عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
نجیبانه بازی کن ولی برنده شو/ رشد و مخاطرات دیگر
کتاب «نجیبانه بازی کن ولی برنده شو»، نوشتهی مایکل دل، به همت نشر نگاه نوین به چاپ رسیده است. برند «دل» برای بسیاری از مخاطبان ایرانی نامآشناست. جدای از لپتاپهای دل که در ایران هم مشتریان انبوه دارد، باید به برند «دلایامسی» هم اشاره کرد که فعالان حوزهی فناوری اطلاعات در ایران بهخوبی آن را میشناسند.
کمپانی دل برندی است که از مصرفکنندهی نهایی تا مشتریان شرکتی را در بر میگیرد و حوزهی نفوذ بسیار گستردهای در دنیای دیجیتال دارد. تضاد میان شروع به کار این کمپانی در یک اتاقک خوابگاه در دانشگاه و رسیدن آن در دوران امروز به چنین جایگاه قدرتمندی، جذابیت خواندن کتاب «نجیبانه بازی کن، ولی برنده شو» از مایکل دل را دوچندان میکند. کتابی که در دو بخش روایت میشود: بخش اول شامل راهاندازی یک کمپانی تولید کامپیوتر شخصی تقریباً از صفر و مبتنی بر عشق و علاقه است و بخش دوم که بهطور موازی پیش میرود، مشکلات، دغدغهها و راهکارها برای شرکتی است که حالا یکی از غولهای حوزهی تکنولوژی به شمار میرود و تحولات مثبت و منفیاش در صدر اخبار تجاری دنیا قرار میگیرد.
جدای از اینها، سلوک و روش و منش یک بنیانگذار و کارآفرین هم هست که شبیه بسیاری از سرآمدان حوزهی تکنولوژی، دانشکدهی پزشکی و تحصیلات عالیه را به عشق کامپیوتر رها میکند و در این دنیا غرق میشود و هنگامی متوجه میشود چه کار کارستانی کرده است که شرکتش سهامی عام میشود و سرمایهگذاران برای خرید سهامش صف میبندند.
با همهی اینها، جذابیت این کتاب صرفاً روایت یک داستان الهامبخش از یکی از بزرگترین کارآفرینان معاصر نیست. کتاب «نجیبانه بازی کن، ولی برنده شو» روایت خالص و بیچونوچرای ساخت یک استارتآپ موفق است. مایکلِ جوان ناخودآگاه و به اجبار استراتژی رقابتی خود را برای مقابله با غولهایی چون آیبیام یا کامپک در ذهنش صورتبندی میکند و چه درست این کار را انجام میدهد. چندان که بزرگان صنعت تازهنفس کامپیوتر شخصی در آن روزگار بهیکباره چشم بازمیکنند و میبینند رقیب تازه و چابکی به نام دل، مقابلشان سبز شده است که نادیدهگرفتنش ناممکن مینماید و این داستان بسیاری از استارتآپهای موفق است که به قول مایکل دل در این کتاب، زیر رادار رقیبان قدرقدرت حرکت میکنند و چون به اندازهی کافی نیرومند شدند، سربرمیآورند و به گوهر دوام و عمر دراز دست پیدا میکنند و نسخهی مدرنی از داستان داوود و جالوت میسازند.
چگونگی ساخت یک تیم کارآمد، شیوهی مواجهه با مشکلات استارتآپ در هنگام توسعه پیدا کردن و نیز روش خلق نوآوری در زمانهی کهنهشدن محصولات پرطرفدار قبلی، از جمله مضامینی است که در داستان این کتاب بدانها اشاره میشود که به کار استارتآپها میآید.
قسمتی از کتاب نجیبانه بازی کن، ولی برنده شو:
در ۳۱ ژانویه ۱۹۹۳، دل از سد افسانهای میلیارد دلار عبور کرد و حتی بیشتر. زمانی که نتایج آخرین سال مالی اعلام شد، ما نه یک میلیارد، بلکه دو میلیارد دلار فروش را نشان دادیم. دقیقاً ۰۱۴/۲ میلیارد دلار.
میگویند وقتی شرکتها به یک میلیارد دلار درآمد برسند، به دیوار میخورند: سیستمها و ابزارهای موردنیاز برای ادارهی یک شرکت میلیارد دلاری با آنچه برای ادارهی یک شرکت صد میلیون دلاری لازم است، خیلی فرق دارد. خب، ما دقیقاً به آن دیوار میلیارد دلاری برخورد نکرده بودیم؛ درست از روی آن پریده بودیم و اوضاع خراب بود.
ما واقعاً با سرعت بیشازحد رشد میکردیم. بخشهای مختلف شرکت هرکدام براین باور بودند که دارند برنامهی خودشان را اجرا میکنند، ولی وقتی نتایج را جمع میکردی، با مشکل بزرگی روبهرو میشدی؛ درواقع، هیچ بخشی از شرکت وجود نداشت که بهصورت کامل قادر به پشتیبانی از سطحی باشد که حالا در آن بودیم. همهچیزمان داشت برایمان کوچک میشد: تواناییهایمان، سیستمهایمان، افرادمان و ساختار سرمایهمان. این دل جدید میلیاردی، سرمایهی خیلی بیشتری مصرف میکرد. یکی از مهمترین استخدامهایی که در آن دوره انجام دادم، تام مردیت بود که در نوامبر ۱۹۹۲ در سمت مدیر ارشد مالی، از شرکت سانمیکروسیستمز که در آن خزانهدار بود، به ما پیوست. بلافاصله بعد از ورود تام ، یک نام مستعار به او دادم: دلواپس. این نیمهشوخی بود؛ ولی تام عمیقاً نگران نرخ سرمایهسوزی ما بود و میگفت شعار ما شده است رشد، رشد، رشد؛ درحالیکه باید نقدینگی، سودآوری و رشد باشد.
تغییر سخت بود. ما متوجه بودیم باید عمداً سرعت توسعهمان را کم کنیم و قابلیت بیشتری بهوجود آوریم. یکی از چالشهای بزرگ، استخدام و پرورش استعدادهایی بود که بتوانند کسبوکاری را مدیریت کنند که بهوضوح در حال چند میلیارد دلاریشدن بود. میتوانستیم مسیر حرکت از دو یا سه میلیارد دلار فروش به ده میلیارد دلار را ببینیم. ما درواقع برنامهای برای رسیدن از سه میلیارد دلار به دوازده میلیارد دلار در چند سال آینده داشتیم؛ ولی چگونه میخواستیم این کار را انجام دهیم و چه کسی ما را به آنجا میبرد؟
گسترش سریع ما به معنای استخدامهای جدید زیادی در هر بخش بود: مهندسی، فروش، تولید، پشتیبانی فنی، مالی، تکنولوژی اطلاعات، بازاریابی، منابع انسانی و همهچیز.
بین سالهای ۱۹۸۸ و ۱۹۹۳، ما از ۶۵۰ عضو تیم به تقریباً پنج هزار نفر رسیدیم و هر هفته دهها نفر جدید اضافه میکردیم؛ ولی با وجود اینکه استعدادهای زیادی در هیأت مدیره داشتیم و جیبل، گلن هنری، دیوید لانسفورد و دیگران، استعدادهای واقعاً شگفتانگیزی بودند، در آن روزهای اول که همهچیز بهسرعت پیش میرفت، ما هنوز نتوانسته بودیم هستهای از افراد را جذب کنیم که بتوانند کسبوکار را با ثبات و پیشبینیپذیری مورد نیاز، افزایش دهند.
تازه داشتم متوجه میشدم افرادی که ما را از نقطهی الف به نقطهی ب رساندند، ممکن است همان افرادی نباشند که میتوانند ما را از نقطهی ب به نقطهی ج برسانند.
نجیبانه بازی کن، ولی برنده شو را محمدحسن گلستانه ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۳۸۷ صفحهی رقعی با جلد نرم و قیمت ۱۳۰ هزار تومان چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.
خرید کتاب نجیبانه بازی کن، ولی برنده شو