جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: هانکه به روایت هانکه

معرفی کتاب: هانکه به روایت هانکه شامل گفتگوی فیلم به فیلم میشل سیوتا و فیلیپ رویه با کارگردان بزرگ سینمای اتریش یعنی میشائیل هانکه. دو مصاحبه‌گر این کتاب می‌گویند: هانکه در این گفت‌وگوها از زیر هیچ یک از پرسش‌های ما شانه خالی نکرد، هرچند سرسختانه اصرار ورزید -واقعا مگر می‌شود جز این انتظار داشت؟ - که تن به تفسیر فیلم‌ها ندهد. پس قرار نیست در این کتاب متوجه شویم عاملان کارهای ناشایست در روبان سفید چه کسانی هستند، هم‌چنان که قرار نیست بفهمیم آن دو نوجوان در نمای پایانی پنهان چه می‌گویند: چه اهمیتی دارد؟ چرا که اصل در جای دیگری است، در دقت و ملاحظه‌ی صورت گرفته در ترکیب موسیقایی پیرنگ‌ها، در هدایت موشکافانه‌ی بازیگران یا در میزانسنی که نماینده‌ی نگاه خالقش به دنیاست. اگر خواندن این صفحات سهمی در درک بهتر و محبوبیت بیش‌تر سینمای هانکه ایفا کند، پس ما هم از این چالش سربلند بیرون آمده‌ایم. سینمای هانکه آن قدر گریزپاست که نمی‌توان آن را در یک کلیت واحد مورد بررسی قرار داد. همین تن زدن از مغلق گویی و همین میل به رک گویی بود که از همان نخستین فیلم بلندش، قاره‌ی هفتم که در سال ۱۹۸۹ در کن کشف شد، ما را مجذوب و شیفته‌ی سینمای او کرد. هانکه برای روایت سفر جانگزای یک خانواده‌ی معمولی به منتهای خود ویرانگری، سه روز را در فواصل زمانی یک ساله برگزید و فرصتی یافت تا شالوده‌ی سینمای خود را بنیان نهد: ناتوانی شخصیت‌ها از بیان احساسات، تاکید بر اشیاء روزمره، شیفتگی نسبت به تصاویر ثابت یا متحرک، گرایش به تکنیک حذف  نمای خارج از قاب و توجه بی حد و حصر به حاشیه‌ی صوتی. و این‌ها همه نشانه‌هایی بودند نه در نفی احساس، که در احاطه‌ی بر آن، در فرمی فرهیخته و دور از رسم روزگار.

هانکهمیشائیل هانکه

قسمتی از کتاب هانکه به روایت هانکه

-به قول مارشال مک‌لوهان، تلویزیون رسانه‌ای سرد است و زمانی که آدم چهره‌های سه شخصیت اصلی شما (در ویدئوی بنی) را می‌بیند، متوجه می‌شود که آن‌ها همگی نگاهی یخ زده دارند... *عملا رفتاری مشابه این نمی‌تواند از یک محیط خانوادگی گرم سر بزند. انبوهی مقاله در حوزه روانشناسی هست که این پدیده را تحلیل کرده‌اند. هستند آدم‌هایی که بد نیستند، اما فاقد احساس عاطفی‌اند. آن‌ها هم مثل بنی ممکن است بدون کمترین احساس پشیمانی دست به قتل بزنند. اگر به گذشته‌شان نگاهی بیندازیم، تقریبا همیشه متوجه می‌شویم که در محیطی بسیار سرد بزرگ شده‌اند. همین فقدان عاطفه‌ای که در قبال آن‌ها شاهد بوده‎ایم، به نوبه‌ی خود باعث می‌شود آن‎ها مهر و عطوفتی از خود نشان ندهند. هانکه -دنیای ویدئو- همان دهکده‌ی جهانی محبوب مک‌لوهان- فیلتری درست می‌کند که بین فرد و دنیایی که او را احاطه کرده، قرار می‌گیرد؛ و به این ترتیب، نمی‌گذارد درکی صحیح از واقعیت و آدم‌های شیء‌واره صورت بگیرد... *و همین امر رفتارهای به شدت خشونت‌آمیز را در پی خواهد داشت، همان رفتارهایی که مدام در رسانه‌ها شرح داده می‌شوند. خیلی وقت‌ها می‌گویم اگر اطلاعاتم درباره‌ی دنیا را فقط از طریق تلویزیون دریافت می‌کردم، تا الان خودکشی کرده بودم! اخبار تلویزیون فقط به شرح فاجعه و خشونت و رنج می‌پردازد؛ و فیلمهای داستانی هم برای از بین بردن هرگونه معنای واقعیت، بُعدی تماشایی به آن می‌دهند. اگر کسی هنوز بچه باشد یا تجربه‎ی شخصی خشونت فیزیکی را از سر گذرانده باشد که در کمال خوشبختی این وضع در مورد اکثر قریب به اتفاق مردم اروپایی صدق می‌کند، ممکن است این تغییر شکل خشونت به یک امر تماشایی را با واقعیت اشتباه بگیرد. چون مثلا حتی اگر به بچه گفته شود که نباید دیگری را بزند، این بچه به سختی می‌تواند چنین چیزی را باور کند، برای اینکه همیشه دارد آن را در تلویزیون می‎بیند و تازه، تماشایش لذت‌بخش هم هست. به این ترتیب، خود نگاه تغییر شکل پیدا می‌کند. اگر در شرایط عادی زندگی کنیم، ممکن است خودمان در نهایت متوجه چنین چیزی بشویم. ولی اگر تحت فشار عاطفی اجتماعی گیر کرده باشیم، شاید نتوانیم به راحتی مرز بین واقعیت و خیال را تشخیص بدهیم. چنین چیزی را الان در زنگ‌های تفریح می‌توان مشاهده کرد. در دوره‌ی ما وقتی توی مدرسه کتک کاری می‌کردیم، ضربه زدن به صورت ممنوع بود. اما حالا به وفور می‌بینیم طرف با پا می‌زند توی صورت یک نفر دیگر. این تغییر رفتار از کجا آمده؟ معمولا می‌گویند این ایراد جامعه است که خشن‌تر شده. اما این فقط نیمی از واقعیت است. درنده‌خویی‌های جنگ جهانی دوم بلافاصله باعث افزایش خشونت پس از جنگ نشد. البته نمی‌خواهم بگویم صرفا مسئولیت به عهده‌ی رسانه‌هاست؛ چون شاید خنده‌دار باشد، ولی به نظرم این موضوع غیرقابل انکار است که رسانه‌ها در مسئولیت تبدیل خشونت به امری روزمره سهم دارند. -رسانه‌ها یک‌جور غریب نمایی دنیا را همراه آورده‌اند. این دنیا را دیگر نه بی واسطه بلکه به واسطه‌ی بازنمایی می‌توان درک کرد. *باید به پدیده‌ی تکرار در بازنمایی خشونت هم اشاره کنیم. در زندگی روزمره بسیاری از مردم را می‌بینیم که توی خیابان‌ها بوق می‌زنند و در مترو رفتاری تهاجمی دارند. ولی خیلی به ندرت می‌بینیم کسی، کسی را کتک بزند. اما در تلویزیون این قضیه تمامی ندارد!

 
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.