جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: چراغ آخر

معرفی کتاب: چراغ آخر چراغ آخر مجموعه داستانی است از صادق چوبک، یکی از پیشگامان داستان‌نویسی مدرن در ایران. صادق چوبک زادۀ ۱۲۹۵ در بوشهر، ازجمله نویسندگانی است که در شکوفایی نوع جدید قصه‌نویسی در ایران، نقشی پررنگ داشته است. چوبک علی‌رغم اینکه در خانواده‌ای به دنیا آمد که در آن پدر، تاجر بود، تصمیم گرفت به شکل موروثی، دنباله‌رو شغل پدر نباشد و به کتاب و فضای فرهنگی روی آورد. چوبک با اولین مجموعه داستانش با عنوان خیمه‌شب بازی، در میان جماعت ادبی شناخته شد و سپس بعدها با مجموعۀ انتری که لوطی‌اش مرده بود، نوع نگاه خود به جامعه و مردمِ درگیر در لایه‌های فکری گوناگون را تثبیت کرد. فضای داستان‌های چوبک بیش از هر چیز یک رئالیسم اجتماعی تند و تیز را به ذهن می‌آورد که همچون جراحی، نقصان‌ها و اندیشه‌های غلط جامعۀ خود را می‌کاود. چراغ آخر چراغ آخر نیز با داستان‌هایی همچون دزد قالپاق، کفتر باز، اسب چوبی، ره‌آورد یکی از مجموعه داستان‌های خواندنی اوست.

قسمتی از داستان دزد قالپاق از کتاب چراغ آخر:

مردم، دزد را وقتی که داشت قالپاق دومی را از چرخ باز می‌کرد گرفتند. قالپاق اولی را زیر بغلش قایم کرده بود و داشت با پیچ گوشتی کندوکاو می‌کرد که قالپاق دومی را هم بکند که توسری شکنندۀ تلخی روی زمین پرتابش کرد و بعد یک لگد خورد تو پهلویش که فوری تو دلش پیچ افتاد و پیش چشمانش سیاه شد و چند تا اوقِ خشکه زد و خودش را خیس کرد! مردم دورش جمع شدند. قالپاق از زیر بغلش افتاد رو زمین و دور برداشت رفت آن‌طرف‌تر روی زمین خوابید. یکی زیر بغلش گرفت و بلندش کرد. هنوز دست‌هایش تو دلش بود. نتوانست راست بایستد. یک توسری سنگین و چند تا کشیده دوباره او را روی زمین پرت کرد. چهره‌اش با درد گریه‌آلودی باز و بسته می‌شد. چهره‌اش زور می‌زد. سیزده سال داشت و پاهایش پتی بود. یک کادیلاک لپر سیاه براق، مثل یک خرچسونه میان جمعیت خوابش برده بود و ککش هم نگزیده بود که قالپاقش را کنده بودند. و پسرک، مثل مگس امشی خورده، میان دایره‌ای که از پاهای مفلوک ناخوش دورش کشیده بودند تو خودش پیچ‌و‌تاب می‌خورد و حرف‌های سیاه سنگینِ تلخی تو گوشش می‌خورد که نمی‌گذاشت دردش تمام بشود. -دزدی و اونم روز روشن؟ -حتماً این همون تو بودی که پریروزم آفتابه خونه ما رو زدی. -اصلاً بگو کی پای تو رو تو این کوچه واز کرد؟ -چن روز پیشم بادیه خونه ما رو بردن. -تو این کوچه کسی دله دزدی یاد نداشت. -حالا ماشین مال کیه؟ -ماشین؟ نمی‌شناسی؟ مال حاج احمد آقا، رییس صنف قصابه. -حالا آژانو صدا کنیم. -آژان که نیس. خودمون ببریمش کلونتری. -وختی انداختنش تو زندون و اونجا پوسید دیگه هوس دزی نمی‌کنه.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.