جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: مردان بدون زنان

معرفی کتاب: مردان بدون زنان مجموعه داستانی است از ارنست همینگوی. همینگوی برنده‌ی جایزه‌ی ادبی نوبل و پولیتزر و نشان مانوئل دسپیدس، در جنگ ایتالیا، ترکیه، یونان و جنگ‌های داخلی اسپانیا حضور داشت. داستان‌های کوتاه و ادبیات منحصر به فرد او لقب مرد بزرگ آمریکا را برایش به ارمغان آورد. مجموعه داستان مردان بدون زنان مجموعه‌ی چهارده اثر کوتاه از نام‌آشناترین آثار ارنست همینگوی است. ارنست تعدادی از این داستان‌ها همچون تپه‌هایی مثل فیل سفید، آدمکش‌ها، مسابقه‌ی پنجاه هزار دلاری و بازجویی ساده از مهمترین داستان‌های کوتاه این نویسندگان آمریکایی‌اند.

قسمتی از داستان آدمکش‌ها از کتاب حاضر:

درِ ناهار خوری هنری باز شد و دو مرد آمدند تو. نشستند جلو پیشخان. جورج پرسید: چی میل دارید؟ یکی از مردها گفت: نمی‌دانم. ال، تو چه می‌خوری؟ ال گفت: چه عرض کنم. خودم هم نمی‌دانم چه می‌خواهم بخورم. بیرون، هوا رو به تاریکی می‌رفت. نور چراغ‌های خیابان از پنجره می‌آمد تو. هر دو مرد، جلو پیشخان صورت غذا را می‌خواندند. از آن طرف نیک آدامز آن‌ها را می‌پایید. آن‌ها که آمدند تو با جورج حرف میزد. اولی گفت: من گوشت سرخ شده با سس سیب و پوره‌ی سیب زمینی می‎خورم. -هنوز حاضر نیست. - خب اگه حاضر نیست چرا تو این صورت غذای لعنتی نوشتی. جورج گفت: برای شام است. می‌توانید ساعت شش تشریف بیاورید و میل کنید. جورج نگاه به ساعت دیواری پشت پیشخان کرد: حالا که ساعت پنج است. مرد دوم گفت: ساعت پنج و بیست دقیقه است. -ساعت شما بیست دقیقه جلو است. مرد اول گفت: بی خیال ساعت. غذا چی دارید بخوریم؟ جورج گفت: هر جور ساندویچ که دل‌تان بخواهد. تخم مرغ و همبرگر یا استیک. -من کوفته ریزه با نخود سبز و سس خامه و سیب زمینی می‌خواهم. -آن غذای شام است. -حالا هرچه که ما می‌خواهیم مال شام شد؟ از همه این طور پذیرایی می‌کنید؟ -تخم مرغ و همبرگر، گوشت بو داده و تخم مرغ و جگر تقدیم کنم؟ مردی که ال صدایش می‌کردند گفت: من همبرگر و تخم مرغ می‌خورم. کلاه دربی به سر داشت و پالتوی سیاهش روی سینه دکمه می‌خورد.صورتی ریزنقش و دهانی کوچک داشت. شال گردن ابریشمی و دستکش داشت. دیگری هم گفت: من گوشت و تخم مرغ می‌خورم. او هم قد ال بود، قیافه‌شان فرق می‌کرد اما مثل دوقلوها لباس پوشیده بودند. هر دو پالتوهای تنگ و چسبان به تن داشتند. آرنج‌های‌شان را به پیشخان تکیه داده بودند. ال پرسید: نوشیدنی هم داری؟ جورج گفت: آبجو سفید، بیوو، آبجوی زنجبیلی. -منظورم این است که چیزی درست و حسابی برای نوشیدن داری؟ آن یکی گفت: این شهر خیلی گند است. اسمش چیه؟ -سامیت. ال از دوستش پرسید: تا حالا اسمش به گوشت خورده؟ دوستش گفت: نه! ال پرسید: شب‌ها این جا چه کار می‌کنند؟ دوستش گفت: شب‌ها شام می‌خورند. همه می‌آیند و مفصل شام می‌خورند. جورج گفت: بله، درست است. ال از جرج پرسید: پس تو فکر می‌کنی درست باشد؟ -پس چی! -پسر تو چقدر زرنگی. مگر نه؟ جورج گفت: البته که زرنگم. مرد ریزه اندام دیگر گفت: ولی گمان نمی‌کنم زرنگ باشی. ال، به نظرت باهوش است؟ ال گفت: نه بابا قیافه‌اش که مثل پخمه‌هاست. رو به نیک کرد و گفت: اسم جناب عالی؟ -آدامز. ال گفت: این هم یک پسر زرنگ دیگر. مکس این یکی باهوش نیست؟ مکس گفت: این شهر پر بچه‌های زرنگ است. جورج دوتا پیش دستی همبرگر و تخم مرغ و گوشت و تخم مرغ آورد و دو دیس سیب زمینی سرخ کرده هم گذاشت کنارش و دریچه‌ی آشپزخانه را بست. از ال پرسید: مال تو کدام است؟ -یادت نمی‌آید؟ -همبرگر و تخم مرغ. مکس گفت: چه باهوش! تخم مرغ و همبرگرش را برداشت. با دستکش، غذا خوردند. جورج آنها را موقع خوردن می‌پایید.مکس به جورج نگاه کرد و گفت: به چی زل زدی؟ -من؟! -زهرمار. زل زده بودی به من. ال گفت: شاید خواسته با تو شوخی کند، مکس. جورج خندید. مکس گفت: ببند! نیشت را. مجبور که نیستی بخندی. شیرفهم شد؟ جورج گفت: خب بابا. منظوری نداشتم. مکس رو به ال کرد و گفت: می‌گوید منظوری نداشتم. پسرِ خوبی است. ال گفت: بچه‌ی چیز فهمی است...  
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
نوبت 5 سال پیش
فایل صوتی هم داره؟
امير آدينه 5 سال پیش
سلام تا کنون نه متاسفانه