جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
سینما-اقتباس: بانو با سگ ملوس
«بانو با سگ ملوس» فیلمی است به کارگردانی یوسف خیفیتس و محصول ۱۹۶۰ سینمای اتحاد جماهیر شوروی سابق. در این فیلم بازیگرانی چون ایا ساوینا و آلکسی باتالوف به نقشآفرینی پرداختهاند. اکران این فیلم ۸۳ دقیقهای در روز ۲۸ ژانویه سال ۱۹۶۰ آغاز شد و کمپانی لِنفیلم توزیعکنندهی این فیلم بود. «بانو با سگ ملوس» از داستان درخشان آنتوان چخوف به همین نام اقتباس شده است. داستان «بانو با سگ ملوس» را میتوان یکی از داستانهای محبوب خوانندگان روسی و بسیاری از خوانندگان کشورهای دیگر به شمار آورد. داستان فقط در پانزده صفحه نوشته شده است، ولی این مینیاتور عالی به بسیاری از رمانهای دیگر برتری دارد. چخوف آنا سرگهیونا را فقط با چند کلمه توصیف میکند: میانه بالا، مو طلایی، با سگی سفید؛ ولی این زن پاک و فروتن و محجوب که هیچچیز قابل توجه زیادی در ظاهر او وجود ندارد، محبوب دلفروز و شادیآور و سعادتبخش گوروف است. عشق این زن چشمان گوروف را میگشاید و پی میبرد که زندگیاش زیر و زبر شده است و دیگر نمیتواند مانند پیش زندگی کند. دیدارهای پنهانش با آنا پایهی اصلی هستی او قرار میگیرد و زندگی رسمی و قانونی آشکارش دیگر برایش ناپاک و توهینآور است. داستانهای چخوف همه هشداردهندهاند و درعینحال لحنی آرام دارند که از هر گونه درس اخلاق و رفتار و تعیین وظیفهای خالی است. همه با بیانی ساده و روان و طبیعی نوشته شده است و با نمایشنامههای او به نام چایکا، دایی وانیا، سه خواهر و باغ آلبالو و ... احساس نارضامندی از زندگی را چنان که هست و آرزومندی زندگی را چنان که باید باشد در دل خوانندگان و تماشاگران برمیانگیزاند.قسمتی از داستان بانو با سگ ملوس منبع اقتباسی فیلم:
در اور آندا، نزدیک کلیسا روی نیمکت ساکت نشسته بودند و دریا را تماشا میکردند. یالتا از پشت مه بامدادی به دشواری دیده میشد، سر کوهها با ابرهای سفید متراکم بود. شاخ و برگ درختان بیحرکت و فریاد جیرجیرکها بلند و زمزمهی خفه و یکنواخت دریا از آرامش و خواب جاودانی که در انتظار ماست حکایت میکرد. وقتی از یالتا و اورآندا نام و نشانی هم نبود دریا همینطور زمزمه میکرد و حالا هم همینطور و وقتی از ما هم نام و نشانی به جا نماند همینطور بیاعتنا و خفه زمزمه خواهد کرد. و در این استواری و تغییرناپذیری، در این بیاعتنایی کامل به زندگی و مرگ هریک از ما، شاید کلید رستگاری جاودانی و پیشرفت وقفهناپذیر زندگی و تکامل همیشگی نهفته است. در کنار این زن جوانی که زیباییاش سپیدهدم را شرمگین میساخت و در برابر زیبایی افسانهوار دریا و کوه و ابر و آسمان بیکران، گوروف شیفته و آرامش یافته، در این اندیشه بود که راستی اگر خوب فکر کنی همهچیز در این جهان زیبا و دلرباست، به جز آن پستیها و پلیدیها که خود ما- وقتی هدفهای عالی زندگی و شایستگی انسانی خود را از یاد میبریم- به دل راه میدهیم و یا عمل میکنیم. مردی که گویا خادم کلیسا بود از کنارشان گذشت، نگاهی به آنها کرد و دور شد، حتی این پیشامد ناچیز هم در این لحظه اسرارآمیز و زیبا به نظر میرسید. بعد کشتیای که از فئودوسیا میآمد روی موجها پدیدار شد، چراغهایش خاموش بود و روشنایی صبح بر آن میتابید. آنا سرگهیونا پس از لحظهای سکوت گفت: -شبنم روی علف میدرخشد. -بله، باید به خانه برگردیم. بعد به یالتا برگشتند. از آن پس، آنها هر نیمهروز در خیابان کنار ساحل همدیگر را میدیدند، صبحانه و بعد ناهار میخوردند، گردش میکردند و واله و شیدای زیبایی دریا بودند.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...