جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
سینما-اقتباس: جایی برای پیرمردها نیست
جایی برای پیرمردها نیست فیلمی است به کارگردانی برادران کوئن و محصول سال ۲۰۰۷ سینمای امریکا. در این فیلم بازیگرانی چون خاویر باردم، تامی لی جونز و جاش برولین به نقشآفرینی پرداختهاند. فیلم فارغ از تحسینهای فراوان منتقدان، در گیشه هم برای برادران کوئن موفقیتی خیرهکننده بود و فیلمی که فقط ۲۵ میلیون دلار هزینه تولیدش شده بود، در گیشه ۱۷۱.۶ میلیون دلار فروش کرد. جایی برای پیرمردها نیست، در جوایز اسکار هم خوش درخشید و توانست جایزه بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه اقتباسی و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را از آن خود کند. این فیلم از رمان درخشان کارمک مککارتی به همین نام اقتباس شده است. جوشکار سادهای که برای شکار به دشتهای جنوب امریکا میرود، تصادفاً بعد از درگیری خونین دو گروه از قاچاقچیان مواد مخدر به محل میرسد، و پول کلانی به دست میآورد. پس از آن، برای حفظ پول مجبور به فراری طولانی در جنوب امریکا و مکزیک میشود و... سم شپارد درباره این رمان مینویسد: این کتاب یک هیولاست. کارمک مککارتی از طریق نوعی فرآیند قدمبهقدم، ساده و بیرحمانه، به نتیجهای حیرتانگیز دست یافته است. این کتاب شما را لرزان و متحیر بر جا میگذارد.قسمتی از رمان جایی برای پیرمردها نیست، منبع اقتباسی فیلم:
من یه پسر رو تو هانتسویل به اتاق گاز فرستادم. فقط یکی، نه بیشتر. خودم دستگیرش کردم و شهادت دادم. دو سه باری اونجا رفتم و باش ملاقات کردم. سه بار. بار آخر، روز اعدامش بود. مجبور نبودم برم ولی رفتم. معلومه که نمیخواستم. دختر ۱۴ سالهای رو کشته بود، و همین الان بهتون بگم که من هیچوقت، هیچ علاقهای به ملاقات پسر نداشتم، چه برسه به دیدن اعدامش، اما این کار رو کردم. روزنامهها نوشتند این جنایت از سر اشتیاق بود و خودش به من گفت هیچ اشتیاقی در کار نبود. با اون دختره قرار میگذاشت هرچند که خیلی بچه بود. خودش ۱۹ سالش بود. به من گفت از وقتی که یادش میاد، نقشه قتل کسی رو میکشیده. گفت اگه ولش کنن باز همین کار رو میکنه. گفت میدونه که به جهنم میره. با زبون خودش به من گفت. نمیدونم دربارهش چی بگم. واقعاً نمیدونم. فکر کنم تابهحال هیچکس رو شبیه اون ندیدم و به نظرم خودش یه جونور تازه از نوع بشر بود. دیدم که چطور روی صندلی نشوندنش و در رو بستند. شاید کمی عصبی به نظر میرسید ولی همش همین بود. مطمئنم خودش میدونست که تا پونزده دقیقهی دیگه به جهنم میره. شک ندارم. خیلی به این قضیه فکر کردم. حرف زدن باهاش خیلی هم سخت نبود. بهم میگفت کلانتر. ولی من نمیدونستم بهش چی بگم. به مردی که خودش میگه روح نداره، چی میشه گفت؟ چرا باید بهش چیزی بگی؟ خیلی به این قضیه فکر کردم. اما اون بچه نسبت به چیزی که انتظارمون رو می کشید هیچ بود.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...