جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: به روایت ناصر تقوایی

معرفی کتاب: به روایت ناصر تقوایی ناصر تقوایی یکی از مهم‌ترین فیلمسازان موج نوی سینمای ایران است؛ حتی جوانانی که دوران درخشش تقوایی را به یاد ندارند هم، با دیدن برخی آثار گذشته و حال وی، اذعان دارند که او سینماگری مهم و تأثیرگذار است. احترامی که سینمادوستان و سینماگران ایرانی برای تقوایی قائل‌اند، برای برخی از هم‌نسلانش کم‌وبیش رشک‌برانگیز است و چقدر سینمای این سال‌های ایران به وجود کسانی همچون او نیازمند بوده و هست. خودش می‌گوید از دوران جنینی فیلم‌ساز بوده. این حرف خیلی عجیب و فراواقع‌گرایانه است؛ اما برای ادعایش توجیهی قابل قبول دارد. یک جنوبی تنها، چگونه به یکی از مهم‌ترین سینماگران روزگار ما بدل شد؟ شانس تاریخی یا تلاش طاقت‌فرسای خودش؛ کدام‌یک سهم بیشتری در این ماجرا دارند؟ کسی را نمی‌شناسیم که شیفته‌ی سینما باشد و تقوایی و آثارش را ستایش نکند. کتاب حاضر می‌کوشد از طریق گفت‌وگویی خواندنی و پُر نکته، زیر و بَم زندگی هنری وی را طی چهل و اندی سال در معرض قضاوت خواننده قرار دهد. ویراست دوم کتاب، پس از نزدیک به بیست سال با پاره‌ای اضافات، اکنون به چاپ رسیده است.

قسمتی از کتاب به روایت ناصر تقوایی:

-پس از نفرین دوباره برگشتید به تلویزیون و سریال دایی‌جان ناپلئون را ساختید که یکی از بهترین مجموعه‌هایی است که علاوه بر متن زیبای ایرج پزشکزاد، توانایی‌های یک فیلم‌ساز خوش‌فکر در به سرانجام رساندن طرحی مشکل را به‌خوبی نشان می‌دهد. شخصیت‌های متعدد، ماجراهای تو در تو، بازیگران حرفه‌ای و پر قدرت،‌ فیلم‌برداری خوب و حساس و مجموعه‌ای از این عوامل که در کنار هم، بیانگر یک اتفاق مهم در کارنامه‌ی شماست. اما درباره‌ی این سریال، ‌جاهای دیگر و در گذشته‌ها، به تفصیل سخن گفته‌اید. حالا و در این گفت‌وگو چه می‌توانید بگویید که تازه‌تر باشد؟ *روزی رضا قطبی به من، که حالا دیگر کارمند تلویزیون هم نبودم،‌گفت مگر تو بچه‌ی جنوب نیستی و نمی‌خواهی دق دلت را سر انگلیسی‌ها دربیاوری؟ گفتم چرا. کتاب دایی‌جان ناپلئون پزشکزاد را پیشنهاد کرد. عازم سفر شیراز بودم. در راه کتاب را خواندم و از همان‌جا تلفن زدم و گفتم می‌سازم. چند سال پیش در فرانسه، غفاری را دیدم و گفت که شبکه‌های اروپایی هنوز برای خرید این سریال به من مراجعه می‌کنند. خب، سریال دوبار پخش شد. یک‌بار از شبکه دوم و یک‌بار هم از شبکه‌ی اول و خورد به انقلاب. بعد از موفقیت این سریال، خیلی از تهیه‌کنندگان آمدند سراغم که برای‌شان فیلم بسازم. علی عباسی یک آپارتمان واقع در خیابان جردن را به عنوان دستمزد پیشنهاد داد که برایش فیلم بسازم. -دایی‌جان... موفق‌ترین سریال و از نمونه‌های مثال‌زدنی اقتباس ادبی در سینمای ایران است. اما نکته‌ای که به نظر می‌رسد باعث زیاده‌گویی در این مجموعه شده، حفظ راوی -سعید- است؛ یعنی همان راوی کتاب پزشکزاد. در نتیجه، پس از هر سکانسی، مجبور شده‌ای او را نشان بدهی که داشته دزدکی ماجرایی را که ما دیده‌ایم، می‌دیده تا مثلاً منطق روایی حفظ شود. چرا فکر نکردی با حذف او، از راوی سوم شخص استفاده کنی تا ایجاز کار هم بیشتر شود. *به دو علت بسیار مهم. به‌هر‌حال دایی‌جان... از روی یک متن شناخته‌شده اقتباس شده بود و باید به آن وفادار می‌ماند. ماجرا کلاً بازگشت به گذشته است؛ یعنی مردی میان‌سال به نام سعید دارد خاطرات نوجوانی‌اش را روایت می‌کند. مجبور بودم این راوی را برای حفظ تداوم داستان نگه دارم تا بیننده سردرگم نشود. البته گاهی هم برعکس نظر تو، راوی داستان را کوتاه می‌کند. -بله، گاهی با دو جمله ماجراهای تو در تویی را توضیح می‌دهد. این را قبول دارم. اما در‌عین‌حال او همیشه به عنوان لولو سر خرمن در همه جا باید حضور داشته باشد و گاهی هم البته حضورش بی‌منطق جلوه می‌کند. نمی‌شد از صدا به جای تصویر استفاده کنید؟ *همین کار را کرده‌ایم. شما در فیلم، جوانی شانزده هفده ساله می‌بینید. اما صدای او، صدای مرد میان‌سالی است. اگر او را حذف می‌کردم، قصه صدمات دیگری می‌خورد. در واقع قصه با بلوغ جسمی سعید شروع می‌شود و با بلوغ فکری‌اش به پایان می‌رسد. البته فرم مورد اعتراض تو هم در قسمت‌های اول اندکی برجسته‌تر به نظر می‌رسد. به مرور که پیش می‌رویم، او در قصه حل می‌شود. فرم دیگری که در دایی‌جان... به کار گرفته شد، ‌فرم پاورقی بود. یعنی در شروع هر قسمت، خلاصه‌ی قسمت‌های گذشته می‌آید تا بیننده اگر آن قسمت‌ها را ندیده باشد، داستان را گم نکند. خیلی جست‌وجو کردم تا این فرم پیدا شد و اصولاً خیلی کوشش کردم تا بتوانم یک رمان ادبی را به شکل سینمایی روایت کنم. اصلاً همین که صدای یک مرد جاافتاده را روی تصویر جوانی زیر بیست سال می‌شنوید و تأکید می‌شود که این همان جوان است، یک فرم جدید بود. چون ما در این مجموعه بزرگ شدن و حتی آینده‌ی سعید را نمی‌بینیم؛ اما او به‌هر‌حال بزرگ شده و پا به سن گذاشته و حالا دارد حکایت عشق دوران جوانی‌اش را برای ما روایت می‌کند. -از جهت حرفه‌ای، اجرای پروژه‌ی دایی‌جان... چه تجربه‌هایی به همراه داشت؟ *اولین‌بار در دایی‌جان... مسئله‌ی دستمزد ماهانه مطرح شد و بعد به عنوان یک سنت در سینمای ما ماندگار شد. علتش هم این بود که هنرپیشه‌های حرفه‌ای زیادی داشتیم که نمی‌توانستند با دستمزد ثابت برای زمانی نامعین کار کنند. ناچار باید آن‌ها را راضی می‌کردم. این بود که قرارداد ماهانه با آن‌ها بستم و خب روش خوبی بود چون محدودیتی به وجود نمی‌آورد و آن‌ها می‌توانستند تا هر زمان که کار فیلم‌برداری طول بکشد، دستمزد ماهانه‌شان را بگیرند. بعد از توفیق دایی‌جان... تلویزیون قرادادی با من بست که یک استودیوِ‌بزرگ برای من بسازد. بیست میلیون تومان برآورد شد. ده میلیونش را قرار شد به صورت وام بدهند برای ساختمان و ده میلیون بقیه را هم به صورت امکانات فنی و من در مدت پنج سال این مبلغ را مسترد کنم. به این شرط که من سالی سی و دو ساعت فیلم برای تلویزیون تولید کنم. این می‌توانست به صورت یک مجموعه باشد یا چند مجموعه‌ی جداگانه. این طرح خیلی سنگین بود و یک تنه از پس آن بر نمی‌آمدم و این در شرایطی بود که سینمای ایران در سال ۵۵ و ۵۶ دچار بحران تولید بود. تمام کشورهایی که در مجموعه‌ی دایی‌جان... مورد اشاره بودند، اظهار علاقه کردند که آن را بخرند. آلمان، انگلیس، فرانسه و حتی قرار بود که این سریال به‌صورت همزمان در کل اروپا پخش شود. ولی قطبی قیمت بالایی تعیین کرده بود، مذاکرات طولانی شد و بعد هم اوضاع به هم ریخت و به نتیجه نرسید. تفاوت است بین مجموعه‌های ایرانی با مجموعه‌های امریکایی یا اروپایی. در مجموعه‌های خارجی، هر هفته تماشاگر یک داستان مستقل را با همان آدم‌ها می‌بیند. در واقع هر شب او داستان جداگانه‌ای را می‌بیند که ارتباطی با آنچه گذشته ندارد؛ اما سلیقه‌ی تماشاگر ایرانی، داستان‌هایی از نوع هزار و یک شب را می‌پسندد. یکی از علل توفیق مجموعه‌هایی مثل سلطان صاحبقران و دایی‌جان... همین است و این کار دشواری است. چون در واقع شما دارید یک فیلم شانزده یا هفده ساعته می‌سازید که باید هماهنگی و یک‌دستی‌اش حفظ شود.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.