جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

سینما-اقتباس: دختری با نشان اژدها

سینما-اقتباس: دختری با نشان اژدها دختری با نشان اژدها فیلمی است به کارگردانی دیوید فینچر و محصول سال ۲۰۱۱ این فیلم محصول مشترک امریکا، آلمان، سوئد و بریتانیاست. در دختری با نشان اژدها بازیگرانی همچون دنیل کریگ، رونی مارا، کریستوفر پلامر و استیون برکوف به نقش‌آفرینی پرداخته‌اند. این فیلم باوجود زمان نمایش طولانی ۱۵۸ دقیقه‌ای‌اش، از آنجا که تقریباً مانند تمام کارهای فینچر دلهره‌آور به پیش می‌رود، بینندگان بسیاری را در سراسر جهان میخکوب کرد. دختری با نشان اژدها، اقتباسی است از رمانی به همین نام، نوشتۀ استیگ لارسن. لس‌آنجلس تایمز در توصیف این کتاب می‌نویسد: «داستانی مهیج، تمام چیزهایی که شما هیچ‌گاه نمی‌دانستید و می‌توان آن‌ها را از یک رمان جنایی بدست آورد.» ماجرایی پیچیده با بافتی ظریف که روایت جذابش خواننده را به سوئد می‌کشاند. داستان نظمی فوق‌العاده و شخصیت‌های انسانی بی‌شماری دارد. داستانی که با هر ورقی که می‌خورد جذاب‌تر می‌شود. The Girl with the Dragon Tattoo استیگ لارسن در سال ۱۹۵۴ در سوئد متولد شد، به همراه پدربزرگ و مادربزرگش در محیطی روستایی زندگی می‌کرد و همانجا دوران کودکی‌اش را گذراند. او عاشق زندگی روستایی بود. پس از مرگ پدربزرگ و مادربزرگش با والدینش در شهر زندگی کرد. علاقه‌اش به رمان‌های علمی-تخیلی بی‌نهایت بود و در دهۀ هفتاد داستان‌های کوتاه زیادی نوشت و همزمان روزنامه‌نگاری هم می‌کرد. اوایل دهۀ نود مستندهایی دربارۀ تحقیقات اکتشافی‌اش ساخت و منتشر ‌کرد. جالب آنجاست که لارسن فقط برای پر کردن اوقات فراغت می‌نوشت و هیچ تصمیمی برای چاپ نوشته‌هایش نداشت، اما بعدها آثارش با استقبال چشمگیر مخاطبان روبه‌رو شد.

قسمتی از رمان دختری با نشان اژدها نوشتۀ استیگ لارسن:

بلوم کویست برای بار دوم از قطار در هداستاد پیاده شد، آسمان آبی روشن و سرد بود. دماسنج روی دیوار راه‌آهن، صفر درجه فارنهایت را نشان می‌داد. او کفش‌های نامناسب برای پیاده‌روی پوشیده بود. The Girl with the Dragon Tattoo برخلاف دیدار قبلی‌اش فرود با ماشین با بخاری روشن در ایستگاه منتظرش نبود. بلوم کویست به آن‌ها گفته بود که چه روزی می‌رسد؛ اما نگفته بود با چه قطاری. او تصور می‌کرد اتوبوس ویژۀ هدبای وجود دارد، اما با دو چمدان سنگین و یک کیف روی شانه‌اش اصلاً حوصلۀ جنب و جوش زیاد را نداشت؛ بنابراین میدان را رد کرد و به ایستگاه تاکسی رفت. در تمام ساحل نورلند بین کریسمس و آستانۀ سال جدید همچنان برف باریده بود. توده‌های برف با ماشین برف‌روب برداشته می‌شد و گروه امداد جاده‌ای با تمام قوا مشغول جمع‌آوری برف‌ها بودند. رانندۀ تاکسی که اسمش بر طبق کارت شناسایی پشت شیشۀ ماشین حسین بود، وقتی بلوم کویست پرسید که آیا هوای اینجا خشک است، با سر حرف او را تأیید کرد. با لهجۀ نورلندی قابل فهم، گزارش کرد که در این چند دهه، این بدترین کولاک بوده است و خیلی متأسف است که تعطیلات کریسمس را در مصر نگذرانده است. بلوم کویست او را به سمت حیاط جدید هنریک ونگر هدایت کرد و چمدان‌هایش را روی سنگ‌فرش قرار داد و برگشتن تاکسی به سمت هداستاد را تماشا کرد. او ناگهان احساس ناامنی و تنهایی کرد. صدای بازشدن در را پشت سرش شنید. ونگر در میان کت خزدار سنگین خود را پیچانده و چکمه‌های قطور و کلاهی پوشیده بود که روی گوشش را گرفته بود. بلوم کویست شلوار جین و کت چرمی بر تن داشت. آن دو به هم دست دادند و ونگر گفت: اگه قراره اینجا زندگی کنی باید یاد بگیری در این فصل از سال لباس گرم‌تری بپوشی، مطمئنی نمی‌خوای در خانۀ اصلی اقامت کنی؟ نه؟ فکر نمی‌کنم. پس بهتره بریم و به خونۀ اجاره‌ای جدیدت ببریم. یکی از شرایطش در مذاکره با ونگر و فرود آن بود که او چند خانه آن‌طرف‌تر زندگی کند جایی که بتواند کارهای خود را انجام داده و هر زمان که دوست دارد بیاید و برود. ونگر، بلوم کویست را در طول جاده به طرف پل راهنمایی کرد؛ سپس برگشت تا دروازه‌ای که به حیاطی در جلوی خانۀ چوبی کوچک نزدیک به انتهای پل مشرف بود، را باز کند. در خانه قفل نبود. آن‌ها به راهروی ساده‌ای قدم گذاشتند و بلوم کویست با نفسی راحت چمدان‌هایش را زمین گذاشت.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.