جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

شام با آدری هپبورن/ پراحساس، خوشمزه، عاشقانه، جادویی و دوست‌داشتنی

شام با آدری هپبورن/ پراحساس، خوشمزه، عاشقانه، جادویی و دوست‌داشتنی رمان شام با آدری هپبورن، نوشتۀ ربکا سرل، به همت نشر نون به چاپ رسیده است. ربکا سرل، نویسندۀ جوان و خوش‌آتیۀ امریکایی، در شام با آدری هپبورن، با تلفیق داستانی عاشقانه، رئالیسم جادویی و چاشنی روان‌شناسی، قصۀ سابرینا را روایت می‌کند. دختری که عاشق آدری هپبورن بازیگر محبوب است. تابه‌حال فکر کرده‌اید اگر می‌توانستید پنج نفر را، زنده یا مرده، به مهمانی شام دعوت کنید، آن پنج نفر چه کسانی بودند؟ سابرینا سال‌ها پیش به این سؤال جواب داده و حالا در شبی جادویی، این مراسم رؤیایی در حال برگزاری است. وقتی سابرینا به شام تولدش می‌رسد، چند نفر از تأثیرگذارترین افراد زندگی‌اش را می‌بیند و خب، البته آدری هپبورن را. صحبت‌ها گل می‌اندازد و آرام‌آرام دلیل جمع شدن این شش نفر برای مهمانی شام روشن می‌شود. شام با آدری هپبورن داستانی جذاب است که با شیرینی و تلخی، عشق و نفرت، غم و شادی، و قدرت بخشش و ادامه دادن زندگی آمیخته شده است. این رمان برای کسانی است که جایی و در نقطه‌ای از زندگی احساس کرده‌اند دلشان شکسته یا جایی جا مانده است. این کتاب می‌خواهد بگوید طاقت بیاورید، این پایان قصۀ شما نیست!

قسمتی از کتاب شام با آدری هپبورن:

دیر کرده بود. در دهانۀ پل بروکلین، از سمت منهتن، ایستاده بودم. قرار بود اولین قرار عاشقانۀ ما باشد. بهم زنگ زد و پرسید دلم می‌خواهد به پیاده‌روی برویم یا نه و اینجا قرار گذاشته بودیم. یک روز پاییزی بود. بیست و سوم ماه سپتامبر. هوا خنک بود، نه سرد، و من آرام و قرار نداشتم. عصبی و منتظر بودم. سی و سه دقیقه بعد از وقتی که قرار گذاشته بودیم، دوان‌دوان، پیدایش شد. او فکر کرده بود قرارمان سمت بروکلین پل است. لبخند معصومانه‌ای هم به چهره‌اش بود. گفت: «دو طرف پل وایستاده بودیم. به نظرم، باید مشخص می‌کردم قرارمون کدوم وره.» نیشش تا بناگوش باز شد، نیش من هم همین‌طور. شروع به پیاده‌روی کردیم. پیاده‌روی روی پل بروکلین، در هر زمانی، چشم‌نواز و زیباست، اما موقع غروب، واقعاً چیز دیگری است. درست مثل این بود که دنیا ما را در دو سر پل قرار داده بود تا وقتی که به هم می‌رسیم، در این لحظۀ خاص، روی پل بروکلین باشیم، در لحظه‌ای که دور و برمان، آسمانش از رنگ خشم (قرمز، نارنجی) به رنگ تسلیم (آبی، زرد) درمی‌آید. واقعاً هیجان داشتم. گفتم: «از خودت برام بگو.» گفت: «ترجیح می‌دم تو از خودت برام بگی.» گفتم: «داستان من اون قدرها هم جالب نیست.» دست آزادش را آورد و موهایم را از جلوی صورتم کنار زد. این حرف رو نزن. تو جالب‌ترین دختر دنیایی. آب دهانم را قورت دادم. خب، از دانشگاه یو.اس.سی فارغ‌التحصیل شدم و بعدش، سریع اومدم اینجا. حالا هم، با بهترین دوستم زندگی می‌کنم. گفت: «توی چلسی.» «درسته. توی چلسی. و برای یه طراح لباس دیوونه کار می‌کنم.» پرسید: «خودت دلت می‌خواد چی کار کنی؟» گفتم: «مطمئن نیستم. به نظرم، مشکل هم همینه.» دستم را فشار داد. من هم دست او را فشار دادم. «تو چی؟» «اون کار رو گرفتم.» «توی ردروف؟» با سر تأیید کرد. گفت: «قبولش کردم. انگار که داشت به کار بدی اعتراف می‌کرد.» «عالیه.» «واقعاً؟» «آره. کارت یه چهار راه بیشتر با آپارتمان من فاصله نداره.» بعد، خندیدم، خجالت‌زده از حرفی که زده بودم. دستم را کمی محکم‌تر گرفت. ازم پرسید: «می‌خوای بریم فیلم ببینیم؟» «آره.» «تو فیلمش رو انتخاب کن، مهمون من.» آخرش، رفتیم به دیدن فیلم شمال از شمال غربی داخل سینمایی در ویلیامزبرگ که تا آن زمان، نرفته بودم، جایی که فیلم‌های مستقل و قدیمی پخش می‌شود و با آن، نوشیدنی‌های ارزان‌قیمت سرو می‌کنند. سرمان را سمت هم خم کردیم. او دستش را بالای صندلی‌ام گذاشت. وقتی کری گرانت گفت: «ظاهراً، تنها اجرایی از من که تو رو راضی می‌کنه اجرای نقش مُرده است!» توبیاس سرش را سمتم آورد و نگاهم کرد. شام با آدری هپبورن را میلاد بابانژاد و الهه مرادی به اتفاق ترجمه کرده‌اند و کتاب حاضر در ۳۰۰ صفحه رقعی با جلد نرم و قیمت ۴۸ هزار تومان چاپ و روانه کتابفروشی‌ها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.