جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
سینما-اقتباس: مادام رزا
مادام رزا فیلمی است به کارگردانی موشه میزراهی و محصول ۱۹۷۷ سینمای فرانسه. در این فیلم بازیگرانی همچون سیمون سینیوره، کلود دوفا، کوستا گاوراس و گابریل ژابور به نقشآفرینی پرداختهاند. این فیلم که در سال ۱۹۷۷، برنده جایزه اسکار بهترین فیلم خارجیزبان هم شده، از رمان درخشان رومن گاری، به نام زندگیِ در پیش رو، اقتباس شده است. قصه زندگی در پیش رو، بسیار مردمی و مردمپسند. رومن گاری قصه محله گور دور را برایمان روایت میکند، محلهای فقیرنشین و خانههای آنچنانی در سطح پایین. اما از نگاه میزراهی، ما بهگونهای دیگری با محله گور آشنا میشویم. نگاه میزراهی از این محله با نگاه ژان ژنه یا آدامف بسیار متفاوت است. او این دنیای پر از ذلت و خواری و درد و خشونت و تحقیر را با رنگ گلبهی نقش کرده است و این دنیا را پذیرفته و دقیقاً تفاوت نگاه او با نگاه ژنه و آدامف، که قبلاً تصویرگر این دنیا بودهاند، در همینجاست. پسربچه قصه، نه خشونت بچههای خاص آن محله را دارد و نه نرمش آنها را. او اخلاق خاص خودش را دارد. او بچهای است که میبیند، خوب هم میبیند و همه را نیز ضبط میکند. یکی از همصحبتهایش پیرمردی است که عاشق ویکتور هوگو است و دیگری زن پیر دردمندی است. او، هرچند با بچهها حرف میزند و بازی میکند، اما با آنها یکی نمیشود. در مجاورت آنها بچه نمیشود. او بچهای است ساختهی دهن نویسنده؛ بچهای بهشدت پذیرفتنی و دوستداشتنی.قسمتی از رمان زندگی در پیش رو، منبع اقتباسی فیلم:
اولین چیزی که میتوانم بگویم؛ این است که در طبقه ششم ساختمانی زندگی میکردیم که آسانسور نداشت، و این برای رزا خانم، با همه وزنی که به این ور و آن ور میکشید -آن هم فقط با دو پا- با همهی ناراحتی و دردهایش، بهانهای دائمی برای درددل بود. هر وقت بهانهی دیگری برای ناله و شکوه نداشت -آخر یهودی هم بود- این را به یادمان میآورد. سلامتش هم چندان تعریفی نداشت. و از همین حالا برایتان بگویم، او زنی بود که لیاقت داشتن آسانسور را داشت. سه ساله بودم که برای اولینبار رزا خانم را دیدم. قبل از این سن آدم چیزی یادش نمیآید و در جهل مطلق دست و پا میزند. از ۳ سالگی از این جهل مطلق -که گاهی اوقات هم دلم برایش تنگ میشود- بیرون آمدم. در بل ویل یهودی و عرب و سیاه فراوان بود، ولی رزا خانم مجبور بود بهتنهایی خودش را از شش طبقه بالا بکشد. میگفت بالاخره یک روز، روی همین پله ها میمیرد و همه بچهها میزدند زیر گریه، چون همیشه وقتی کسی میمیرد برایش گریه میکنند. ما گاهی شش هفت نفر بودیم، گاهی هم بیشتر میشدیم. آن اولها نمیدانستم رزا خانوم به خاطر حوالهای که آخر هر ماه میرسید از من نگهداری میکند. وقتی این موضوع را فهمیدم، شش هفت سالم بود، و وقتی فهمیدم برایم پول میدهند یکه خوردم. تا آن وقت فکر میکردم رزا خانم به خاطر خودم دوستم دارد و هر کداممان برای هم ارزش خاصی داریم. یک شب تمام گریه کردم و این اولین غم بزرگم بود. رزا خانم وقتی فهمید غصهدار شدهام، برایم تعریف کرد که خانواده معنایی ندارد و حتی کسانی هستند که وقتی به تعطیلات میروند سگشان را به درخت میبندند و به این ترتیب هر سال، سه هزار سگ از بیمحبتی میمیرند. مرا روی زانویش نشاند و برایم قسم خورد عزیزترین کسی هستم که در زندگی دارد. اما من همان وقت به فکر حواله افتادم و گریه کردم و رفتم.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...