دکتر ژیواگو ساخته دیوید لین و محصول سال ۱۹۶۵، از مهمترین آثار پرونده کاری این کارگردان بزرگ سینماست. در این فیلم بازیگران مطرحی همچون عمر شریف، جرالدین چاپلین، جولی کریستی و راد استایگر به نقش آفرینی پرداختهاند.
وقایع تب آلود روسیهی درگیر با انقلاب اکتبر زمینه اصلی رویدادهای فیلم است.
یوری ژیواگو پزشکی است که به شعر و خلوص شاعرانه گرایش دارد، زندگی او با عشق جاودانهاش لارا و آنچه که بر زندگی آنها در زمانه پر اتفاق جامعهی روسیه در زمینهی انقلاب میگذرد داستان اصلی این فیلم را تشکیل میدهد.
عمر شریف با قرار گرفتن در نقش اصلی و اول فیلم، یکی از بهترین بازیهای پرونده هنری خود را به انجام رسانده است. به دیوید لین اجازه گرفتن تصویر برای ساخت این فیلم در خاک روسیه داده نشد تا اینکه در نهایت لین، فیلم را، در اسپانیا و فنلاند فیلمبرداری کرد.
روسها که درونمایه ضد کمونیستی در فیلم تشخیص دادند تا سال ۱۹۹۴ اجازه ندادند تا این فیلم در خاک روسیه به نمایش درآید. اما آنچه که قطعی است آن که، هنر در نهایت هیچگاه برای همیشه پشت سد سانسور و توقیف باقی نخواهد ماند.
فیلم از رمان خواندنی بوریس پاسترناک اقتباس شده است. اقتباسی با شکوه و ماندگار و در نوع خود دیدنی.
قسمتی از رمان دکتر ژیواگو نوشته بوریس پاسترناک:
نگهبانی که ژیواگو را راهنمایی میکرد، کلمهی عبور را گفت و وارد یکی از دو واگن مجللتر شد. راهرویی از چرم آن دو را به هم وصل میکرد. از واگن سر و صدا به گوش میرسید و هنگامی که این دو نفر داخل شدند، قطع شد.
نگهبان، دکتر را از یک راهرو تنگ عبور داد و در وسط واگن او را به کوپهی مجللی راهنمایی کرد. در آن جا سکوت و نظم حکمفرما بود. در این مکان روشن و راحت، اشخاص تمیزی که خوب لباس پوشیده بودند کار میکردند. ژیواگو ستاد یک متخصص غیر وارد به امور نظامی را که در اندک مدتی باعث افتخار و وحشت تمام این ناحیه شده بود، به گونهای دیگر تصور میکرد.
اما مرکز فعالیتهایش میبایست بسیار دور میبود، در ستاد فرماندهی جبهه، در صحنه عملیات جنگی. این جا به جز یک واحد که فرماندهی مستقیم آن بود و چند پروندهی شخصی و یک تختخواب سفری چیز دیگری نداشت.
در این واگن، آرامش کاملی حکمفرما بود. گویی یکی از مراکزی بود که حمام گرم آب دریا میگرفتند، جایی که خاکش از چوب پنبه و قالیهای کوچک پوشیده شده است و بچهها که پاپوش به پا دارند، آهسته به روی آن گام میگذارند.
در گذشته قسمت وسط، اتاق غذاخوری بوده است و کف آن را با قالی فرش کرده بودند و اکنون به دفتر فرماندهی تغییر یافته و چند میز در آنجا بود.
یک نظامی جوان که نزدیک در ورودی نشسته بود گفت: الان. پس از آن تمام مامورانی که پشت میزهایشان نشسته بودند، گمان کردند که باید دکتر را فراموش کنند و دیگر به او توجهی نکردند. نظامی جوان با یک حرکت سر، نگهبان را مرخص کرد و نگهبان قنداق تفنگش را روی کف فلزی دالان کوبید و دور شد.