جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: یادداشت‌های شیطان

معرفی کتاب: یادداشت‌های شیطان «یادداشت‌های شیطان» عنوان کتابی است از لیانید آندری‌یِف. این رمان آخرین کار لیانید آندری‌یف و به نوعی خاص‌ترین آن‌هاست. رمان «یادداشت‌های شیطان» بازتاب دریافت اوست از ابرانسان نیچه؛ مفهومی که اساس آثار ادبی یک نسل را به خود اختصاص داد. آندری‌یف نیز مانند داستایفسکی، گمان می‌کرد که تعارض خیروشر در خود انسان نهفته است. هر چند اغلب طلیعه‌ی این رمان را آثاری چون شیاطین داستایفسکی و اکسیرهای شیطان هافمن می‌دانند؛ اما یادداشت‌های شیطان اثری کامل و مستقل است. آندری‌یف کار بر «یادداشت‌های شیطان» را در بهار ۱۹۱۸ آغاز کرد، اما هرگز نتوانست آن را به اتمام برساند؛ چراکه در ۱۲ سپتامبر ۱۹۱۹ درگذشت. دو سال بعد (۱۹۲۱) همین کتاب از سوی انتشارات بیبیلون  منتشر شد. این اثر از آن جهت اثر متمایز و برجسته‌ای است که مانند الگویی، حملات روانی، ترس از آینده و مرگ را در بدترین دوره زندگی نویسنده پیش چشم می‌کشاند. آثار لیانید آندری‌یف سر ریزِ مضامین آخرالزمانی است؛ علت پیدایی چنین مضامینی آن است که نویسنده در یکی از دوران‌های گذار، زندگی کرده؛ هم مرز دو قرن: اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم. در ضمن، نباید از نظر دور داشت که جهان قرن ۲۰ بسیار دهشتناک و گرفتار جنایت و کشتار بود؛ از یک سو، بحران جهانی اقتصاد، که از واپسین دهه قرن نوزدهم داشت شدت می‌گرفت؛ و از سوی دیگر، جنگ‌ها - یکی پس دیگری - لرزه بر اندام اروپا انداخته بود. ولوله انقلاب‌های روسیه - در آغاز قرن ۲۰ - و جنگ و شورش نیز روند زندگی را در این گوشه از جهان و در ادامه، تمام جهان دگرگون کرده بود. پس وقایع و رویدادهای تاریخ‌ساز باید با نگاهی نو تعبیر و از منظری دیگر، نمایانده می‌شد. لیانید آندری‌یف نیز گرفتار چنین شرایطی بود. وقایع دهه‌های نخست قرن بیستم در آخرین رمان او (یادداشت‌های شیطان)، بازتاب یافته است. در آن اثر، به‌خوبی می‌توان پیوندهایی با وقایع رستاخیز گونه‌ای که در روسیه و جهان رخ می‌داد، پیدا کرد. برخی مکاشفات یوحنای مقدس جامه عمل پوشیده بود. درک آندری‌یف از جهان در اوایل قرن بیستم، آکنده از پریشانی و احساس نزدیکی فاجعه است؛ ویرانی ناگزیر جهان کهنه را در خود بازتاب می‌دهد؛ همین امر برای نویسنده، تداعی‌گر تابلو پایان جهانی است که یوحنا تصویر کرده بود. پس، آندری‌یف آن را به‌مثابه آخرین نبرد خیر و شر برای سلطه بر جهان، درک می‌کند. به باور او: جهان تراژیک‌ترین وضعیت را به خود گرفته است. تراژدی نیز در این است که همه‌چیز، چنان با گناه در آمیخته و چنانی در جهل و سیاهی فروشده، که از شیطان - پدر شر و پلیدی - نیز در بدکرداری پیشی گرفته! دقیقاً همین فکر نویسنده در آخرین اثرش - که پیش روی ماست - به چشم می‌آید. در این رمان، آندری‌یف با استفاده از مکاشفه یوحنا، سوژه‌ی هبوط شیطان را بر زمین می‌پرورد. شیطان او، داوطلبانه، و نه به امر خدا، به زمین می‌آید؛ هدفش شناخت انسان و عوالمش است. شیطان آندری‌یف برای حضور بین انسان‌ها، راهی غیر معمول را بر می‌گزیند و به هیأت انسان در می‌آید. برای رسیدن به این هدف در جلد یک انسان می‌رود؛ جلدی مادی برای وجودی غیر مادی. درضمن، شیطان با این کار، دست به گناهی می‌آلاید که کاملاً مطابق طبع شریر اوست؛ قتل. قربانی او میلیاردر امریکایی ۳۸ ساله‌ای است، به نام گرنی واندرهود، که آرزو دارد با ثروت میلیاردی‌اش بشریت را سعادتمند کند. در خلق این سیما، از خبری که آن روزها درباره یک میلیاردر امریکایی حقیقی، به نام آلفرد واندر بیلد، و نیت نوع دوستانه‌اش برای نجات اروپای کهن بر سر زبان‌ها بود، استفاده شده است. واندر بیلد به همراه مسافران کشتی لوسی تانیا کشته شد. کشتی را یک زیردریایی آلمانی در هفتم مه ۱۹۱۵ غرق کرد. ماجرای رمان هم درست در بازه زمانی ۱۸ ژانویه تا ۲۷ مه، اما به ظاهر یک سال پیش‌تر از آن واقعه (۱۹۱۴) می‌گذرد. به این ترتیب، آندری‌یف در اثرش دارد جامعه‌ی بورژوایی اروپا را در آستانه‌ی جنگ جهانی اول تصویر می‌کند.

قسمتی از کتاب یادداشت‌های شیطان:

از اغراقم عصبانی نشوید، جناب واندرهود. آخر من آن‌قدر تاریخ این شهر بزرگمان را دوست دارم که نمی توانم این شور و شوقم را پنهان کنم ... آخر اینی که شما الان می‌بینید، واقعاً رم است؟ نه، جناب واندرهود، رم نیست. زمانی اینجا شهر ابدی بود، اما حالا فقط یک شهر بزرگ است و هرچه هم بزرگ‌تر می‌شود، از ابدی بودن دورتر می‌شود. کو؟ کجاست آن روح بزرگی که به آن روشنی می‌بخشید؟ نمی‌خواهم همه حرافی‌های این طوطی بنفش را با آن خنده‌های کج و کوله پرادا و نگاه‌های آدمخوارش برایت تعریف کنم. این چیزی است که دست آخر آن میمون صورت‌تراشیده پیر وقتی بالاخره آرام شد به من گفت: - بدبختی شما این است، جناب واندرهود، که زیادی به آدمی دلبسته‌اید. - می‌فرماید: نزدیکان و هم‌نوعت را دوست بدار ... - بله، اما بگذار این نزدیکان و هم‌نوعان خودشان همدیگر را دوست بدارند؛ این را به آن‌ها بیاموزید، بهشان القا کنید و حتی شده دستور بدهید. ولی چرا خودتان دوستشان بدارید؟ وقتی زیادی عشق بورزید، دیگر عشق کورتان می‌کند و عیوب محبوب به چشمتان نمی‌آید، و بدتر از آن، او را حتی تا سر حد شایستگی بر می‌کشید. آن وقت چطور می‌خواهید مردم را اصلاح کنید و به سعادت برسانید، در حالی که عیبشان را نمی‌دانید و بدیشان را جای نیکی می‌گیرید؟! عشق، وهم می‌آورد و دلسوزی توان را کم می‌کند و از بین می‌برد. می‌بینید که من کاملاً با شما روراست هستم، جناب واندرهود! و باز هم می‌گویم که عشق، ناتوانی است. این عشق تمام پولتان را از جیبتان بیرون می‌کشد و به باد می‌دهد ... آن‌ها هم چطور صرفش می‌کنند؟ صرف رنگ و لعابشان! شما کسانی را تصور کنید که یک حداقل مهری به هم دارند، حالا همین را از شان بخواهید، یعنی بخواهید هم را دوست داشته باشند. این شمایید که قدرت چنین درخواستی دارید و چنین بلند مرتبه‌اید. - پس من چه کار باید بکنم، حضرت اشرف؟ من دارم همه چیز را از دست می‌دهم. از کودکی و در همین کلیسا به من درباره‌ی ضرورت عشق سختگیری‌ها کرده‌اند، من هم پذیرفتم و باور کردم و حالا...
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.