جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
زیباترین کتاب جهان/ اشمیت و یک مجموعه داستان خواندنی
مجموعه داستانِ «زیباترین کتاب جهان»، نوشتهی اریک امانوئل اشمیت، به همت نشر نودا به چاپ رسیده است. این کتاب، ۸ داستان کوتاه را در بر میگیرد. داستانهای وندا وینیپک، یک روز خوب بارانی، متجاوز، جعلی، بهانههای خوشبختی، شاهدخت پابرهنه، اودیت تولموند و زیباترین کتاب جهان عناوین این مجموعه را شکل میدهند. اریک امانوئل اشمیت، فیلمنامهنویس، نویسندهی رمان و داستان کوتاه، در سال ۲۰۰۱ برندهی جایزهی برزگ آکادمی فرانسه در حوزهی تئاتر شد. او یکی از شناختهشدهترین نویسندگان اروپاست که آثارش فروش فوقالعادهای داشته است. برخی از آثار او عبارت است از: «اسکار و خانم صورتی» (۱۹۹۹)، «انجیلهای من» (۲۰۰۰) و «زندگی من با موزارت» (۲۰۰۵). در سال ۲۰۰۷، اکران فیلم «اودیت تولموند» شروع به کار اشمیت، در جایگاه فیلمنامهنویس و کارگردان بود. اشمیت خود دربارهی این کتاب میگوید: «این کتاب را زمانی نوشتم که از نوشتن منع شده بودم. یک سال قبل، کارگردانی فیلمی به من پیشنهاد شد. لازم بود برای تسلط بر زبان تصاویر و شکل قاببندی، صداگذاری و تدوین، وقت بیشتری صرف کنم. بنابراین فرصت کافی برای نوشتن نداشتم، اما یک روز پیش از شروع ضبط صحنهی اول فیلم، ذیل تعهدی از انجام هرگونه ورزش سنگین و اسکی منع شدم، حال آنکه صحنهی اول فیلم را برهمین اساس چیده بودم. متوجه شدم که اگر چیزی ننویسم بهتر است، حتی اگر وقت کافی هم برای نوشتن پیدا میکردم. این موضوع محرک خوبی برای من شد. در خلال فیلمبرداری و تدوین صحنهها، چندساعتی وقت پیدا میشد که از عوامل فاصله بگیرم؛ معمولاً وقت صبحانه یا شب آخر وقت در اتاق هتل. من هم پشت میز مینشستم و این داستانهای کوتاه را، که مدت زمان زیادی در ذهنم سنگینی میکرد، روی کاغذ میآوردم. این موضوع سبب شد لذت نوشتنهای مخفیانه که در روزگار نوجوانی تجربه کرده بودم، دوباره زیر زبانم مزه دهد. پر کردن کاغذ ذائقه گذشته مرا در غرق شدن در لذتهای سرّی به من بازگرداند. عادت داشتم که داستانهای کوتاه را به فیلم تبدیل کنم، اما حالا برعکس شده بود. فیلم فقط امکان نوشتن داستان کوتاه را به من نداده بود، بلکه حالا میتوانستم هر دو را با هم تمام کنم؛ اما برای اینکه یکبار دیگر نقطهی مقابل آن را انجام دهم، تصمیم گرفتم فیلمنامهی اولیه را به داستان کوتاه بدل کنم. اسم فیلم اودیت تولموند بود، بنابراین اسم داستان را هم همان گذاشتم. اما هرکس که به سینما و ادبیات علاقهمند علاقهمند باشد و با آنها آشنایی ضمنی داشته باشد، متوجه تفاوتهای این دو خواهد شد؛ زیرا که تلاش من بر آن بود تا یک قصه را به دو زبان روایت کنم. ابزارهای روایت هم تفاوت داشت، واژگان ابزاری برای داستان کوتاه و تصاویر متحرک ابزاری برای فیلم.»قسمتی از داستان اودیت تولموند:
آرام باش اودیت، آرام باش! آنقدر خوشحال، بیقرار و هیجانزده بود که انگار دارد پرواز میکند و خیابانهای بروسل را پشت سر میگذارد و از فراز ردیف مجسمههای شهر گذشته و روی سقف خانهها اوج میگیرد تا به کبوتران در آسمان ملحق شود. هر کس که پیکر سبک این زن را در حال گشت زدن و جابهجا کردن کوههای موندزارت دیده باشد، میتواند حدس بزند که زنی با یک پر در پیچ و تاب موهایش، قطعاً شباهت به پرندگان دارد. قرار بود آن مرد را ببیند. واقعاً... میتوانست او را ببیند، او را لمس کند و اگر بخواهد دستهای او را در دست بگیرد... آرام باش اودیت، آرام باش. با اینکه بالای چهل سال داشت، قلب او مثل یک دختر نوجوان به تپش افتاده بود. هر جا که عابری سبب متوقف شدن او در پیادهرو میشد، روی پاشنههای پا میچرخید و از قسمت قوزک پایش خود را به جلو پرتاب میکرد، از روی ماشینها هم که با جست زدن رد میشد. وقتی به کتابفروشی رسید، صف بلندی تشکیل شده بود، گویا روز مهمی بود، به او گفتند که باید حداقل چهل و پنج دقیقه در صف منتظر بماند تا بتواند آن مرد را ببیند. یکی از نسخ جدید کتاب را از هرمی که فروشندهها با چیدن کتابها روی هم شبیه درخت کریسمس درست کرده بودند، برداشت و در کنار زن دیگری که در صف بود شروع به خواندن کرد. همهی این آدمها خوانندگان آثار و کتابهای آقای بالتازار بالسن بودند، اما هیچیک به اندازهی اودیت دقیق و علاقهمند و پیگیر نبود. او گفت: «خب، میدانید، من تمام کتابهای ایشان را خواندهام، تمام آنها را و همهشان را هم دوست دارم.» طوری این جمله را گفت که انگار داشت از میزان فهم و کمالات خود فروتنانه عذرخواهی میکرد. از اینکه بیشتر از سایر افراد از نویسنده و آثار او مطلع بود، بر خود میبالید، چون آدم فروتنی بود و چون روزها در یک فروشگاه کار میکرد و شبها با پر صنایع دستی درست میکرد، چون با اتوبوس از شارله روا، شهری قدیمی با معادن بسیار، آمده بود، چون آدمی با ضریب هوشی متوسط بود، دلیل نمیشد که میان خیل زنان تازه به دوران رسیده و بورژوای شهر بروسل و طرفداران این نویسنده، احساس کمبود کند. در قسمت میانی فروشگاه، بالتازار بالسن روی سکویی که با چراغهای ریز تزیین شده بود (که چیز جدیدی برای او نبود و معمولاً در تلویزیون هم جایگاه مشابهی برای او تدارک میدیدند) نشسته و با خوشرویی و بدون خستگی کتابهای طرفداران را امضا میکرد. دیگر پس از دوازده رمان، که جملگی آثار درخشانی بودند، علاقهی چندانی به جشنهای امضای کتاب نداشت. از یک سو این جشنها را کسالتبار میدید، چون همه کارها در این نوع مناسبتها تکراری و یکنواخت شده بود و از سویی دیگر از ملاقات با طرفداران خود محظوظ میشد، اما این روزها خستگی بر تمایل به این نوع مصاحبتها سایه انداخته بود و تنها از سر عادت این کار را انجام میداد، نه از روی میل و رغبت. مجموعه داستان زیباترین کتاب جهان را حمیده حربی ترجمه کرده و اثر حاضر در ۱۹۷ صفحه رقعی با جلد نرم و قیمت ۲۵ هزار تومان چاپ و راهی کتابفروشیها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...