آنکه بیق بیق‌اند! شایعات بی‌پایه را که فاقد هر حس مسئولیتی است و هر چه را که کشورهای بورژوا قلب ماهیت می‌کنند و حقایق هولناکی از شیوه‌ی زندگی سالم سوسیالیستی ما ارائه می‌دهند دهان به دهان می‌کنند و الی آخر. در صورتی که من یکی از انتقادهایی را به زبان آورده بودم که بیشتر ستایش است. به عبارت دیگر، من باید احتیاط فراوان می‌کردم تا موضوعاتی را که سبب اشتباه با وضع کنونی می‌شود دستچین کنم که هیچ خلط مبحثی در چنین گفت‌وگوهایی پیش نیاید؛ به‌خصوص اگر این چیزها به گوش این چلغوزهای بی‌کله برسد که از لحاظ سیاسی مثل دو همکارم گیج و گول بودند.

مشاهده آثار اسماعیل کاداره

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.