عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ادبیات ملل: ادبیات ایرلند
اایرلندیها، این قصهسرایان بزرگ و کمنظیر، گویی برای دفع بلایای تاریخ، به افسانهها توسل جستهاند. شخصیتهای بزرگ تاریخی، چه محبوب و چه منفور، در پایان کار، از نظر ایرلندیها به شخصیتهای افسانهای مبدل میشوند. آیا تاریخ است که نوعی حالت روحی خاص ایجاد میکند یا نوعی حالت روحی است که تاریخ را پدید میآورد؟ شورش سال ۱۹۱۶ ایرلند، با آنکه مانند همه طغیانهای پیشین ایرلند، به شکست میانجامد، به قسمتی از این خطه، آزادی میدهد. از آن هنگام، نوعی احساس تلخ به وجود آمده که ملت ایرلند فقط سه چهارم یک ملت واحد است، نه یک ملت کامل.
نقشهی جغرافیایی کشور ایرلند
جان مونتاگ، نویسنده معاصر ایرلندی، در مصاحبهای وضع سرزمین زادگاهش را چنین بیان میکند:
«ایرلند همیشه تیره است. همچون نوشابهی محلی سیاه است. از زمانی که در قرن دوازدهم، نورمنها آمدند همهچیز پیوسته سیاه بوده؛ اما مدت زمانی است که کمتر سیاه است.» و آرمان خود و افراد نسل خویش را چنین آشکار میکند: «و عادی بودن در آخرین ربع قرن بیستم، ورود به بازار مشترک است. ایرلند کشوری خواهد شد نه خیلی ثروتمند، ولی خیلی راحتتر و در آن، مرزهای پوچ بین شمال و جنوب محو خواهد شد و نیز همه این نزاعهایی که به نظرتان اینقدر عجیب میرسد.» یکی از مهمترین مسائلی که برای اندیشمندان ایرلند مطرح است و به موضوع استقلال و ملیت آنان مربوط میشود، مسأله زبان است. سنت ملی، چه بهصورت آشکار و چه بهصورت پنهان، در آثار ایرلندی وجود دارد، هر چند که زبان گائلیک جای خود را به زبان انگلیسی داده است. غالباً ایرلندیها و بهخصوص نویسندگانشان تأسف میخورند که چرا زبان اصلی خود را از دست دادهاند، اما آنها بهخوبی میدانند که در جهان تنها نیستند، پیش از آنها پرووانسیها، برتونها، پیکاردیها و باسکها این تأسف را داشتهاند، زیرا آنان هم ازجمله مللی هستند که میبینند دیگر مالک زبان خود نیستند.
برندن بهان در اثری موسوم به «دوبلین من» نوشته است: «ما مطمئناً زبانی دیگر داریم و این چیزی است که انگلیسیها میل دارند با نظر بدی به آن بنگرند، هر چند که در حکم خاری در پیکر آنان نباشد. من هوادار آنم که آموختن زبان ایرلندی در مدارس اجباری شود.» در ایرلند، جسته و گریخته، لطیفههایی که درباره زبان انگلیسی ساختهاند شنیده میشود و چنانکه افراد آگاه میگویند کنایههایی که متوجه زبان انگلیسی است بیشتر زیر تأثیر احساسهای نامساعدی است که مردم ایرلند به زادگاه این زبان پیدا کردهاند. گزینش زبان گائلیک، زبان واقعی ایرلندی، تقریباً دارای معنای سیاسی-ملی ضد انگلیسی است. ایرلند از آغاز استقرار جمهوری، رسماً دو زبان دارد؛ ولی نکته مهم این است که ایرلند نمیتواند مانند بلژیک باشد. کوششهای زیادی در ایرلند به کار رفته، بهخصوص در مدارس، که زبان گائلیک بار دیگر رواج یابد و بیش از یک چهارم ساکنان جمهوری هم این زبان را میدانند، ولی این مسأله مطرح است که آیا فقط برای نیمی از این یک چهارم، زبانی که آموختهاند میتواند در حکم زبانی سودمند باشد یا نه؟ دلبستگی عاطفی به این زبان کاملاً قابل درک است، علتش هم این است که از سرمایه اصلی فرهنگی ایرلند حکایت میکند و به همین جهت بسیاری از روشنفکران هم اصولاً به آن دل بستهاند.
مجموعه داستان دوبلین
اما اینکه ایرلندیها نتوانند زبان خود را جانشین زبان انگلیسی کنند بهخودیخود نه امری غمانگیز است و نه شادیبخش. این واقعیتی است، واقعیتی که سالیان درازی بر آن گذشته و آن را مشمول مرور زبان کرده و بر فرهنگ ایرلند هم اثر نمیگذارد. هنگامیکه از ادبیات ایرلند صحبت به میان میآید، نامهایی همچون ویلیام باتلر ییتس، جان میلینگتون سینچ، جرج برنارد شاو، شون اوکیسی و مارتین مک دانا بهسرعت به ذهن متبادر میشوند؛ اما ستاره ادبیات ایرلند، بیشک جیمز جویس است. جیمز جویس به سال ۱۸۸۲ در دوبلین زاده شد. در هجده سالگی مقالهای از او در یکی از مجلههای لندن به چاپ رسید که او را به نویسنده شدن امیدوارتر کرد. مدتی هوس کرد پزشک شود، ولی خیلی زود از این تصمیم دست کشید. زمانی معلم شد و گاهی به عنوان کارمند بانک زندگی میکرد.
کوشش وافر او برای انتشار یولیسز چند بار به ناکامی انجامید و عاقبت در سال ۱۹۲۲، پاریس راه را برای انتشار آن هموار کرد. اما زندگی نویسنده، که در ابتدای کار، گاهی شعر هم میسرود، بیش از همه وقت قرین ناکامی بود. ناراحتی چشم عذابش میداد. در مدت زندگی، چندینبار به عمل جراحی چشم تن داد. تا آنکه در سال ۱۹۴۱، در عین ناراحتی ناشی از عدم اقبال مردم به اثر آخرش، در شهر زوریخ درگذشت. بهترین گفته دربارۀ جویس این است که او آوارهای تنهاست. او زادگاهش، دوبلین، و نیز ایرلند را در ۲۲ سالگی ترک کرد و دیگر هیچگاه به آنجا بازنگشت، مگر برای توقفهایی کوتاه که آخرین آنها هم مربوط به سال ۱۹۱۲ است. اگر جسم خود را به این سو و آن سو میکشید، روحش را در دوبلین باقی گذاشت. خود او میگوید که هیچگاه دوبلین دلخواه را، زمان ازدسترفته و هیچگاه باز نیافته را که در روحش باز آفریده، ترک نکرده است.
تصویری از جیمز جویس
دوبلینیها (۱۹۱۴)، مجموعهای از داستانهای کوتاه واقعگرایانهای است که در آنها افراد تصویر شدهاند و فضا بازآفریده شده است. ددالوس که تصویری از خود هنرمند است، خودزندگینامهای است درباره یک دوبلینی که همان خودِ نویسنده است. یولیسز (۱۹۲۲)، تابلوئی عظیم است فاقد ماجرایی بزرگ و درخور اهمیت که میکوشد زندگی جهانی، داخلی و خارجی چند شخصیت را در طول یک روز ثابت، تصویر کند و در این راه از همه شیوهها و اسلوبهای ادبی روایت شخصی و غیر شخصی، گفتوگو، تکگویی درونی و غیره استفاده میکند. بیداری فینیگانِ (۱۹۳۳) او تابلوی عظیم دیگری است که زندگی ناخودآگاه را تصویر میکند.
تصویری از ویلیام باتلر ییتس
پس از انتشار یولیسز، یک منتقد انگلیسی خطاب به جویس نوشت: «خیلی میترسم که شما به اندازه کافی در خود اغتشاش و درهمریختگی نداشته باشید که دنیایی بسازید.» اما آثار بعدی جویس ثابت میکند او ابداً میلی به ساختن یک دنیا ندارد و به عکس بیشتر میل دارد در اغتشاش و به هم ریختگی غوطهور شود. اینجاست که فلان اوبراین میگوید: «جویس هنرمند بود.» این اعتراف خودِ جویس هم هست. او خود، اعلام کرده است که وظیفه خود را به عنوان هنرمند دنبال خواهد کرد، حتی اگر آنچه او به سویش میرود، به اندازه خود ابدیت دور باشد. ویلیام باتلر ییتس اما بیشتر در حیطه نمایشنامهنویسی و شعر فعالیت میکرد. در ساندیمات ناحیهای در حومه دوبلین به دنیا آمد. پدر ییتس به تجارت کتان مشغول بود و البته به هنر نقاشی نیز علاقمند بود. مادرِ ویلیام، سوزان ماری هم پیشینهی ثروتمندی داشت. علاقهی وافر پدر به ادبیات و هنر، نقش پررنگی در شکلگیری شخصیت و منش هنری ویلیام جوان داشت. اما در میان چهرههای شاخص ادبیات ایرلند، نامِ جرج برنارد شاو یک نام ویژه و برجسته است. او در کنار نمایشنامهنویسی، به نوشتن نقد نیز مشغول بود. استفاده از طنز و همچنین تمثیلات زیاد ویژگی برجستهی آثار جرج برنارد شاو است. نویسندهای که در سال ۱۹۲۵ حتی توانست جایزه نوبل ادبی را از آن خود کند. شاو نقدهای درخشانی نیز بر روی تئاتر و موسیقی نوشته است. همچنین او عضو هیئت موسسین مدرسه اقتصاد لندن نیز بود. از ستارگان معاصر جهان ادبیات و هنر ایرلند نیز، یک نام بیش از همه میدرخشد؛ مارتین مک دانا. مکدانا در کنار نمایشنامهنویسی، به فیلمنامهنویسی و فیلمسازی نیز مشغول است. همچنین جهان آثار او آکنده از کمدی سیاهی خلاقانه و البته دوستداشتنی است.