جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: ارگاست در پرسپولیس
«ارگاست در پرسپولیس» عنوان کتابی است به قلم اِی. سی. اچ. اسمیت. پیتر استفان پل پروک، کارگردان نوآور تئاتر و سینمای بریتانیایی، که بزرگترین کارگردان زندهی تئاتر است، مرکز بینالمللی پژوهش تئاتر را در سال ۱۹۷۰ در پاریس بنیان نهاد. کتاب حاضر ایدهی اولیهی تأسیس مرکز را بازگو میکند و گزارشی مفصل از اولین پروژهی بزرگ عمومی آن ارائه میدهد. اثر مورد بحث، که ارگاست نام دارد، در ویرانههای کاخ داریوش کبیر در پرسپولیس با گروهی متشکل از نُه ملیت مختلف، با هدایت پیتر بروک و به دستیاری جفری ریوز اجرا شد و متن آن را شاعر انگلیسی، تد هیوز، به زبانی بدیع نوشت. کتاب حاضر شرحی است مفصل از تکامل کار ارگاست از آغاز تا پایان و اجرای شگفتانگیز آن، که افزون بر شرح تصور بروک از تئاتر و متدهای بازیگری او، به شرح اجرای تجربی تئاتر برای مخاطبان ایرانی و دستاورد تئاتری بروک که از فرمهای نمایشی تعزیه و روحوضی در ایران است میپردازد. همچنین، نمایی از مواجههی کمپانی تئاتر با بروکراسی پیچیدهی ایران و تضادهای فرهنگی آن را در اختیار خواننده میگذارد. مطالعهی این کتاب دستاندرکاران حوزهی تئاتر را با تئاتر پژوهشی و تجربی آشنا میکند، درسنامهی سودمندی را در اختیار دانشجویان تئاتر میگذارد و علاقهمندان هنر را در لذت تولید یک اثر عظیم سهیم میکند. گاردین مینویسد: «دو چیز این کتاب را به نحو دلپذیری متفاوت میکند: نخست اینکه اسمیت از ابتدا در مرکز بینالمللی پژوهش تئاتر در پاریس درگیر کار بود و بنابراین، به جای اینکه از دید یک ناظر بیرونی بنویسد که افتخار همراهی با گروه را دارد، همچون یک ناظر خودمطلع مینویسد. در اینکه کتاب بیش از اینکه یادداشتهایی از تمرینات روزانه باشد، گزارشی از تمرینات اسپارتی گروهی است که آن را به جان میخرد و برای یک سفر واقعی دلهرهآور آماده میشود؛ مثلاً سفر به قطب جنوب، یا یورش بینالمللی به اورست. وقتی انسان کتاب را زمین میگذارد، بروک را به خاطر بازگشت همیشگی او به اصول اولیهی تئاتر بسیار تحسین میکند. ای. سی. اچ. اسمیت در سال ۱۹۳۵ در لندن به دنیا آمد. او در دانشگاه کمبریج در رشتهی زبان تحصیل کرد، در دانشگاه بیرمنگام در زمینهی مطالعات فرهنگی پژوهش کرد و در روزنامه، تلویزیون و کمپانی رویال شکسپیر به فعالیت پرداخت. او اشعاری به چاپ رسانده، نمایشنامههایی برای تلویزیون نوشته و دو رمان به نامهای «انبوه» و «تابستان صفر» از او منتشر شده است.قسمتی از کتاب ارگاست در پرسپولیس:
گروه بازیگران اصلی، پنجم ژوئن، کار خود را در پاریس به پایان رساند و چهارشنبه، نهم ژوئن، به تهران پرواز کرد. روز بعد، آنها برای دیدن بازیگران ایرانی راهی مکانی شدند که قرار بود حدود دو ماه محل کارشان باشد: باغ فردوس، یک عمارت اعیانی کلنگی متعلق به قرن نوزدهم در شمیران واقع در حومهی شهر، که سالهای اخیر به عنوان مدرسه از آن استفاده میشد و حالا به عنوان کانون هنر در نظر گرفته شده بود. گروه پاریس، پس از پیاده شدن از مینیبوس، با ایرانیها روبهرو شد که روی پلههای باغ فردوس پشت هم صف کشیده بودند. هر تازهواردی به نوبت، در مراسمی سنتی که در سکوت اجرا میشد، مورد خوشامدگویی قرار میگرفت. در جلو، یک ایرانی با منقلی زغالی منتظر بود و ایرانی دیگر در آن اسفند دود میکرد و آن را روی سر هر یک از آنها میگرداند تا چشم بد را دور کند. دیگری به نشانهی تطهیر در دستانشان گلاب میریخت. سپس، قرآن بزرگی را بالا گرفتند تا هریک از آنها با معرفت از زیر آن رد شود و بعد یک آینهی قدیمی زیبا، که هرکس خودش را در آن نگاه کند. پس از اینکه خود را در آینه دیدند، گلبرگهای گل محمدی را روی سرشان میریختند و به آنها حلوا میدادند. در آخر، از کنار شمعی رد شدند که در یک شمعدان کارشده بالا نگه داشته شده بود و نماد نور حقیقت بود. هر دو گروه از پلهها پایین آمدند و به سالن بزرگ و بعد به باغ رسیدند که کف آن فرش پهن شده بود و نازبالشها به صورت مدور چیده شده بودند. وقتی چای و کیک دادند، هر بازیگر به نوبت گفت نامش چیست و اهل کجاست. دیگران نامها را تکرار میکردند تا یاد بگیرند. حسنختام آن روز بعدازظهر، رقص و موسیقی ایرانی و دیدار از قهوهخانه بود. بههرحال، بروک، ریوز، پائولین مونرو و من نمیتوانستیم تا روز بعد لندن و ژوئن بارانی را ترک کنیم. بروک آن را به یک سفر کاری تبدیل کرد و از هر وسیلهای که بوئینگ ۷۰۷ ارائه میداد، بهره برد. روی بافت رویههای صندلی، نقشههای طرح نوشته شد و گاهی به کاغذدیواری ارجاع داده میشد که چاپ دستی ویرانههای پرسپولیس روی آن بود. در فرودگاه مهرآباد، از کپسول پلاستیکی بینالمللی بیرون آمدیم و به شب گرم تهران و پرتوی درخشان نور تلویزیونها پا گذاشتیم. وقتی روی سنگفرش با گروه خوشامدگویی دست میدادیم، از ما فیلم گرفتند. بعد از اینکه از گمرک رد شدیم، دوباره از ما فیلم گرفتند. بااینحال، ما تا سه ماه مهمان اداری تلویزیون بودیم. صورتحساب آن برایمان سرجمع حدود شصت هزار پوند میشد که به سختی یک درصد هزینهی جشنهای ۲۵۰۰ سالهی شاهنشاهی بود که قرار بود یک ماه بعد از جشنوارهی پرسپولیس برگزار شود. اتومبیل، ما را نه به داخل شهر، بلکه چندین مایل خارج آن به متلی برد که در بزرگراه ونک، ابتدای کوهپایههای البرز، رو به دریاچهی خزر واقع شده بود. بخشهایی از متل اوین، که شاه مالک آن است، هنوز در حال ساخت بود. در روز اول اقامتمان، هنگام صرف صبحانه، به صحرای بتنی دور و برمان، شاهراه و کوههای خاکی قهوهای کمرنگ چشم دوختیم که نواری از برف بر قلهشان نشسته بود. کلود کنفورته گفت: «مثل اسپانیاست، نه ؟» لو زلدیس گفت: «مثل برزخ است.»
در حال بارگزاری دیدگاه ها...