جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: ترانه‌ی ایزا

معرفی کتاب: ترانه‌ی ایزا «ترانه‌ی ایزا» کتابی است از ماگدا سابو و از مجموعه ادبیات داستانی نشر بیدگل. سابو در سال ۱۹۱۷ در مجارستان و در خانواده‌ای با کیش پروتستان به دنیا آمد. در دانشگاه در رشته زبان و ادبیات مجار تحصیل کرد و در سال‌های واپسین جنگ جهانی دوم به معلمی مشغول بود. در سال‌های پس از جنگ، در ابتدا قریحه ادبی خود را در فرم شعر به منحصه ظهور رساند؛ اما اقبال با او یار نبود و سابو در سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم، شاهد به قدرت رسیدن کمونیست‌ها در مجارستان بود. در همان دوران استیلای قدرت کمونیست‌ها، سابو دشمن حزب کمونیست نامیده شد و جوایز ادبی که به او اهدا شده بود، از او پس گرفته شد. «ترانه‌ی ایزا» از جمله رمان‌های خواندنی این نویسنده‌ی مجار است؛ رمانی که عناوین سرفصل‌های چهارگانه‌اش، عناصر چهارگانه‌ی طبیعت یعنی خاک، آتش، آب و هواست. بنا به قول داستین ایلینگ وُرت: «ماگدا سابو در این اثر، بر مرز تاریک میان زندگی شخصی و زندگی عمومی غیر مستقیم نوری می‌تاباند، و این‌گونه سایه‌ی خیانت‌های ما، چه شخصی و چه سیاسی، لرزان روی دیوارها می‌جنبد.»

قسمتی از کتاب «ترانه‌ی ایزا»:

با اینکه عکس‌هایی از دوروژ دیده بود، این دهکده هیچ شباهتی با تصوراتش نداشت. یک‌بار، وقتی دختر جوانی بود، خاله اِما را تا چشمه‌ی آبگرمی در سنت‌متی همراهی کرده بود و تصویر آن روستا توی ذهنش باقی مانده بود: صدای ناقوس کلیساها در میدان اصلی، نوازنده‌های خیابانی وقت ناهار، آبخوری‌ها زیر سایه‌ی درختان چنار، رستورانی با سر و شکلی بی‌قواره که پنجره‌های کرکره‌ای داشت و دروازه‌ی عریض برای ورود اتوبوس‌ها پای تپه‌های ناهموار، ساحل دریاچه، پلاژ ساحلی، امواج کبود، سبز سیر، خاکستری و گاهی سرخِ سرخ، دندان‌های سفید و لرزان کف وقتی که باد می‌وزید. روستای سنت‌متی بالای تپه‌ها بود و خیابان‌هایش چنان شیبی داشتند که انگار ساختمان‌های روستا تقلا می‌کردند از هم پیشی بگیرند و خودشان را برسانند آن بالا. برای قدم زدن که به روستا رفتند، مردانی لاغر و عبوس را دیدند که تورهایشان را کنار جام‌های فلزی و پیاله‌های آب‌جوخوری روی تخته‌چوب‌هایی پهن کرده بودند تا خشک شوند و همین‌طور زنانی سبزه‌رو را با چشمانی کشیده و بچه‌هایی پابرهنه که با قدم‌های کوچکشان مرغ و خروس‌ها را دنبال می‌کردند یا بازدیدکنندگان چشمه‌ی آبگرم را تماشا می‌کردند. خانه‌ها گالی‌پوش بودند و روی سقفشان لک‌لک نشسته بود و بالای سر روستا آسمان سخت و سرد دیده می‌شد و در دوردست‌ها قله‌های آتشفشانی پوشیده از درخت. در ویترین فروشگاه روستا نوار چسب حشره‌گیر و شکر قهوه‌ای برای فروش گذاشته بودند. این روستا اداره‌ی پست نداشت، فقط یکی در محوطه‌ی چشمه‌ی آبگرم بود که با داروخانه و مطب دکتر در یک راسته بودند، گرچه سالن عزاداری در خیابان اصلی روستا قرار داشت و تابوت‌های آبی روشن و قهوه‌ای سوخته‌اش را کنار کفش‌فروشی در معرض دید گذاشته بودند. تابوت‌های تابوت‌سازی کامِرمان تناسبی با حال و هوای چشمه‌ی آبگرم نداشتند. اما دهکده‌ی دوروژ بر زمینی پست گسترده بود و محصور در میان حلقه‌ی جنگل‌های تیره، بر روی ماسه ساخته شده بود و هیچ شباهتی به سنت‌متی نداشت. در واقع هیچ شباهتی به هیچ روستایی که از بچگی در خاطرش مانده بود نداشت. از شیشه‌ی اتوبوس که بیرون را نگاه می‌کرد، چشمش خورده بود به یک شیرینی‌فروشی، یک سینما، یک زمین ورزشی و مطب یک دکتر؛ آن‌ها از کنار ساختمان بزرگی رد شدند که روی درش اطلاعیه‌ی یک برنامه نصب شده بود، مثل ورودی سالن تئاتر. مغازه‌ی کاشی‌کاری‌شده‌ی قصابی پر بود از انواع و اقسام برش‌های گوشت خوک به‌رنگ صورتی براق و چشمش که به آن‌ها خورد رویش را برگرداند چون منظره‌ی گوشتِ تازه اذیتش می‌کرد، هر چند خودش هم نمی‌دانست چرا.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.