جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: شهر و خانه
کتابی است از ناتالیا گینزبورگ ، نویسندهی بزرگ ایتالیایی. گینزبورگ، نویسندهای است با نثری ساده و صریح که خواننده را به وقایع روزمره و عادی، اما لبریز از حقایق تلخ و گزشهای دلهرهآور میکشاند. گویی او در برابر آیینهای نشسته است تا از ورای نوشتاری برتافته از کلمات معمول و به دور از ابداعات ادبی، تصویر غبارآلودی از آن سوی زمان را به سطح جیوهی شفاف این سوی آینه بکشاند و در این گذر از پندارهای بیپایان، همواره به تکرار کلمات و جملات میپردازد تا حجم معطر خاطرههای دور را دو چندان کند. و در این عبور صمیمی، از نظم نگارش معمول روی برمیتابد و غالبا ساختار جملات را در نظمی تازه-که در آغاز، غریب و ناملموس مینماید- رقم میزند. بیشترین جملات گینزبورگ، کوتاه و برگرفته از کمترین کلمات است: گاه بی فاعل، بی فعل و یا بی هر دویشان. شهر و خانه، حکایت روزنامهنگاری ایتالیایی است به نام جوزپه که به لحظ دلتنگیهای عمیق از جامعه و بیزاری از تکرار غمگنانه زندگی و همچنین به دلیل مشکلات اقتصادی، تصمیم به مهاجرت به آمریکا، نزد برادرش میگیرد. جوزپه قبل و بعد از سفر، ارتباط خود را با دوستان فقط از طریق نامهنگاری حفظ میکند، چرا که از این طریق میتواند به ثبت وقایع و احساسات خود و دیگران بپردازد.قسمتی از کتاب شهر و خانه:
جوزپه به فروچو رُم، ۱۵ اکتبر فروچوی عزیز! امروز بلیت خریدم. یک ماه و پانزده روز دیگر، سیام نوامبر، حرکت میکنم. هفتهی پیش سه صندوق فرستادم. داخلشان چند کتاب، چند دست لباس و چند تا پیراهن هست؛ وقتی که رسید، به من تلفن کن. میدانم که تو تلفن را به نامه ترجیح میدهی؛ من برعکس. از این که حرکت میکنم و دوباره تو را میبینم، خیلی خوشحالم. این اواخر، زندگی در این جا طاقتفرسا شده بود. دیگر نفسم بالا نمیآمد. وقتی تصمیم گرفتم پیش تو بیایم، حالم جا آمد. سفر برایم دلتنگیهای بسیاری دارد. فکر میکنم که دلم برای برخی آدمها و جاهایی که خیلی دوستشان دارم، تنگ خواهد شد. فکر نمیکنم که دوستان تازهای پیدا کنم. دیگر در این سن و سال گوشهگیر شدهام. در این جا چندتایی دوست داشتم که دلم برایشان تنگ خواهد شد. در هر صورت باید از چیزهایی هم رنج برد. مصاحبی چون تو خواهم داشت و برایم بسیار ارزشمند خواهد بود. همان طور که میدانی به تو خیلی علاقمندم. طی این سالیان کمبود تو را به شدت احساس کردهام. دیدارهایمان با آن که کوتاه بود، اما برایم شادیبخش بود. در عین حال اندوهگینم هم میکرد، چرا که همواره نگران بودم که نکند کوتاه بودن دیدارمان، تو را دلتنگ کند و همیشه میترسیدم که مبادا مصاحبتم برایت دلچسب نباشد. اغلب از خود میپرسم که آیا از آمدنم خوشحال خواهی شد. تو بودی که گفتی من بیایم. بله، اما گاهی دچار تردید میشوم که نکند از آمدنم پشیمان شوی. اما اگر پشیمان هم شوی، دیگر کار از کار گذشته است. بلیت را گرفتهام و حتما حرکت خواهم کرد. تلاش خواهم کرد تا از نظر مالی کمترین فشار را بر تو وارد کنم. به آمریکا میآیم. مثل کسی که تصمیم گرفته است خودش را به آب پرت کند و از آن سو مرده، زنده و یا آدمی متفاوت بیرون بیاید. میدانم که این حرفها تو را میشوراند ، اما من این چنین احساس میکنم و میخواهم که تو هم آن را بدانی. دلم برای پسرم تنگ نخواهد شد، چون هرگز او را نمیبینم. در آغوشت میگیرم.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...