جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

اردوگاه عذاب/ هرتا مولر پس از سرزمین گوجه‌های سبز

اردوگاه عذاب/ هرتا مولر پس از سرزمین گوجه‌های سبز کتاب اردوگاه عذاب، نوشته هرتا مولر، به همت نشر خوب به چاپ رسیده است. در صبحی یخ‌زده در ژانویه‌ی ۱۹۴۵، گشت نظامی به خانه‌ی لئو آبرگ هفده ساله آمد تا او را به اردوگاهی در شوروی بفرستد. لئو پنج سال از زندگی‌اش را در کوره‌های کُک‌پزی می‌گذراند؛ زغال سنگ بار می‌زد، آجر می‌ساخت، ملات مخلوط می‌کرد و با گرسنگی بی‌رحم حاکم بر اردوگاه کار اجباری‌اش مبارزه می‌کرد: یک بیل زغال سنگ به اندازه یک گرم نان ارزش داشت. هرتا مولر، برنده جایزه نوبل، با موشکافی بی‌طرفانه و شور شاعرانه‌اش، دنیای درهم‌ریخته اردوگاه کار را با تمام پوچی‌های ذهنی و جسمی‌اش به تصویر می‌کشد. مولر، از زبان لئو، همه وصف‌ناشدنی‌ها را بیان می‌کند؛ لئویی که از شدت گرسنگی به نکته‌سنجی توهم‌آمیز و در عین حال عمیقی رسیده است، در تک‌تک تصویرسازی‌‌های مدهوش‌کننده، اشیای روزمره هدفی جدید پیدا می‌کنند: جعبه گرامافون به چمدان تبدیل می‌شود، دستمال جیبی نقش چشم‌زخم را می‌گیرد، یک لوله‌ی جداری قرارگاهی می‌شود برای عشاق... اما قلب فقط به ماشینی برای خون‌رسانی تقلیل می‌یابد و نفس با ضرب‌آهنگ بیل‌هایی که در هوا تاب می‌خورند، می‌رود و می‌آید. گرسنگی فرشته‌ای سیری‌ناپذیر می‌شود که روز و شب اردوگاه را به تسخیر خود در می‌آورد، اما در عین حال حریف پای تمرین است و چنان ضربه‌های سهمگینی حواله می‌کند تا لئو ارتباط ناگسستنی‌اش با زندگی را از یاد نبرد.

قسمتی از کتاب اردوگاه عذاب:

درون کلیسا، کنار قدیس گوسفند به دوش، روی دیوارِ زیر طاقیِ سفید، سنگ‌نوشته‌ای دیده بودم: بهشت، زمان را به حرکت در می‌آورد. چمدانم را که می‌بستم، فکر کردم: طاقی سفید کار خودش را کرده است. این همان زمانی است که به حرکت درآمده است. خوشحال هم بودم که به جنگ اعزامم نکرده‌اند، به برف‌های جبهه. با شجاعت و فرمانبرداری ساده‌لوحانه چمدانم را بستم. هر چه دادند، گرفتم- پاپیچ چرمی بند دار، شلوارک، پالتوی یقه مخملی- هیچ کدامشان هم به دردم نمی‌خورد. چون دیگر لباس مهم نبود، زبان مهم بود که به حرکت درآمده بود، بزرگ شدن مهم بود، حالا با یک چیز یا چیزی دیگر. فکر کردم، دنیا جشن بالماسکه نیست و کسی که مجبور است سر سیاه زمستان به روسیه برود، نباید نگران باشد که مسخره به نظر بیاید. گروه پلیس گشت دو نفره- یک رومانیایی و یک روس- با فهرستی در دست خانه به خانه می‌رفتند. دیگر یادم نمی‌آید کسی کلمه‌ی اردوگاه را در خانه‌ی ما به زبان آورده بود یا نه. یا به جز روسیه چه کلمه‌ی دیگری را به زبان آورده بودیم. اگر هم کسی روزی گفته بود اردوگاه، از شنیدنش نترسیده بودم. با وجود جنگ و سکوتم درباره‌ی راندوو که بر دوشم سنگینی می‌کرد، من فقط هفده سال داشتم و هنوز در کودکی احمقانه و رنگارنگ خودم به سر می‌بردم. کلمه‌های آبرنگ و گوشت بر من تأثیر داشتند؛ ولی مغزم کلمه‌ی اردوگاه را نمی‌شناخت. آن روز که سر میز با چنگال سیب‌زمینی می‌خوردم، وقتی مادرم با کلمه‌ی گوشت غافلگیرم کرد، یادم آمد که چطور وقتی در حیاط بازی می‌کردم، صدایم می‌زد: «اگر همین الان نیایی که غذا بخوریم، اگر مجبور شوم دوباره صدایت کنم، بهتر است همان جایی که هستی بمانی.» ولی همیشه مجبور نبودم همان موقع بروم و یک‌بار وقتی بالاخره به طبقه‌ی بالا رفتم گفت: «اصلاً ساکَت را جمع کن و برو هر جایی از جهان که می‌خواهی و هر کاری که دوست داری، بکن.» من را کشان‌کشان به اتاقم برد، کلاه پشمی و ژاکتم را چنگ زد و هل داد توی کوله‌پشتی کوچکم. گفتم: «ولی من بچه‌ی توام، آخر کجا بروم.» اردوگاه عذاب را شروین جهانبخت ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۲۷۰ صفحه رقعی با جلد نرم و قیمت ۴۵ هزار تومان چاپ و روانه کتابفروشی‌ها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.