جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
کار من همین است/ عشق و جنگ
کتاب «کار من همین است»، نوشته لینسی آداریو، شامل روایتی عکاسانه از عشق و جنگ به همت نشر شورآفرین به چاپ رسیده است. آداریو میگوید: وقتی یک خبرنگار در آتش جنگ کشته میشود یا روی مین میرود و پاهایش را از دست میدهد یا هنگامی که اشک دوستان و خانوادههایی را میبینم که گروگان گرفته شدهاند؛ از خودم میپرسم چرا این زندگی را انتخاب کردهام؟! نمیدانستم واقعاً چرا عکاس جنگ شدهام. دوست داشتم سفر کنم و دنیای خارج از امریکا را تجربه کنم و یاد بگیرم. انگار دوربین غمخوار و مونسم بود. پنجرهی جدیدی به دنیا برایم باز کرده بود و باعث شده بود تا با مردم در لحظات خودمانیتر معاشرت کنم و به آنها نزدیکتر شوم. دوربین مزیت ویژهای بود تا پیچیدگیهای زندگی را دریابم. پشت دوربین بودن، تنها کاری بود که در این دنیا دوست داشتم. هرچه جنگها ناعادلانهتر شدند مسئولیت ما هم سنگینتر شد. وظیفهی ما نشان دادن واقعیت به دنیا بود و لازمهی به انجام رساندن این رسالت، نابودی زندگی خودمان. در خط مقدم، ما یک خانواده هستیم. در جریان همین حوادث با یکدیگر آشنا میشویم، ازدواج میکنیم، جدا میشویم و میمیریم.قسمتی از «کتاب کار من همین است»:
ماه مِی ۲۰۰۰ بود که به پاکستان رسیدم. درحالیکه دو دوربین -یکی نیکون و دیگری دوربین پانوراما- و یک چمدان به همراه داشتم برای عبور از مرز افغانستان چهار نگرانی عمده داشتم: من یک امریکایی بودم (کشوری که اخیراً افغانستان را به دلیل پناه دادن به رهبر بنیادگرایان اسلامی، اُسامه بن لادن، تحریم کرده بود)، من یک عکاس بودم (عکس گرفتن از هر موجود زندهای از نظر طالبان قدغن بود)، من یک زن مجرد بودم (که طبق قوانین طالبان باید یا در منزل پدریام میبودم یا به همراه یکی از محارم -همسر یا برادر- سفر میکردم) و دست آخر اینکه در زمان اوج سانسورهای طالبان به آنجا رسیده بودم. پاکستان نزدیکترین کشور به هند بود که سفارت افغانستان در آنجا فعال بود و من میتوانستم برای گرفتن روادید از آنجا اقدام کنم. چند تا از همکاران آسوشیتدپرس در دهلی به من پیشنهاد کردند که با کتی گنن -نمایندهی آسوشیتد پرس در پاکستان- تماس بگیرم تا بتوانم به کمک او لوازمم را تا حدودی خلاصهتر کنم. کتی جزء معدود خبرنگارهایی بود که یک دهه آنجا کار کرده بود. پس از اینکه با هم در باشگاه سازمان ملل نوشیدنیای خوردیم، مرا در جریان جزئیات فرایند کاریام در افغانستان گذاشت، و پیشنهاد کرد که در ساختمان اِی پی در کابل ساکن شوم و قرار شد که من را به امیر شاه -خبرنگار غیر رسمی محلی- معرفی کند. حرفهای دلگرمکنندهی کتی تا حدودی از نگرانیهایم کم کرد. صبح روز بعد، مانده بودم برای رفتن به سفارت امارات اسلامی افغانستان چه لباسی باید بپوشم. یادم رفته بود که سؤال به این مهمی را از کتی بپرسم. اما میدانستم یک سری چیزها را باید رعایت کنم. زنان افغان بُرقه میپوشیدند اما در پاکستان زنان غربی لازم نبود این کار را بکنند. تصمیم گرفتم یکی از لباسهای محلی خودشان را بپوشم. پارچهی سفید و بلندی را هم که در آنجا به آن حجاب میگفتند به سر کردم. مدارک و عکس گذرنامه را که با روسری گرفته بودم آماده کردم و به سمت سفارت به راه افتادم. برای خبرنگارها، بدون توجه به اینکه آنها چه کسی هستند، فرایند کاغذبازیهای گرفتن روادید، روندی استرسزا و کلافهکننده است، اما چارهای هم جز انجام آن نیست. توصیههای اِد در گوشم زنگ میزد: «مستقیم تو چشم هیچ مرد افغان نگاه نکن! سر و صورت و بدنت را بپوشان! تحت هیچ شرایطی نخند و جُک تعریف نکن! و مهمتر از همه اینکه هر روز به دفتر سفارت برو و آنجا بنشین و با کارمند بخش روادید -محمد- چای بنوش و مطمئن شو که درخواست روادیدت را به کابل ارسال کند و پروندهات در جریان باشد!» سفارت افغانستان یک ساختمان معمولی و قدیمی بود که در محلهی دیپلماتیک شهر واقع شده بود، بخش روادید هم که اتاقی کوچک و بیروح بود در آن سوی ساختمان قرار گرفته بود و ورودی جداگانهای از بیرون داشت. سایر کارمندان سفارت از طریق یک پنجرهی کوچک میتوانستند ببینند داخل بخش روادید چه خبر است. کار من همین است را مریم عسگری و کامران چیذری به اتفاق ترجمه کردهاند و کتاب حاضر در ۳۰۲ صفحه همراه با یک ضمیمه عکس، در قطع رقعی، جلد نرم و قیمت ۵۷ هزار تومان چاپ و روانه کتابفروشیها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...