جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: تنهایی اعداد اول
رمان تنهایی اعداد اول اولین اثر ادبی پائولو جوردانو، نویسندهی اهل تورین ایتالیاست. این کتاب در مدت کوتاه توجه بسیاری از منتقدان و اهالی ادبیات را به خود جلب کرد و در سال ۲۰۰۸ برندهی جایزهی استرگا، جایزهی کمپیلو و جایزهی ادبی مرک سرونو شد. تنهایی اعداد اول که وقایع آن در شهر تورین و بین سالهای ۱۹۸۳ تا ۲۰۰۷ میگذرد، روایتگر زندگی دختر و پسری به نام آلیس دلاروکا و ماتیا بالوسینو است که خیلی زود، و از هفت، هشت سالگی با تلخیها و ناکامیهای زندگی مواجه میشوند. تنهایی اعداد اول نوعی جستوجو برای صعود به درون ذهن است و نویسنده با واکاوی، تحلیل روانکاوانه شخصیتها و تکرار و رجعت روانشناسانه و زبانی، به مرز شناخت میرسد و وجود نوعی خلا تفاهم و عشق را در زندگی امروز نشان میدهد. بر اساس این رمان، فیلمی به کارگردانی ساوریو وستانتزو در استودیو مدوزا فیلم ساخته شد. فیلم تنهایی اعداد اول با شرکت بازیگرانی چون ایزابلا روسلینی،آلبا روهر واچر و فیلیپو تیمی در سال ۲۰۱۰ در جشنوارهی فیلم ونیز به نمایش درآمد.قسمتی از کتاب تنهایی اعداد اول:
سولیداد پنج سال پیش که در خانهی دلاروکا مشغول شده بود گفت بیوه است. اما واقعیت چیز دیگری بود. شوهرش، که او هم اهل اکوادور بود، پس از ورود به ایتالیا سولیداد را رها کرده بود و او برای اینکه بتواند سالم زندگی کند خودش را به دروغ بیوه معرفی میکرد و همیشه هم لباس سیاه میپوشید که نشان دهد به خاطر مرگ شوهرش همچنان عزادار است. اما آن شب دروغش لو رفت. او مجبور شد همهی ماجرا را برای آلیس تعریف کند، همچنین جریان آن مردی را که اسمش ارنستو بود. ارنستو پیرتر از سولیداد بود و همسرش را به دلیل سرطان پانکراس از دست بود و به ناچار تنها زندگی میکرد و از سولیداد خواسته بود تا با او ازدواج کند. آنها فقط یکشنبهها، پس از مراسم کلیسا، همدیگر را ملاقات میکردند و ناهار یا شام را با هم میخوردند. ارنستو منتظر جواب خواستگاریاش بود و سولیداد نمیدانست این قضیه را چطور با خانوادهی دلاروکا مطرح کند. آلیس از این که فهمید سولیداد دیر یا زود از پیش او میرود ناراحت شد و به گریه افتاد. ترس از تنهایی آزارش میداد. سولیداد مونسش شده بود و بودنش در آن خانه برای آلیس یک موهبت به حساب میآمد. سولیداد مثل همیشه آلیس را نوازش کرد و قول داد هیچگاه او را فراموش نکند. -تو همیشه دختر من میمونی و من همیشه دوستت دارم. آلیس قوت قلب گرفت و از این که میتوانست همچنان به سولیداد اعتماد کند خوشحال بود. تصمیم گرفت قضیهی جشن تولد را برایش تعریف کند. -سول، من شنبهی دیگه به جشن تولد یکی از دوستام دعوت شدهم. میتونی بهم کمک کنی یه کاری انجام بدم؟ بهت احتیاج دارم. -به...چه عالی! چه کاری میتونم برات انجام بدم؟ -میخوام شیرینی درست کنم.کمکم میکنی؟ سولیداد خندید و گفت: بله عزیزم. حالا چه شیرینیای میخوای بپزی؟ تارت یا تیرامیسو؟ آلیس شانههایش را بالا انداخت: نمیدونم، اما فکر کنم شیرینی دارچینی خوب باشه. سولیداد دستش را گذاشت روی شانهی آلیس و گفت: حتما. شیرینی دارچینی رو از مادرم یاد گرفتهم. آلیس خندید و با چشمانی که انگار چیزی را تمنا میکردند به سولیداد خیره شد و من من کنان گفت: راستی سول، روزی که سرت خلوت بود و کاری نداشتی، میآی با هم بریم یه جایی؟ -کجا؟ آلیس یواش گفت: آرایشگاه. سول تعجب کرد: وای خدایا...عشقم من نمیتونم. اگه آقای دلاروکا بفهمه حتما منو اخراج میکنه. آلیس التماس کنان گفت: خواهش میکنم سول، با من بیا. میخوام اون روز حسابی خوشگل بشم. سولیداد گفت: اما میدونی که پدرت زیاد از این کارا خوشش نمیآد. آلیس یک مرتبه عصبانی شد: خُب خوشش نیاد. اون دیگه نمیتونه نظرش زو به من تحمیل کنه. سولیداد گیج شده بود. نمیدانست چه جوابی بدهد. چشمهای ملتمس آلیس را که میدید، دوست داشت همراهش برود و از طرفی از پدر آلیس میترسید. آلیس راه حل بهتری داشت. ببین سول، این مسئله میتونه مثل یه راز بین ما بمونه، همونطور که قضیهی شوهرت و ارنستو الان بین ما یه رازه. اگه تو به پدرم نگی، کسی از این ماجرا خبردار نمیشه. قبول میکنی؟ سولیداد به زمین خیره شده بود و فکر میکرد. آلیس دختر رازداری بود و نمیگذاشت کسی از ماجرای همسر سولیداد بویی ببرد. حالا نوبت او بود که به آلیس کمک کند.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...