جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: سرگذشت حاجی بابای اصفهانی

معرفی کتاب: سرگذشت حاجی بابای اصفهانی کتابی شیرین و خواندنی که تألیف آن محل بحث است: آیا جیمز موریه آن را واقعاً تألیف کرده یا از روی متون کلاسیک فارسی، برگردان کرده است. مجتبی مینوی دلایلی ارائه داده که بر اساس استدلالش، این متن، متنی فارسی بوده که موریه آن را به انگلیسی برگردانده است. ترجمۀ ماندگار و ماندنی این اثر به فارسی هنر میرزا حبیب اصفهانی است که هرچند براساس ترجمۀ فرانسویِ متن انگلیسی صورت گرفته؛ ولی بسیار شیواتر و زیباتر از اصل انگلیسی و ترجمۀ فرانسوی آن است. اگر سرگذشت حاجی بابا به‌دلیل نثر انگلیسی خوب و موضوع آن، کتابی نظرگیر بوده، ترجمۀ میرزا حبیب آن را برای فارسی‌زبانان به شاهکاری تبدیل کرده است. میرزا حبیب روستازاده‌ای اهل اصفهان بود که تحصیلات خود را در اصفهان و تهران و بغداد گذراند. در سال ۱۲۸۳ به‌دلیل هجویه‌ای که در حق محمدخان سپهسالار، صدراعظم وقت، سروده بود، از تهران تبعید شد و به استانبول رفت و یکی از اعضای انجمن معارف عثمانی شد و سپس از آنجا رهسپار بورسا در خاک امپراتوری عثمانی، شد. گذشته از جنبۀ سرگرم‌کننده و ادبی آثاری مانند سرگذشت حاجی بابای اصفهانی، شناسایی عقاید و شیوۀ زندگی و آداب اقوام و ملل از ویژگی‌های درخور توجه آن آثار است. جزئیات مربوط به سبک پوشش، آداب اجتماعی، سازمان‌های حکومتی، شیوه‌های حکمرانی، رفتار مأموران و موضوعات بسیارِ دیگر در یک برهۀ تاریخی در ایران، به این اثر رنگی داستانی-تاریخی می‌بخشد.

قسمتی از کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی:

بعد از گذشتن از عراق به خاک دامغان در طرف شرقی آنجا در کنار راهی که از مشهد به تهران می‌رود، ارسلان سلطان روی به یاران کرد که در اینجا توقف باید شاید قافله‌ای به چنگ آید. در نزدیکی راه بر سر تپه‌ای دیدبانی برگماشتند. سحرگاهان دوان‌دوان بیامد که از میان راه‌گرد و غباری عظیم برپاست گویا کاروان است. ما دست و پای برای یغما جمع‌کنان دست و پای اسیران را بستیم تا بعد از یغما به همراه بریم. همه حاضر یراق اسب‌ها راندیم. ارسلان سلطان بنفسه طلایه‌داری می‌کرد. مرا بخواست که حاجی امروز روز مردانگی است. به همراهی من بیا و به حرکاتم ملاحظه نما که روزی به کار‌ت خواهد خورد وانگهی شاید با کاروانیان به گفتگو افتد ترجمانی کن. چون گرد و خاک نزدیک رسید ارسلان سلطان را حال دگرگون شد که می‌ترسم این گرد توتیای چشم ما نباشد. تند می‌رانند. پراکنده نمی‌روند. برق تفنگ پدیدار است. اسبان یدکی دارند. گمان نمی‌برم دست ما به جایی بند شود. چون نیک نظر کرد گفت: دانستم که کاروان نیست یکی از اعیان دولت یا حاکم مملکتی است به مستقر خویش می‌رود. از کثرت خدم و حشمش معلوم است. من اینحال را برای گریز، فرصت نیکی دیدم، دلم به تپیدن آغازید. با خود اندیشیدم تا بی‌آنکه به ارسلان سلطان بفهمانم گریبان از چنگ او برهانم بدین تدبیر که چون به رهگذران نزدیک شوم خود را اسیر ایشان سازم. با خود می‌گفتم که اگر چه در اول بد می‌گذرد اما زبان دارم حالی ایشان می‌کنم و نجات می‌یابم. پس ارسلان سلطان گفت پیشتر برویم و تحقیق حال رهگذران کنیم. من بی دستوری او از پشت تپه اسب راندم و او بقصد آنکه مرا باز دارد از عقب من تاخت. چون بسر تپه رسیدیم خود را در یک تیر پرتاب روبروی رهگذران دیدم. سواران را چون چشم به ما افتاد، شش هفت تن از ایشان جدا شدند و روی به ما تاخت آوردند. ما برگشتیم. هر چه ارسلان سلطان تندتر راند من آهسته‌تر راندم تا اینکه دستگیر افتادم. از اسبم فرود آوردند. تاراج اسلحه و کمربند پنجاه تومانی حتی استره‌های هدیۀ پدر یک دقیقه بیش نکشید. هرچه فریاد کردم که مترسید من نمی‌گریزم، من به عمد خواستم به دست شما افتم گوش ندادند. دست‌هایم را با شالم از شانه استوار بربستند و با ضرب سیلی و مشت به حضور لزرگ خود بردند. بزرگ ایشان با تمکین تمام به تماشا ایستاده بود. از احترام و تعظیم زیر دستان وی گفتم شاید شاهزاده باشد. پشت گردنی‌ای چندم زدند که زودباش کرنش کن. من هم زود کرنش کردم. خدم و حشم بر دور او حلقه زدند. امر فرمود تا دست‌هایم را بگشودند. فی‌الفور برجستم و دامنش را گرفتم که پناه به شهزاده دخیل دخیل به فریادم برس. فراشی منع کردنم خواست. شاهزاده نگذاشت که پناه آورده کار مدار. پس به امر وی زمین خدمت بوسیدم و مختصر ماجرای خود را بیان کردم و گفتم اگر باور ندارید بر ایشان حمله آورید. ملک‌الشعراء را با دو تن اسیر دیگر از دست ایشان بگیرید تا به این معنی شهادت دهند. در آن حال سوارانی که در تعاقب ارسلان رفته بودند برگشتند. ترسان و هراسان به امام رضا قسم خوردند که دست کم هزار نفر ترکمان بر ما مهیای هجومند. من هرچند سوگند خوردم که بیش از بیست تن نیستند کسی گوش نداد و با تهمت جاسوسی و دروغ‌گویی به انکارم برخاستند و قسم یاد نمودند که اگر ترکمانان بر ما هجوم آورند اولین کار ما اینکه سر ترا می‌بُریم!
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.