جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: ترس و لرز
کتابی است از آملی نوتومب و ترجمه شهلا حائری. در اوایل سال ۱۹۹۰، آملی نوتومب در شرکتی ژاپنی استخدام میشود و بهناچار با شرایط و قواعد کاری و رفتاریای روبهرو میشود که ترس کاملاً برایش غریب و غیرقابل درک است و همین نیز سبب میشود که او رمان ترس و لرز را بنویسد. راوی داستان زنی است بلژیکی که پس از پایان تحصیلاتش در بلژیک، به سرزمین کودکیاش در ژاپن بازمیگردد و در شرکتی بزرگ استخدام میشود. از بدو ورودش به این شرکت، رفتار ناشیانه و غربیاش باعث بروز سوءتفاهمات و مشکلاتی میشود که او را تا درجۀ نظافتچی تنزل میدهد. این رمان که جایزۀ بزرگ آکادمی فرانسه را از آن خود کرده است، صددرصد برگرفته از زندگی و سرگذشت نویسندهاش است. آملی نوتومب پس از هشت سال، داستان زندگی تحقیرآمیزش را در این شرکت، روی کاغذ میآورد. نویسنده که خاطرات کودکی شیرینی از ژاپن دارد، ناگهان با کشور و مردمی روبهرو میشود که گویی هدفی جزء تحقیر و خوار کردن این دختر بلژیکی ندارند. راوی خیلی زود درمییابد که تمام آنچه تاکنون خصوصیات برجسته و محاسن او بوده است، در ژاپن در زمرۀ معایب اوست و خیلی زود از او میخواهند که در شرکت، دیگر به زبان ژاپنی حرف نزند؛ زیرا مشتریان مهم شرکت هنگامیکه میبینند یک بیگانه کاملاً به زبان آنها مسلط است، دیگر احساس اعتماد نمیکنند و در اجرای قراردادها اخلال به وجود میآید. او همچنین درمییابد که بعضی واژهها و اصطلاحات روزمره در غرب، در ژاپن باعث رنجش و کدورت میشود و حتی اهانت دانسته میشود. برای مثال، گفتن جملۀ ساده «این درست نیست» اهانت به شنونده است. نویسنده در این اثر، با قلمی شیرین، خاطراتش را بازگو میکند؛ خاطرات تلخی که با اغماض و طنز بیان میشود. در این اثر، کوچکترین نفرت و اکراهی به ژاپن دیده نمیشود. زنی که رئیس راوی است و بدترین جفاها را در حق او بهجا میآورد، الههای از زیبایی و سلیقه است. این رمان رویارویی دو فرهنگ کاملاً متفاوت است و نقدی ظریف است بر جامعۀ ژاپن. در سراسر این اثر، راوی، که زنی است تحصیلکرده و همنام نویسنده، به دلیل غربی بودنش آماج هر حملهای قرار میگیرد تا جایی که علناً رئیسش او را عقبماندۀ ذهنی مینامد. تقابل دو فرهنگ غرب و شرق، در همۀ جوانب زندگی آملی مشهود است: نحوۀ نگاه کردنش، سخن گفتنش، کار کردنش و کل وجودش معرف تکبر و انحطاط غرب است. در هر مناسبتی، غربی بودن پتکی است که بر سرش فرود میآید. غربی بودن، یعنی بینزاکت بودن، فردگرا بودن، خودخواه بودن، منافع خود را بالاتر از منافع شرکت و جامعه قرار دادن، گستاخ بودن، خودرأی بودن، ابراز عقیده کردن و... تا جایی که از او میپرسند آیا تمامی بلژیکیها مانند او احمقاند! تمامی ضعفها و اشتباهات آملی تعمیم داده و به حساب غربی بودنش گذاشته میشود و در هر موقعیتی برتری ذهن ژاپنی نسبت به غربی به رخ کشیده میشود. آملی نوتومب با نوشتن این رمان، پس از هشت سال، توانست با حربۀ طنز، خاطرات تلخش را بزداید و تحلیلی واقعگرا و ملموس از سنت فرهنگ ژاپن ارائه دهد. درواقع، نویسنده با نوشتن این رمان، خود را از بند خاطرات تلخش آزاد میکند و با برگزیدن سبکی مناسب، قدرت را به دست میگیرد و روایت را آنطور که میخواهد بیان میکند. آملی نوتومب در این رمان با قلمی شیرین و ساده، ما را با خود به کشور آفتاب تابان میبرد تا دمی با او زندگی کنیم و او نیز تجربیات خود را با قلمی شیرین با ما در میان بگذارد.قسمتی از رمان ترس و لرز:
وقتی در شرکت یومیموتو تنهای تو شدم، حالت شور و سرمستی به من دست داد. البته وقتی دیدم شبها هم خوب مغزم کار نمیکند، زود از سرم پرید. بیوقفه کار کردم ولی بینتیجه. ساعت چهار صبح دست و صورتم را شستم، لباسم را عوض کردم، چای پررنگی خوردم و سرکارم حاضر شدم. اولین کارمندها ساعت هفت آمدند. فوبوکی یک ساعت بعد رسید: نگاه سریعی به کازیۀ صورتحسابهای بررسی شده انداخت و دید که مثل همیشه خالی است، سرش را تکان داد. شب دوم هم بیخوابی کشیدم. وضعیت فرقی نکرده بود. در مغزم همهچیز گنگ و مبهم بود. بااینحال، فاصلۀ زیادی با یأس و ناامیدی داشتم. حالت خوشبینی بیعلتی داشتم که به من شهامت میداد. بنابراین، بدون اینکه محاسباتم را متوقف کنم حرفهای خارج از موضوع به رئیسم میزدم: - در اسم کوچک شما کلمۀ برف است، در برگردان ژاپنی اسم من کلمۀ باران، این به نظر من موضوع حایز اهمیتی است. من و شما همانقدر متفاوتیم که برف و باران. بااینحال، از مواد یکسانی تشکیل شدهایم. - واقعاً گمان میکنید بین من و شما وجه تشابهی هم وجود دارد؟ میخندیدم. درواقع به خاطر بیخوابی سر هیچی خندهام میگرفت. گاهی احساس خستگی و دلمردگی میکردم، ولی خیلی زود دوباره نشاط و سرزندگیام را باز مییافتم. فکرم مانند کوزۀ ترکخوردهای بود که از یک طرف با ارقام پرش میکردم و از طرف دیگر خالی میشد. سیزیف حسابداری شده بودم و مانند این قهرمان اسطورهای اصلاً ناامید نمیشدم و این عملیات دقیق را صدها و هزارها بار انجام میدادم. البته باید به یک چیز باورنکردنی اقرار کنم: هزار بار اشتباه میکردم، ولی چیزی که باعث میشد این موضوع مثل یک موسیقی تکراری اعصاب خردکن نباشد، این بود که هر بار نتیجۀ محاسباتم مختلف بود. معلوم میشد که نابغه هستم.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...