جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: بادبادک‌ها

معرفی کتاب: بادبادک‌ها اثری است از رومن گاری به ترجمه ماه منیر مینوی. رومن گاری؛ نویسنده، سیاست مرد، سناریست و کارگردان روس تبار فرانسوی در ایران بیگانه نیست. ما او را با رمان‌های خداحافظ گاری کوپر و سگ سفید به ترجمه‌ی سروش حبیبی و مجموعه داستان‌های کوتاه پرندگان می‌روند و در پرو می‌میرند به ترجمه‌ی ابوالحسن نجفی و کتاب تربیت اروپایی به ترجمه‌ی فریدون گیلانی می‌شناسیم. رمان حاضر که بُن‌مایه‌های موضوعی و تصویری خود را از واقعیت‌های زندگی خانواده‌ای فرانسوی به نام فلوری گرفته است، بازتاب عشق پسر و دختری است جوان به نام لودو و لیلا که پسر تحت سرپرستی عمویش آمبرواز زندگی می‌کند که مردم او را پستچی دیوانه می‌خوانند. گاری آمبرواز همه‌ی عمر خود را صرف ساختن زیباترین بادبادک‌ها می‌کند و لودو نیز که جنگ جهانی دوم دلداده‌ی لهستانی تبارش را از او جدا کرده است، با یاد او و در جست‌وجوی او بادبادکی بزرگ در ذهن می‌سازد که آسمان آبی را در می‌نوردد تا مگر از عشق گمشده‌ی خود نشان یابد.

در بخشی از کتاب بادبادک‌ها می‌خوانیم:

چند روز دیگر در گردوک ماندم. بارش باران مناظر زمین و آسمان را به هم ریخته بود. کلاغ‌ها بر فراز سر ما قار قار می‌کردند. یکی از آن بعداز ظهرهای مه آلود بود و ما روی پلاژ، در نسیمی که قطره‌های دریا را به چهره‌مان می‌پاشید، راه می‌رفتیم که آینده به ما علامت داد. یک مرد یهودی که کفتان درازی پوشیده و یکی از آن کلاه‌های سیاهی که میلیون‌‌ها یهودی که در آن زمان در محله‌های یهودی‌نشین بر سر داشتند، روی سرش بود، روی یکی از تخته سنگ‌های کیلومتر شمار نشسته بود. چهره‌ای بسیار سفید و ریش خاکستری داشت. جایی که او نشسته بود، کناره‌ی راه گذینا بود. شاید به علت اینکه من انتظار نداشتم کسی را در آن محل ببینم، یا شاید در هوای تیره و مه‌آلود، حضور او حالتی شبح‌وار ایجاد می‌کرد، و بسته‌ای که او در انتهای چوبدستی به روی شانه‎اش نگه داشته بود خاطره‌ی افسانه‌ی سرگردانی، احساس هراس و نگرانی به من دست داد که علتش را در نیافتم مگر مدتها بعد از آن، زمانی که دیگر چیزی نبود، مگر یکی از پیش پا افتاده‌ترین و طبیعی‌ترین روابط تاریخ: یک یهودی، یک جاده، یک تخته، لیلا محجوبانه به او گفت: -روز به خیر آقا مرد جوابی نداد و رویش را برگرداند. لیلا زمزمه کرد: -تاد یقین دارد که ما در آستانه‌ی یک حمله قرار داریم. جواب دادم: -من در این باره چیزی نمی‌دانم. اما نمی‌توانم باور کنم که جنگی اتفاق بیفتد. -جنگ همیشه بوده است. -آنها پیش از... می‌رفتم بگویم "پیش از آن بوده است که من تو را ببینم" اما بیان منشاء جنگ‌ها، کینه‌ها و قربانی‌شدن‌ها به این نحو، از جانب من بسیار خودخواهانه بود. هنوز قدرت لازم برای سهیم کردن دیگران در درک خودم نداشتم. گفتم: سلاح‌های جدید پر قدرت‌تر و تخریبی‌تر از آن شده‌اند که به کار روند . هیچ‌کس جرات نمی‌کند آنها را به کار ببرد. زیرا نه غالبی خواهد ماند، نه مغلوبی.هیچ چیز جز ویرانی باقی نمی‌ماند. این مطلب را در یکی از شماره‌های تمپس که برونیکی‌ها آن را آبونه بودند خوانده بودم...  
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.