جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: سفر با دوچرخه به افریقا

معرفی کتاب: سفر با دوچرخه به افریقا شامل سفر عباس رزاقی به افریقا. رزاقی می‌گوید سفری که این سفرنامه ماحصل آن شد، در ابتدا قرار بود رکاب زنی‌ یک مسیر دور دنیا باشد. اما به عللی موفق به حضور در جاده‌های امریکای جنوبی، استرالیا و آسیا نشدم و به ناچار برنامه‌ی سفر را در پایانِ مرحله‌ی رکاب زنی در قاره افریقا جمع کردم. افریقا آن چیزی نبود که ما در فیلم‌ها می‌بینم. ذهنیتی که من از افریقا داشتم، با چیزهایی که طی حضور خود در افریقا بطور عینی می‌دیدم، تفاوت بسیاری داشت. آنچه که ما در فیلم‌ها راجع به افریقا می‌بینیم، بیشتر ساخته‌ی کمپانی‌های سازنده فیلم‌های رازِ بقایی است. افریقا تمامش پارک تحت حفاظت و ملی نیست، بلکه در آنجا هم زندگی هست اما زندگی از نوع سخت.

قسمتی از کتاب سفر با دوچرخه به آفریقا:

در حیاطی که خانه‌ی هونوری در آن قرار داشت، زن و مرد جوانی در یک اتاق گلین زندگی می‌کردند که در عین فقر و نداری، زندگی آمیخته با آرامش و سعادتمندی داشتند. همه‌ی دارایی آن‌ها عبارت بود از یک منقل به عنوان اجاق آشپزی، چند ظرف فلزی، یک کفگیر، دو سه عدد لیوان، یک هاون چوبی و یک خمره‎ی آب. مرد جوان صبح می‌رفت، عصر با یک دستمال بقچه‌ی حاوی خوراکی برمی‌گشت. از اتاق آن‌ها اگر صدایی به گوش می‌رسید، صدای شادی و خنده بود. زندگی آن زن و مرد به قدری خوب و خوش بود که به حالشان غبطه می‌خوردم. گاهی که زندگی آن زن و مرد را با همسان‌های ایرانی‌شان مقایسه می‌کردم، می‌دیدم بعضی از زن‌ها و مردهای ما به چه اباطیل و چرندیاتی می‌پردازند و در نبود جزئی‌ترین موارد، دو روز زندگی دنیا را به کام خود و اطرافیان تلخ می‌کنند. در گوشه‌ی اتاق هونوری خمره‌ی بزرگی وجود داشت که میرابِ محل روزی یک سطل آب داخل آن می‌ریخت و پولی می‌گرفت و می‌رفت. این آب مصرفی یک شبانه‌روز هونوری بود. حال اگر می‌خواست به حمام برود، آن روز میراب دو سطل آب داخل خمره می‌ریخت. هونوری با یک سطل آب، سر و تنش را می‌شست و استحمام می‌کرد. آبی که میراب‌ها می‌فروختند، زلال و تصفیه شده بود. این آب به شعبه‌های آب فروشی لوله کشی شده بود. میراب‌ها در جلوی شعبه‌ها سطل‌ها را پر از آب می‌کردند و در داخل چرخ دستی می‌گذاشتند و در معابر می‌گشتند و به صاحبان منازل و اماکن می‌فروختند. از روزی که در خانه‌ی هونوری مقیم شدم، تهیه غذا و پخت و پز با خودم بود. میرآب روزی دو سه سطل بیشتر از قبل آب می‌آورد و در خمره‌ی بزرگ گوشه‌ی اتاق می‌ریخت و می‌رفت. از بازار شهر مقداری کنسرو، بُنشن، روغن، چای و قند تهیه کرده بودم. یکی از همسایه‌ها مرغ تخم گذار داشت که به محض تخم گذاشتن مرغ‌ها، تخم مرغ‌ها را با ما می‌فروخت. خلاصه با هونوری همکاسه و هم خوراک بودیم.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.