جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: مجردها

معرفی کتاب: مجردها نمایشنامه‌ای است از دوید فوئنکینوس. دوید فوئنکینوس نویسندۀ جوان و با استعداد فرانسوی است که از همان ابتدای کار، موفقیت‌های بسیاری به دست آورد و طبق آمار روزنامۀ فیگارو، او هم‌اکنون یکی از پنج نویسنده‌ای است که آثار پرفروشی دارند. گواه این موضوع، دریافت جایزۀ فرانسوآ موریاک برای اولین رمانش، وارونگی حماقت (۲۰۰۲)، است. آثار او تاکنون به ۳۶ زبان ترجمه شده‌ است. فوئنکینوس به اتفاق برادرش، استفان فوئنکینوس، که مدیر هنری کارگردانان بزرگی همچون ژان لوک گدار، کلود شابرول، فرانسوآ اوزون، پیتر گرینوی، وودی آلن و... است، فیلمنامه هم می‌نویسد. با بررسی آثار فوئنکینوس، می‌توان دریافت که او به نوشتن طنزگونۀ مضامین بسیار علاقه‌مند است و با بهره‌گیری از موقعیت‌های روزمره، عاشقانه، طنز و گاهی غمگین، در خلق صحنه‌های واقعی زندگی انسان‌ها خوش درخشیده است و در آثارش، ما را به‌راحتی، با شخصیت‌هایش همراه می‌کند. توصیفات و جزئیاتی که در آثار او می‌بینیم، نشان‌دهندۀ دقت فوئنکینوس به نکات ظریفی است که روزانه با آن‌ها سروکار داریم و به‌آسانی از کنارشان می‌گذریم. سیلوی و میشل، شخصیت‌های نمایشنامۀ مجردها، در یک بنگاه همسریابیِ رو به انحطاط کار می‌کنند. آن‌ها آن‌قدر از احساسات خود برای زندگی دیگران مایه گذاشته‌اند، که خود را به فراموشی سپرده‌اند. همدیگر را نگاه می‌کنند، جست‌وجو می‌کنند و زمان کِش می‌آید. این اثر داستان بسیار ساده‌ای است با خواسته‌های ساده: جست‌وجوی خوشبختی و با هم خوشبخت بودن... حرکت‌های ساده و عادت‌ها، همچون دنیای آبسورد و متفاوت ژاک تاتی، جایگاه مهمی در این نمایشنامه دارند. مشکل ارتباطی، شخصیت‌ها را آسیب‌پذیر کرده است. میشل و سیلوی به محض اینکه می‌خواهند ارتباط بگیرند، گرفتار افراط می‎شوند و همه‌چیز متزلزل می‌شود و درست همین‌جاست که به دنیای کمدی خالص گام می‌نهیم. این نمایشنامه سرشار از سرزندگی است...

قسمتی از نمایشنامه مجردها:

در یک رستوران تقریباً شیک، میشل کمی نگران، منتظر کسی است و مدام در را نگاه می‌کند. میشل (با خود): آره، درسته، من خیلی فیلم‌های آنتونیونی رو دوست دارم. هرچند که می‌دونم به نظر بعضی‌ها اغراق‌آمیزه... ولی صحنه تنیس بدون توپ واقعاً فوق‌العاده‌ است، مثل اینکه یه مسابقه فوتبال بدون توپ رو تصور کنی... سیلوی (با لباسی بسیار شیک وارد می‌شود): با خودت حرف می‌زنی؟ میشل (متعجب): نه، با صدای بلند حرف می‌زدم... این جا چی کار می‌کنی؟ مشکلی پیش اومده؟ سیلوی: چیه؟ بده من این‌جا باشم؟ میشل: نه اصلاً... اما من قرار داشتم ... خب، خودت که می‌دونی... و... آه... می‌فهمم... اون آدم تویی؟ سیلوی: نه، اون‌طور که تو فکر می‌کنی نیست... اگه مردم نگاهمون می‌کردن حتماً فکر می‌کردن که تو با من قرار داری و من به جای اون دختره اومدم و... اما موضوع این نیست... میشل: کدوم مردم؟ از چی حرف می‌زنی؟ سیلوی: ول کن. می‌خواستم بهت بگم که من واقعاً می‌خواستم یه قرار برات تعیین کنم، اما این وسط یه اتفاق غیر منتظره افتاد. میشل: جدی؟ سیلوی: آره... یه اتفاق غیر منتظره. میشل: چه اتفاقی؟ سیلوی: خب... اون مرده. میشل: چی؟ دختری که باید می‌دیدمش. سیلوی: نه، میشل... بنگاه. بنگاه مرده میشل. میشل: بنگاه... سیلوی (دیگر نمی‌تواند ناراحتی خود را پنهان کند) آره، بنگاه... بنگاه ما... دیروز منم انداختن بیرون... تموم شد، دیگه همه چیز تموم شد... میشل (بلند می‌شود) متأسفم، متأسفم... ولی نگران نباش... مثل من می‌شی... یه حرکت دوباره... کار پیدا می‌کنی، می‌تونی با من کار کنی... فکر کنم می‌خوان استخدام کنن... سیلوی: جدی؟ میشل: عالی می‌شه که دوباره گروهمون رو راه بندازیم. می‌تونیم ژان پی‌یرو رو هم خبر کنیم. سیلوی: آه... خبر نداری؟ میشل: نه، از چی؟ سیلوی: خب... بعد از اخراج و طلاقش... خب... میشل: چی شده؟ چه خبره؟ سیلوی: خب... میشل: نه... نگو که خودکشی کرده... سیلوی: نه، بدتر از این. میشل: بدتر؟ سیلوی: آره، اون یه سگ خریده. میشل: خب؟؟ سیلوی: افتضاحه. سر دو روز سگه فرار کرده و ژان پی‌یر به این نتیجه رسیده که هیچ‌کس حاضر نیست با اون زندگی کنه. اخراجش کرد‌ن، زنش ترکش کرده و سگش هم ولش کرده!
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.