جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
سینما-اقتباس: مادام بواری
مادام بواری فیلمی است به کارگردانی کلود شابرول و محصول ۱۹۹۱ سینمای فرانسه. در این فیلم بازیگرانی همچون ایزابل هوپر، ژان یان، ژان فرانسوا بالمر و فرانسوا پریه به نقشآفرینی پرداختهاند. این فیلم از شاهکار ادبی گوستاو فلوبر اقتباس شده است و داستان جذاب زنی است به نام اما روئو، دختر یک دهقان نرماندی که روحی سرکش و سودایی دارد؛ روحی که هیچوقت اقناع نمیشود. به سودای رهایی از زندگی روستایی، با مردی به نام شارل بواری، که یک کمک پزشک شهرستانی است، ازدواج میکند، اما دیری نمیگذرد که به ابتذال و ناچیزی روح این مرد مهربان و مظلوم ولی بینور و کوتهبین پی میبرد و از زندگی با او بهشدت احساس کسالت میکند. واقعهای که مزید بر علت میشود، مسافرت این زن و شوهر جوان در اوایل زندگی زناشوییشان به قصر وبیسار است. قصر میزبان به قدری مجلل و باشکوه است که از حد تصور یک پزشک تازهکار و فقیر شهرستانی و زن جوان او خارج است. تزیینات و تجملات این کاخ اعیانی و شکوه و جلال مهمانان آن، بهخصوص برای اما، بهقدری تازگی دارد که چشمان او را خیره میسازد و چون آن عظمت و شوکت را با زندگی محقر خود مقایسه میکند و سر و وضع مرتب و لباسهای فاخر و زر و زیور زنان و مردان این کاخ را با وضع خود و شوهرش میسنجد، بیش از پیش احساس حقارت میکند و شوهرش را کوچک و حقیر میبیند. این کتاب، دریایی از مشاهدات و مطالعات دقیق روانکاوی است که در عین ایجاز، با شکوه و زیبا و ساده و بیپیرایه است. رئالیسم فلوبر در این اثر گیرا، فقط یک گرتهبرداری ساده از ظواهر سطحی نیست، بلکه او بهقدری دقیق دربارهی خصوصیات قهرمانان داستان خود مطالعه کرده است که همه آنها با وجود ابتذال و حقارت ذاتی، کاملاً مشخص و ممتاز جلوه میکنند و هریک قابلیت دقت و بررسی را دارند. خلق شخصیت اما بواری، بیشک یکی از عالیترین موفقیتهای فلوبر است.قسمتی از کتاب مادام بواری نوشته گوستاو فلوبر، منبع اقتباسی فیلم:
رودولف که داروساز را از دور دیده بود، قدمهایش را تند کرده بود، ولی مادام بواری به نفس افتاد. ناچار رودلف قدمها را کند کرد و ضمن خنده به لحن خشنی گفت: - برای فرار از دست این مردکه یک شکم گنده بود. لابد میدانید که مقصودم داروساز است. مادام بواری با آرنج به پهلوی او زد. بولانژه از خود پرسید: معنی این حرکت چیست؟ و همچنان که به راه رفتن ادامه میداد، از گوشه چشم او را نگاه کرد. نیمرخ مادام بواری به قدری آرام بود که از آن چیزی حدس زده نمیشد. نیمرخ او در روشنایی روز و در آن باشلق بیضی شکل که نوارهای کمرنگی شبیه به برگ نی داشت بهتر نمایان بود. چشمانش با آن مژههای بلند برگشته به جلو نگاه میکردند و با اینکه کاملاً باز بودند، گویی بر اثر برجستگی گونهها و به علت خونی که در زیر پوست لطیفش آهسته میتپید، اندکی تنگ به نظر میرسیدند. رنگ گلی ملایمی بر جدار بینیاش دویده بود. سر بر شاخه خم کرده بود و نوک صدفی دندانهای سفیدش از لای لبانش دیده میشد. رودلف در فکر بود: نکند دارد مرا مسخره میکند؟ با این وصف، این حرکت اما، جز به منظور هشدار دادن به رودلف نبود، چون آقای لورو با ایشان میآمد و دمبهدم خطاب به آن دو چیزی میگفت. گویی می خواست سر صحبت را با ایشان باز کند. میگفت: «چه روز بسیار خوبی! مردم همه بیرون ریختهاند! باد هم شرقی است.» نه مادام بواری و نه رودلف جوابی به او نمیدادند ولی لورو با هر حرکتی که آن دو میکردند به ایشان نزدیکتر میشد و میگفت: «بلی قربان؟ چه فرمودید؟» و دستی به کلاهش میبرد.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...