جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: بلبل

معرفی کتاب: بلبل بلبل رمانی است از کریستین هانا نویسنده‌ی آمریکایی. هانا موفق به کسب جوایز معتبر و متعددی در نویسندگی شده است و تا به حال، بیش از بیست عنوان کتاب به چاپ رسانده است که تعداد قابل توجهی از آنها در لیست پُرفروش‌ترین کتاب‌های سایت آمازون قرار داشته‌اند. جنگ با همه‌ی فراز و فرودها و روایت‌ها و گره‌های دراماتیکی که در خود دارد، همیشه و همواره سوژه جذابی برای داستان سرایی بوده است و هر قصه‌ای با قهرمانهایش گیراتر، شنیدنی‌تر و خواندنی‌تر می‌شود. قهرمان‌هایی که در تنور جنگ، گداخته می‌شوند، پس از دگردیسی‌های عمیق شخصیتی، به تنهایی به پا خاسته و تغییر ایجاد می‌کنند. در کتاب بلبل قهرمان‌های داستان دو خواهر هستند، یکی خانه دار و کدبانو و دیگری ماجراجو و خودسر که این خود سرآغاز چندین و چند تضادی است که نویسنده موفق اثر، در جریان داستان آنها را خلق می‌کند.

بلبل

تضادهایی که در تقابل این دو خواهر، و البته در تقابل فطرت زن و جنگ، مشهود هستند. یکی لطیف و مهربان و پر عاطفه و دیگری تندخو، انتقام‌جو و ناسازگار با هر چیزی که غیر از خود ببیند. وقتی نویسنده، ما را با خود از زمانی به زمان دیگر می‌برد، همه‌ی اینها تنوع خاصی را به جریان قصه‌گویی او می‌دهند.

قسمتی از کتاب بلبل:

نیمه شب بود که مادام بابینو ایزابل را بیدار کرد و او را به آشپزخانه برد، از قبل در آنجا آتش روشن بود و زبانه‌هایش جلوی شومینه را روشن می‌کرد. -قهوه؟ ایزابل با انگشت موهایش را مرتب کرد و یک شال نخی دور سرش پیچید. -نه، مرسی. قهوه چیز خیلی ارزشمندیه. بلبل پیرزن لبخند زد. "هیچکس به زنی به سن من شک نمی‌کنه. در مورد هیچ چیز. این باعث می‌شه خیلی خوب کار کنم. اینجا." یک لیوان چینی ترک خورده را که پر قهوه سیاه و داغ بود به ایزابل تعارف کرد. یک قهوه واقعی. ایزابل دستانش را به دور لیوان حلقه کرد و عطری را نفس کشید که در آن روزها دیگر هرگز کسی ارزش بالای آن را فراموش نمی‌کرد. مادام بابینو کنار او نشست. ایزابل به چشمان سیاه زن نگاه کرد و در آنها نوعی دلسوزی دید که او را به یاد مامانش انداخت. اعتراف کرد: من می‌ترسم. اولین بار بود که این را به کسی می‌گفت. -باید همینطور باشی. همه‌ی ما باید اینطوری باشیم. -اگر اتفاقی بیفته، میشه به ژولین خبر بدی؟ هنوز تو پاریس زندگی می‌کنه. اگر ما...نتونستیم بریم، بهش بگو بلبل پرواز نکرد. بلبل مادام بابینو با سر تایید تکان داد. همانطور که زن‌ها در آنجا نشسته بودند، خلبان‌ها وارد اتاق شدند. یکی پس از دیگری. نیمه شب بود و به نظر نمی‌رسید که هیچکدام از آنها خوب خوابیده باشند. با این حال، ساعتی که قرار بود آنها از آنجا حرکت کنند، فرا رسیده بود. مادام بابینو غذایی آماده کرده بود که شامل نان و عسل شیرین با عطر سنبل و پنیر خامه‌ای بز می‌شد. مردها خودشان را روی صندلی‌هایی که با هم جور نبودند انداختند و کشان کشان نزدیک میز آمدند، همه با هم شروع به حرف زدن کردند و غذا را در یک لحظه بلعیدند. در با صدای زیاد باز شد و هوای سرد شباهنگاهی را به درون اتاق آورد. برگ‌های خشک، سبک و سریع به داخل خانه ریختند، روی کف اتاق می‌رقصیدند و مثل دستهای کوچک و سیاه، خودشان را به سنگهای شومینه می‌مالیدند. شعله‌ها می‌لرزیدند و باریک می‌شدند.در محکم بسته شد. ادواردو آنجا ایستاده بود، در آن حالت، مثل یک غول ژولیده بود که در اتاقی با سقف کوتاه ایستاده باشد. او نمونه‌ی یک مرد اهل باسک بود.

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.