جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

سینما-اقتباس: گرینگوی پیر

سینما-اقتباس: گرینگوی پیر گرینگوی پیر فیلمی است به کارگردانی لوئیس پوئنسو و محصول سال ۱۹۸۹ سینمای امریکا. در این فیلم، بازیگرانی چون جین فوندا، گریگوری پک، جیمی اسمیتس، جیم متسلر، پدرو آرمنداریس، جونیور، پدرو دامیان و گابریلا روئل به نقش‌آفرینی پرداخته‌اند. فیلمنامه‌ی این فیلم را لوئیس پوئنسو و آیدا بورتنیک به اتفاق براساس رمانی از گرینگوی پیر نوشته‌اند. انقلاب مکزیک و به‌طورکلی انقلاب امریکای لاتین، یکی از مضامینی است که فوئنتس در چند رمان خود به آن‌ پرداخته است. جدا از مرگ آرتیمو کروز و گرینگوی پیر، او در یکی از رمان‌های جدید خود با عنوان The Campaign، که گویا قرار است نخستین مجلد از یک تریلوژی درباره‌ی انقلاب امریکای لاتین باشد، رویدادهای این انقلاب را در کشورهای مختلف امریکای لاتین در قالب رمان روایت می‌کند. فوئنتس همزبان با اوکتاویو پاز، این انقلاب را تلاشی برای رسیدن به هویتی مستقل و دستیابی به ارزش‌هایی می‌داند که اگرچه یک‌شبه به دست نیامده، اما راه رسیدن به آن‌ها با این انقلاب هموارتر شده است. البته این راهی است که همچنان باید پیموده شود، اما با اختیار و تصمیم خود مردم امریکای لاتین، نه با مداخلات برادر بزرگ‌تر، یعنی ایالات متحده. او در جایی این سخن پاز را نقل می‌کند که انقلاب مکزیک غوطه خوردن ناگهانی مکزیک در هستی خود است. در انفجار انقلاب، هر مکزیکی سرانجام در دیداری مرگبار، مکزیکی دیگر را خواهد شناخت. گرینگوی پیر، در یک بُعد خود، تصویری از این دیدار مرگبار را پیش چشم خواننده می‌نهد. کارلوس فوئنتس در گرینگوی پیر در‌عین‌حال که روایتی از انقلاب مکزیک به دست می‌دهد، در قالب رابطه‌ای سه‌گانه میان شخصیت‌های رمان، بسیاری از جنبه‌های روانی آدمی را به استادی و با زبانی که -مثل بیشتر آثارش- گاه با شعری ناب درآمیخته می‌شود، به تصویر می‌کشد.

قسمتی از کتاب گرینگوی پیر منبع اقتباسی فیلم:

باد شبانگاهی آغاز شده بود و گرینگوی پیر از آن می‌ترسید که آن خفقان دشمن خویش باز گردد. خُرخُر خوک‌های گرسنه در میدان نبرد سکوت سایه‌افکن بر پیشنهاد آزویو و جنب‌وجوش خاموش بعد از آن را انباشته بود. سرهنگِ فرمانده نیروی فدرال با وقار تمام به سوی آرویو رفت و شمشیری کوچک و درخشان را که کم‌و‌بیش به اسباب‌بازی شبیه بود به او تسلیم کرد. آرویو شمشیر را بی‌هیچ تشریفاتی گرفت و با آن تکه‌ای از گوشت خوکی شیری را که بر آتش کباب شده بود، برید. سرهنگ گفت: «می‌دانید که اعدام افسران یا سربازانِ اسیر جنایت محسوب می‌شود.» سرهنگ چشمان مخمور سبز با پلک‌های فروافتاده و سبیل بور تاب داده داشت. گرینگو فکر کرد چه مشقتی است روز و شب موم کشیدن به این سبیل‌ها. آرویو تکه‌ای از گوشت به دندان گرفت و به پاسخ گفت: «تو آدم شجاعی هستی، پس نگرانی نداری.» سرهنگِ خواب‌آلود اما مغرور پرسید: «این حرف‌ها یعنی چه؟ این مسئله ربطی به شجاعت ندارد. من از قانون حرف می‌زنم.» آرویو با نگاهی غم‌آلود و طولانی گفت: «بله، البته، قانون. اما من از تو می‌پرسم کدام مهم‌تر است، طرز زندگی ما یا طرز مردنمان؟» افسرده دمی درنگ کرد: «البته طرز مردن آدم.» پیرمرد هیچ نمی‌گفت، اما در این کلمات تأمل می‌کرد که می‌توانست رجزخوانی‌های آرویو هم باشد و پیرمرد اگر می‌خواست می‌توانست تصور کند که روی خطاب با خود او نیز دارد. آرویو شمشیر را به گرینگو داد و از او دعوت کرد که از گوشت خوک بخورد، همان‌طور که خوک‌ها در میدان جنگ نعش‌ها را می‌خوردند. پیرمرد بی‌تردید سخت در خود فرو رفته بود؛ چرا که نخست چشمان سرهنگ و آن‌گاه کلماتش او را آماج گرفت. سرهنگ، با چشمانی آماده‌ی مرگ گفت: «این مرد شجاعی است. من هم شجاع بودم. قبول دارید؟» آرویو دیگربار در جوابش غرولندی کرد. سرهنگ ادامه داد: «اما این پیرمرد شجاع قرار نیست بمیرد. من می‌میرم. می‌شد بر عکس باشد. اما، خُب، جنگ همین است دیگر.» آرویو سرانجام گفت: «نه، زندگی همین است.» سرهنگ با صمیمیتی از سر گستاخی افزود: «و مرگ.» آرویو سخن را به پایان برد: «تا وقتی از هم جداشان نکنی.» سرهنگ لبخندی زد و گفت که شجاعت بیش از حد، چه در زندگی و چه در مرگ، چیزی استثنایی است. مثلاً خود او، قرار بود در صحرایی سرد و مرتفع دور از دریای زادگاهش، وراکروز بمیرد. او که هنوز بوی کشتی‌های اروپایی را که در بندر لنگر می‌انداختند از پوست خود می‌شنید، قرار بود شبانه کنار کُپه‌های آتش اردوگاه و خُرخُر خوک‌ها بمیرد. اصلاً اهمیتی نداشت که وقت مردن شجاع بود یا نبود؛ کمی دیگر، زحمت را کم می‌کرد. آن‌گاه افزود، اما بیش از حد شجاع بودن و باز زنده ماندن؛ مشکل این است، ژنرال، مشکل ارتش ما و شما این است. این مرد شجاعت ناخوشایندی دارد. مشت همه‌مان را وا می‌کند. کاری می‌کند که همه‌مان بفهمی نفهمی مضحک به نظر بیاییم.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.