جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

سینما-اقتباس: تنگسیر

سینما-اقتباس: تنگسیر   تنگسیر فیلمی است به کارگردانی امیر نادری و محصول سال ۱۳۵۲ سینمای ایران. در این فیلم بازیگرانی چون بهروز وثوقی، پرویز فنی‌زاده، جعفر والی، عنایت‌اله بخشی، نوری کسرایی و نعمت‌الله گرجی به نقش‌آفرینی پرداخته‌اند. تنگسیر توانست جایزه بهترین کارگردانی را برای سازنده‌اش، یعنی امیر نادری، از جشنواره سپاس در سال ۱۳۵۳ و همچنین جایزه بهترین بازیگر را از جشنواره دهلی‌ نو، برای بازیگر نقش اولش، یعنی بهروز وثوقی، در سال ۱۹۷۵ از آن خود کند. فیلم تنگسیر از رمانی به همین نام، نوشته‌ی صادق چوبک، اقتباس شده است. تنگسیر از درخشان‌ترین آثار پرونده ادبی صادق چوبک است. چوبک زبان خاص خود را دارد. گرچه در اوایل، این زبان همسایگی‌هایی با زبان صادق هدایت داشت؛ ولی بعدها چوبک این همسایگی را پشت سر گذاشت و به سوی زبانی دقیق‌تر از زبان هدایت قدم برداشت. چوبک از میان آرایه‌های ادبی زبان فارسی، بیش از همه از تشبیه و سپس از استعاره استفاده می‌کند. محتوای زبان چوبک شفافیت خود را نخست از این آرایه‌ها و پس از آن از اشارات عامیانه و درنهایت از اشعار و قصه‌های عامیانه‌ای که بیشتر متعلق به بوشهر و شیراز است، به دست می‌آورد. غنای این زبان، متعلق به این سه پیرایه‌ی زبان فارسی است.

قسمتی از کتاب تنگسیر، نوشته صادق چوبک، منبع اقتباسی فیلم:

این تبری را که محمد می‌گفت، خودش برای خودش ساخته بود و خیلی دوستش داشت. زمانی که تو بهمنی تو کارگاه انگلیسی‌ها آهنگری می‌کرد، آن را از یک تکه پولاد ساخته بود و یک دسته کوچک چوبی براش درست کرده بود که می‌توانست آن را تو کمربندش، به کمرش بزند. سبک و خوش‌دست بود. تیغه‌اش مو را می‌تراشید و همه بچه‌های ده می‌دانستند که تبر محمد، مو را می‌تراشد. محمد چند بار زیر درخت بابل که بچه‌ها جمع بودند، به آن‌ها نشان داده بود که چطور موی دست را می‌تراشید. یک کارد هم داشت که از یک هندی خریده بود و ساخت شفیلد بود و جلد چرمی داشت و به کمر آویزان می‌شد. همین سر شب بود که هر دو را با سنگ تیز کرده بود. بعد از شام بود که شهرو بچه‌ها را برداشت برد بالای لو که بخواباند و برای اینکه بخوابند، خودش هم مدتی پهلوشان خوابید و براشان متل گفت تا خوابشان برد و بعد پاشد آمد پایین و دید محمد میان کپر نشسته و تفنگ و کارد و تبر و قطار فشنگش جلوش ولو است و دارد با آن‌ها ور می‌رود. شهرو دلش ریخت تو. برای اینکه محمد مدت‌ها بود به آن‌ها دست نزده بود. از تشویش خاطر شوهرش خبر داشت. بوی مرگ‌آوری که چند لحظه پیش که بچه‌ها را برده بود بخواباند و تو کپر نبود، حالا تو کپر پیچیده بود. آهسته و با چشمان ترس‌خورده آمد پهلوی شوهرش نشست و به دست او نگاه کرد. محمد سرش به کار خودش گرم بود و به او نگاه نکرد. دل شهرو میزد و تنش زیر پل و پیراهنش از عرق نوچ شده بود و تو چهاربست کمرش مور‌مور می‌کرد و زبانش تلخ شده بود که محمد را خیلی خوب می‌شناخت و می‌دانست خیال بدی تو سرش راه یافته. هشت، نه سال بود که زن و شوهر بودند و همه جور محمد را دیده بود. خشمش، شادی‌اش، نرمی‌اش، یک دندگی‌اش، صبر و حوصله و از جادررفتنش همه را دیده بود و از همه کس بهتر او را می‌شناخت. خیلی سال بود که محمد به اسلحه‌اش کار نداشت.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.